اولین تجربه‌ی فمدام

1402/04/25

توجه: این داستان، ترجمه یک داستان واقعیِ خارجیه که برای باور پذیرتر شدن، ضمن ترجمه، اسم شخصیت‌ها به فارسی تبدیل و بخش‌هایی از داستان ویرایش شده. امیدوارم لذت ببرید.

این اولین باری بود که فمدام رو امتحان می کردم (بنظرتون زیاده‌روی کردم؟)
من همیشه یه دختر سلطه‌پذیر بودم. آخه طبیعتم اینجوری بود؛ من توی رابطه عاشق این بودم که باهام دستوری رفتار کنن و به من بگن چی کار کنم. اما وقتی با امیر (که الآن دوست‌پسر سابقمه) آشنا شدم، اون نقش‌ها (سلطه‌گر و سلطه‌پذیر) وارونه شدن و من چیزی رو امتحان کردم که قبل از اون هرگز بهش فکر نکرده بودم؛ «سلطه‌گری زن» یا همون «فمدام».

اولین بار این امیر بود که اون ایده رو مطرح کرد. اون از من خواست که سعی کنم در نقش یک میسترسِ مسلط ظاهر بشم. اوّلاش برام خیلی سخت بود. احساس می‌کردم مثل اسکلا دارم خیلی بد نقش بازی می‌کنم. اما وقتی دیدم امیر چقدر با بی میلی ارضا میشه، تصمیم گرفتم که توی فمدام، حرفه‌ای بشم. من می‌خواستم اون واقعاً احساس کنه که تحت سلطه منه. می‌خواستم بدنش مال من باشه و بالاخره موفق شدم، اما اون شب…

بعد از اینکه اون تصمیم رو گرفتم، کلّی تحقیق کردم که چطوری می‌تونم یه میسترس خوب و قدرتمند باشم. همه چیزایی که می‌خوندم رو به خوبی یاد گرفتم و یک روز عصر وقتی امیر از سر کار اومد خونه، خودم رو آماده کردم و منتظرش شدم بیاد بالا؛ در حالی که ست لباس زیر لاتکس مشکیِ چسبون پوشیده بودم، یه شلاق سوارکاری توی یه دستم بود و یک ویبراتور قوی توی دست دیگه‌ام گرفته بودم.

همینکه امیر از در اومد تو، با دیدن من دهنش باز موند. در رو پشت سرش بست و همه چیزایی که با خودش آورده بود رو گذاشت زمین و بدون اینکه حرفی بزنه پشت سر من راه افتاد. من از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق خواب شدم؛ امیر هم پشت سر من اومد. توی اتاق خواب شمع روشن کرده بودم و اسباب‌بازی‌های جنسی گذاشته بودم. همچنین چند تا دستبند و پابند چرمی به تخت بسته بودم که بتونم به راحتی امیر رو مهار کنم. به تخت اشاره کردم:
_ بخواب!
این تمام چیزی بود که به امیر گفتم، چون می‌دونستم که «قاطعانه دستور دادن»، یکی از اصلی‌ترین ویژگی های سلطه‌گریه که اونجا خیلی خوب جواب داد.

امیرکه دستور قاطعانه منو شنید، روی تخت دراز کشید و به حرکات و رفتار قاطعانه من، که واسش تازگی داشت، نگاه کرد. اون با لکنت گفت: “من… این… من…”، از شدت بُهت و حیرت توان حرف زدن نداشت. سریع به سمتش رفتم و انگشتم رو روی لبش گذاشتم و بهش گفتم ساکت باشه.
_هیسسس! … لخت شو!
و اونو تماشا کردم که به آرومی دکمه‌های پیراهن و شلوارش رو باز می‌کرد و قبل از اینکه برهنه در اونجا دراز بکشه، دیدم که آلتش راست شده بود و محکم تکون می‌خورد و با هر تکون، سر آلتش روی شکمش ضربه می‌زد. چشمام از دیدنش گرد شد؛ آلت امیر جوری راست شده بود که تا به حال دیده بودم اونقدر محکم و قوی راست بشه!

علیرغم اینکه خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بودم، به آلتش پوزخند زدم و اونو تحقیر کردم. من با تحقیر تکون خوردن آلت امیر رو نگاه کردم که چطور داشت می‌پرید و رگ‌هاش به وضوح داشتن روی میل‌لنگ آقا پمپاژ می‌شدند.

بدون اینکه حرفی بزنم، دستای امیر رو بالای سرش کشیدم و هر کدوم رو به یه گوشه از تخت بستم. اون به تک تک حرکات من نگاه می‌کرد و همونطور که به سمت پایین حرکت می‌کردم تا پاهاش رو در جای خود محکم کنم، کمی ناله رقت انگیز بیرون داد.

