سلام، این داستانی که براتون مینویسم باورش بستگی به انتقاد خودتون داره ولی این داستان بر اساس حقیقت است و 12 روز پیش اتفاق افتاده… بریم سراغ اصل داستان. من حمید 24 ساله و مجرد وضعیت مالیم تعریف از خود نباشه خیلی توپه و بابام هیچی برام کم نذاشته و لیسانس دارم از خونه بگیر تا ماشین و…سه تا عمه دارم 2 تای اولی ازدواج کردن و یکیشون 3 تا بچه داره، اونی که من روش زوم کردم به نام عمه مهسا، 29 سالشه مجرد و خیلی ساله که باشگاه میره و بدن خیلی روی فرمی داره من هروقت میدیدمش مات اون بدنش میشدم و سینه گرد و نسبتا بزرگ و باسن تو پر، همچنین پاهاش تو پر و کمر باریکش و مو های بلندش و چهره ی تو دل برو، ساعت 11 صبح بود که بهم زنگ زد گفت : یه لیست خرید برات میفرستم بگیر برام بیار، منم از خدا خواسته ماشین رو آتیش کردم و رفتم سمت مغازه و چیزایی که میخواست خریدم و رفتم در خونه زنگ و زدم،تا دیدمش قند تو دلم آب شد یه آرایش لایت و یه ست لباس راحت تو خونه ایی، سلام و احوال پرسی کردیم خرید هارو دادم بهشو رفتم نشستم…یه شیرینی و شربت واسم آورد و اومد کنارم گفت : چه خبر گفتم، گفتم سلامتی خبر نیست گفت اوضاع چطوره گفتم شُکر خوبه… ( من تا حالا چیزی ازش ندیدم که دوست پسری داشته باشه) بعد از چند دقیقه گفت بمون من برم باشگاه و بیام و گفتم باشه وسایلش برداشت لباس هم پوشید و رفت نزدیکای ساعت 1 اومد ناهار هم خرید باهم خوردیم و گفتم ممنون عمه… بعد سرو ناهار گفت حمید یکم دمبل سنگین زدم بازو هامو ماساژ میدی گفتم آره دراز کشید روی فرش و از روی شلوار نازکش شورت سفید طوری اش رو دیدم یهو راست کردم…شروع کردم به ماساژ دادن بازوش بعد از چند دقیقه کم کم داشت خوابش میبرد، رفتم سمت کمرش و یهو گفت کمرم رو از زیر لباس ماساژ بده دستمو بردم زیر تیشرتش و شروع کردم مالیدن، دستم هی میخورد به بند سوتینش و شهوت من بیشتر میشد کم کم نفس هاش تند شد . گاهی ناله ی ریز میکرد، دیگه رفت تو اعماق خواب خیلی خسته بود اومدم سراغ ساق پاهاش هر چند ثانیه، چند سانتی متر میرفتم بالا تر… تا رسیدم دم رونش و اون اصلا بیدار نمیشد… رسیدم دم لپ کونش بی اختیار دستم رو کشیدم رو کونش یهو بیدار شد با خنده گفت : دستت داره هرز میره ها و خندید منم یکم خجالت کشیدم… چون اگه خطایی ازم سر میزد بد میشد… یهو با هزار ترس بهش گفتم عمه خیلی بدن توپی داری من هر وقت میبینمت دلم غش میره و یهو برگشت گفت حمید به من نظر داری؟ گفتم آره… خوش به حال کسی که با تو ازدواج کنه… گفت خجالت بکش من عمتم از همون لحظه که دستتو کشیدی اونجا فهمیدم تکیه داد به کاناپه و همینجوری نگاهم میکرد… شهوت رو تو چشماش میدیدم… رفتم کنارش دستم رو انداختم دور گردنش لپشو بوسیدم و یه لحظه لبم رو گذاشتم رو لبش عصبانی شد و صورتم رو پس زد و پاشد رفت سمت اتاقش و یهو برگشت گفت فقط 10 دقیقه… منم ذوق مرگ شدم دستشو گرفتم بردم تو اتاق… لبامو گذاشتم رو لباش نفس های گرمش دیونم میکرد بعد خوردن لبها تیشرتشو در آوردم اون یه جفت ممه های نوک قهوه ایی پرید بیرون دهنمو کردم تو ممه هاش آروم نوکشو گاز میگرفتم اونم ناله میکرد… دیگه دوتامون حشر وجودمون رو گرفته بود رفت سراغ شلوارم و زیپشو باز کرد کیرم عین فنر پرید بیرون گفت اوووف عجب چیزیه و خندیدیم سرشو بوسید و خورد اصلا بلد نبود بخوره و باز حال میداد به قول امروزی مفت باشه، کوفت باشه… بعد از 5 دقیقه خوردن شلوارشو کشیدم پایین و شرتشو کشیدم پایین یه کوص بی مو و چوچول تقربیا تیره
مایل به قهوه ایی بعضی از کس ها بوی تعفن میده و این یه بوی شهوت آمیز میداد انداختمش رو تخت پاهاشو از هم باز کردم یه لیس زدم رو کصش شروع کردم خوردن اینقد لباشو گاز گرفت که یکم پوستش کنده شد… گفتم داگی شو تا بزارم توش… گفت فقط بکن که دارم میمیرم اینقد کردم که کونش سرخ شد و آبم رو خالی کردم رو صورتش بعد یه دوش گرفتیم و گفت قول بده به هیچ کس نگی گفتم باشه قول میدم و خدافظی کردم و bmw رو آتیش کردم رفتم سمت خونه… الان هم بازم پیشش میرم اما زیاد رو نمیده… امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: Hamid
فقط bmwگاز دادنی اروم گاز بده پات از پتو نزنه بیرون
یکی کمک کنه هر کار میکنم دهنم نمیره تو این ممه ها
کسخل خان میشه بیای یه توضیح بدی چطوری دهنت رو کردی تو ممه هاش
من بین این داستان و فیلم ازدواج محمد رضا گلزار، حاج قاسم رد انتخاب میکنم
سلام من خیلی باحالم همه موجودات کره زمینو کردم ایلومیناتییم
باورش به عقل خودت بستگی داره
دهنتو چه جوری کردی تو پستوناش خیلی سخته داداش🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اگه ماساژ اختراع نشده بود ۹۰ درصد داستانهای ایرانی نوشته نمیشد🤣🤣
وبازهم داستانی خیالی ازمغزهای کوچک زنگ زده ازهمونجا که شروع کردی درباره بچه مایه بودن صحبت کردن فیمیدم داستانت برگرفته ازافکارغیرقابل تحققِ خودت هست
بجای BMW رفتی WBC،چون ریدی برادر من،ریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدی
آفرین
میدونی کجای داستانت باعث شد بگم آفرین
اونجا که عمت نهار خرید آورد خوردی گفتی ممنون عمه البته اول باید می گفتی شکر بعد می گفتی ممنون عمه
بقیه ش کسشعری بیش نبود داستانت با شوهر اون یکی عمتو بنویس اون جالبه
باورش بستگی به انتقاد خودتون داره
جان؟ انتقاد؟
دهنمو کردم تو ممه هاش
جان؟ شدنیه؟ میشه شرح بدی؟
اصل داستان: میره خونهی اون عمهش که سه پسر داره، شوهرعمه بهخاطر پریودی زنش و کلافگی از دست پسراش، قهرمان داستان رو گشاد میکنه و چون میبینه حیفه، پسراش رو هم میبخشه و صدا میکنه تا دستشون رو با کون ایشون سفت کنن.
تمام یخچالهای ویترینی حوالهت بادا ابله متوهّم داغون گشاد الدنگ!
عالی و کوتاه
مختصر و مفید
ممنون و خسته نباشی دوست عزیز
عمت رو فدا کردی واساین که بگی BMW.من باموتور کص بلند کردم.آتیش کن بریم خالت منتظره
فک کنم چون bmw داشتی پروسه پا دادن عمتم انقد سریع پیش رفت فضا سازی داستانت شبیه سریالای مهران مدیری بود مردک مجلوق