با خونسردی و با کلفتیِ صدام که قبلاً تجربه نکرده بودم، جواب دادم: «تا زمانی که بهت اجازه ندادم، صدا ازت نشنوم».

وقتی مهارش کردم، آه بلندی کشیدم، کنار تخت زانو زدم و شروع کردم به خزیدن روی تخت، تا جایی که آلتِ سیخ شده‌ی امیر درست در چند سانتی متری از صورتم فاصله داشت.

در حالی که داشتم خیلی جدّی به امیر نگاه می‌کردم، گفتم: «از حالا، حق ارضا شدنو نداری تا وقتی که من بگم. شنیدی چی گفتم؟» اون با شوق سرش رو تکون داد و به طور غریزی خیلی خوب میدونست که رفتار نادرست عواقب بزرگی در پی خودش داره.

آلت امیر داشت از شق‌درد می‌تپید و درست مثل سگی که توی گرما داره از تشنگی هلاک میشه، برای لمس بدن من داشت لَه لَه می‌زد. دهنم رو بالای آلت امیر نگه داشتم و فقط نگاهش می‌کردم؛ مستاصل و درمانده، هنوز در حال ضربان زدن بود.

کنار کشیدم و گفتم: «هممم بیخیال! … نظرم عوض شد.»

امیر با صدای بلند ناله‌ای کرد. آلتش به نظر می رسید که داشت حتی سفت‌تر می شد.

به عقب خم شدم، شورتم رو به یک طرف کشیدم و به امیر نشون دادم که چقدر خیس شدم. لبش را گاز گرفت و اومد حرفی بزنه که یهو قوانین رو به یاد آورد. ویبراتورم را گرفتم و روشنش کردم و به سمت واژنم آوردم. به محض این‌که ارتعاش‌ها روی کلیتوریسم رو نشست، تو دنیای دیگه‌ای از لذت قرار ‌گرفتم، ذهنم تند شد و بدنم از نیاز به ارگاسم به لرزه افتاد. امیر فقط به من نگاه می‌کرد و از اینکه دارم خودم رو درست جلوی اون به ارگاسم می‌رسونم، آلتش می تپید. چشماش در بدن من غرق شده بود و از من سیر نمی شد. می‌دونست که من هیچ برنامه‌ای برای لذت دادن بهش ندارم. همه اینا برای ارضای روح و جسم خودم بود. سوتینم رو کمی شُل کردم و سینه‌هامو بیرون دادم؛ شروع کردم به مالیدن و نوازش کردنشون و نوک صورتی سینه‌ی راستم رو محکم کشیدم.

در همین حین، دیدم چند قطره آبِ قبل از انزال از آلت امیر بیرون زد. خواست خنده‌ام بگیره ولی سریع جلوی خودم رو گرفتم و همه حسم رو توی یه پوزخند تحقیر‌آمیز جمع کردم. بیچارگی از سر و روی امیر می‌بارید و من هنوز قرار نبود طعم لذت رو بهش بچشونم. درست همون موقع، ویبراتورم منو به بالاترین سطح از لذت برد. من در آستانه ارگاسم بودم، و نمی توانستم رهاش کنم. حالتی که در اون بودم رو ادامه دادم تا اینکه احساس کردم که به ارگاسم رسیدم؛ مقدار زیادی آب از واژنم بیرون ریخت و سطح نسبتاً بزرگی از ملحفه‌ی روی تخت رو خیس کرد. تمام بدنم از شدت چنین ارگاسمی داشت می لرزید.

نفسم رو حبس کردم و ویبراتورم رو زمین گذاشتم، رفتم روی تخت و واژنم رو روی صورت امیر گذاشتم:
_ تمیزم کن.
و اونم شروع کرد به تمیز کردن. واژنم رو طوری مکید که انگار خوشمزه‌ترین چیز دنیا هستم. زبونش رو توی سوراخ واژنم می‌چرخوند و لیس می‌زد. منو با چنان شور و حرارتی مکید که به سختی تونستم نفسم رو کنترل کنم. به محض اینکه حس کردم که به اندازه کافی کارش رو خوب انجام داده، خودم رو کنار کشیدم و از اتاق اومدم بیرون و امیر رو دست و پا بسته و ناامید از ارضا ترک کردم؛ در حالی که بیچاره داشت از شق‌درد هلاک می‌شد و با مظلومیت خاصی بیرون اومدن منو نگاه می‌کرد.

حدود 10 دقیقه بعد دوباره به اتاق برگشتم و امیر درست تو همون موقعیتی بود که من اونو رها کرده بودم. به سمت انبوه وسایل روی تخت رفتم و شلاق سوارکاری را برداشتم. چشماش از شدت شوق برق زد. به آرومی شروع کردم به کشیدن سرِ شلاق در امتداد پاهاش، روی رون‌ها و دستگاه تناسلیش؛ قبل از اینکه با شلاق یه اسپنک محکم به گوشت لختش بزنم. اون با خوشحالی فریاد زد و من بارها و بارها این کار را تکرار کردم.

با لحن کینه‌توزانه گفتم: «اگه قبل از اینکه من بگم «تموم شد»، ارضا بشی، تا هفته دیگه حق ارضا شدن نداری، فهمیدی؟»

اون مطیعانه سر تکون داد، ناامید از التماس و تقلا برای دریافت اجازه از من. او این آزادی رو می خواست، اما می‌دونست که در حال حاضر من ارباب هستم و اون، اسباب بازی جنسی مطیع من.

دهنم رو به سمت آلت تپنده‌اش پایین آوردم و گذاشتمش توی دهنم. اجازه دادم تا نزدیکای گَلوم سُر بخوره و بره تو. دوباره و دوباره این کار رو تکرار کردم؛ عمیق‌تر و عمیق‌تر. زبونم رو دور نوک آلتش می‌‌چرخوندم. یه نگاه به امیر انداختم، دیدم خیلی بهش فشار اومده. ویبراتورم رو روشن کردم و گذاشتمش روی بیضه‌هاش. امیر با دستای بسته‌اش ملحفه‌ی تخت رو چنگ زد و آروم زمزمه کرد: «لطفا…توروخدا…دارم ارضا می‌شم…خواهش میکنم». و من دست نگه داشتم.
با پوزخند، آلتش رو از توی دهنم درآوردم و ولش کردم تا روی شکمش بیوفته و دهنم رو با پشت دستم پاک کردم.

گفتم: «ای پسره‌ی احمق». روی سینه‌اش نشستم و به پشت لم دادم و دوباره با خودم ور رفتم، اونو وادار کردم که کلیتوریس ورم کرده‌ام رو ببینه در حالی که دارم واژنم رو به آب انزالم آغشته می کنم.

بعد از چند دقیقه، دوباره توجهم رو به امیر معطوف کردم، مطمئن شدم که بند‌های مهارش اونطور که باید قفل باشن. خودمو روی آلتش پایین انداختم. گرفتمش و آروم داخل واژن کاملاً خیسم فرو کردم و شروع کردم به بالا و پایین کردن. از قیافه‌اش و ضربان آلتش درون خودم، فهمیدم که دیگه نمی‌تونه تحمل کنه و الآنه که آبش بیاد. تندتر و سریعتر بالا و پایین کردم و همین که اومد ارضا بشه، دست نگه داشتم؛ کاملا بی حرکت و شروع کردم به خندیدن.

گفتم: «واقعاً فکر ‌کردی بهت اجازه می‌دم کامل ارضا بشی؟». از روش بلند شدم و گذاشتم آلتش که به‌طور فزاینده‌ای تپنده‌تر شده بود به شکمش بکوبه. امیر سرشو تکون داد، در حالی که چشماش عصبانی و ناامید بود.

دیلدوم رو آوردم و روی امیر نشستم؛ و شروع کردم به خودارضایی. به عقب خم شدم و بهش دستور دادم تماشا کنه که چطوری این وسیله‌ی سیلیکونی بزرگ رو توی خودم فرو می‌کنم. احساس کردم ارگاسمم خیلی نزدیکه و نمی‌تونم جلوی خودمو بگیرم. پس اجازه دادم با تمام وجودم فوران کنم روی شکم امیر. همون لحظه آلتش درست زیر من داشت تکان می‌خورد.

نفس نفس زنان به امیر لبخند زدم و ازش برای همچین ارضای شگفت انگیزی تشکر کردم. اونو دست و پا بسته و ناامید رهاش ‌کردم. چون من ارباب بودم و متأسفانه برای او، نمی‌خواستم اون روز ارضا بشه.
از اون موقع بود که من از یه ساب دستور پذیر به یه دامیننت سلطه‌گر تبدیل شدم و الآن این حس رو دوست دارم؛ ولی با این حال به نظرتون اون روز زیاده روی کردم؟

نوشته: مترجم


👍 9
👎 1
14401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

938095
2023-07-17 08:41:38 +0330 +0330

درست ترجمه بود اما می دونستی روان تر هم بنویسی
بوس پس کله ات

1 ❤️

938223
2023-07-18 03:21:33 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها