گایش عمیق فرزانه مشتری سوپرمارکت (۳)

1401/12/07

...قسمت قبل

قبل از پرداختن به داستان ناگزیر یادی کنیم از آندسته کاربران عقده ای، سرکوب شده، و بی شخصیتی که هیچگاه طعم تایید و مقبولیت را در زندگی نچشیده اند از اینرو هیچگاه تایید کردن و تصدیق و نگاه مثبت ندارند و همواره با ادبیاتی سخیف، بی سواد و اوباشی در پایان مطالب دیگران تعفن پراکنی و تربیت خانوادگی شان را عرضه می‌کنند. خسته نباشید و همچنان ادامه دهید جای گله ای نیست چرا که جایگاهتان مشخص و تعریف شده است.
واما در ماجرای من و فرزانه در قسمت قبل به دومین سکسمان پرداختم در قسمت‌های قبل دوستان از بکار بردن واژه ی گایش (عمیق) انتقاد نمودند و گفتند چون زمان سکستان کوتاه بود نمیشه گفت عمیق در پاسخ باید بگم هر عملکردی دوماهیت دارد یکی (کمی) ودیگری (کیفی) درسکس من و فرزانه اگرچه در زمان اندکی ارضا شدم اما از لحاظ کیفی چنان دخولی انجام شد که هم خودم و هم فرزانه به آن باور داریم همانطور که گفتم با اولین تلمبه فرزانه چنان ناله کرد زیرم و گفت قربون کیرت برم و دایره ی کله شو ته کسم حس کردم که بهترین توصیفش همان گایش عمیق می‌شود و این را خود نیز حس کردم (درست سر کیرم را در انتهای بن بست کسش حس کردم بعبارتی سرکیرم به جگر زنانه اش در دهانه رحمش برخورد کرد، بهر حال سکس دوم هم گذشت و دوسه روزی پس از آن از حضور فرزانه خبری نشد و فقط شبها پیام میدادم و سلام کجایی و خبری ازت نیست فقط جواب سلام و اینکه مهمون داریم فعلا سرم شلوغه و خودم خبرت میکنم، خلاصه روز سوم دیگر واقعا"کم آوردم و نتونستم ندیدنشو تحمل کنم لذا از ساعت 8صبح که کرکره رو زدم بالا یکسره جلوی در ایستادم ودرب خونه شون که تو همون راسته ما و صدمتری فاصله داشت رو میپاییدم ویکی دوتا مشتری رو هم باعجله راه انداختم و مجدد مشغول چوب زدن زاغ فرزانه شدم تا اینکه دیدم یک 206 سفید تک سرنشین جلوی خانه شان پارک کرد و پسر جوان خوشتیپی رفت جلوی در و ظاهرا"در باز بود و وارد پله ها شد، کرکره دادم پایین و رفتم جلوی خانه شان دیدم در پله ها بسته است برگشتم مغازه و نیم ساعتی دیگر در خونه شون پاییدم ساعت ۸ و نیم اون پسر جوان از خانه خارج و فرزانه درحالی که تیپ زده بود پشت سرش سوار ماشین پسره شدن بلافاصله درو بستم و تاکسی زردی که جلومغازه رد میشد نگه داشتم و گفتم اون سمندو تعقیب کن گفت عزیزجان بیخیال ما، حوصله تعقیب و گریز ندارم گفتم نگران نباش فامیله بهش نزدیک نمیشم راضیت میکنم
تاکسی راه افتاد و با حفظ فاصله دنبالش جلوی مجتمع خلیج فارس نگه داشت و رفتن داخل مجتمع طبقه همکف رفتم بینم کجا میرن دیدم داخل مجتمع خلوته ممکنه فرزانه ببیندم برگشتم دوبرابر کرایه رو دادم و تاکسی رو روانه کردم و کمی دورتر ماشینو زیر نظر گرفتم بعد از حدود ده دقیق در حالی که انگشتاشون تو هم قفل بود شانه به شانه و خندان رفتن و سوار شدن منم فوری پرایدی رو نگه داشتم که پسر جوانی بود رانندش و گفتم اون 206سفیدو تعقیب کن رفتن و روبرو میر چخماق پارک کرد و تو پیاده راه بازارچه می چخماق راه افتادن منم کرایه رو دادم و با فاصله رفتم دیدم رفتم دیدم رفتن سالن آخر جگرکی اولی رو تخت فرش و ازدور دیدم چه عاشقانه واسه هم قهقه میخندیدن و پس از حدود بیست دقیقه در حالی که دست پسره پشت کمر فرزانه بود خنده کنان رفتن طرف ماشین و سوار شدن منم برای بار سوم یه پراید دربست گرفتم ودنبالشون جلو داروخانه وایسادن فرزانه پیاده شد رفت تو داروخانه و زود برگشت و رفتن طرف خونه و منم اون نزدیکا کرایه رو دادم و دیدم باهم رفتن تو خونه منم باحسی از نفرت و حسادت از جلوی خونه شون رد شدم و رفتم مغازه رو باز کردم و بازم ایستادم انتظار حدود ساعت ده و نیم یعنی یک ساعت پس از ورودشون پسره از خونه زد بیرون و سوار ماشین رفت و من همچنان یک چشم به گوشی و یک چشم به در منتظر بودم حدود ساعت 11پارمیس از یک پراید که ظاهرا"سرویس مدرسه ش بود پیاده شد رفت پشت در و چند لحظه بعد رفت داخل و درو بست. از اون لحظه طوری عصبی و بهم ریخته شدم که گاهی میخواستم بدوم در لونه شون و در بزنم ولی باز خودمو کنترل کردم و میشه گفت از اون لحظه دچار نوعی بدحالی و بدحسی شدم که میشه گفت رسما" افسردگی گرفتم و هرلحظه میخواستم شماره شو بگیرم و هرچه داد و فریاده سرش بکشم یا اس بدم و… اما خودمو کنترل کردم و گذشت تا فرداش که اومد مغازه و خنده کنان گفت سلام آغا خروسه چه خبر کم پیدایی؟ با لحن رسمی بهش گفتم میشه دیگه از این اسمای مسخره رو من نذارید؟ واسه چند لحظه سکوت کرد و اینبار بدون لبخند و نسبتا"رسمی گفت طوری شده اگه طوری شده بگین بدونم منم که خیلی دلم لبریز بود ازش گفتم طوری نشده فقط لطفا" اگر ممکنه از جای دیگه ای خرید کنید ممنون میشم
پرسید علت؟ گفتم بخودم مربوطه و لازم نمیبینم بگم، پس از این صحبت من وسایلی که خریده بود گذاشت رومیز و بدون خداحافظی رفت و من ماندم و کلافگی و بی حوصلگی های روز وشب و انتظار پیامی، حضوری، چیزی که حدودا" تا بیست روزی خبری نشد تا اینکه ساعت حدود ساعت نه شب پس از بیست روز همون 206سفید جلو مغازه وایساد و پسره که حدودا" سی و یکی دوسال سن داشت پیاده شد اومد تو مغازه و انصافا"تیپ قابل قبول و فیس زیبایی هم داشت و ادکلن خوشبویی زده بود که نمره بالایی در مقبولیت بهش میداد، ابتدا فکر کردم با هدف قبلی اومده پیشم اما بعد از خرید و نحوه رفتارش فهمیدم هیچ شناخت یا هدفی جز خرید تصادفی ندارد، پس از کارت کشیدن پرسید داداش نزدیکترین هتل به این محله (اسکان) کجاست گفتم باید بری مرکز شهر و اینجا نیست هتل و با خنده گفتم البته اگه قابل بدونی واسه امشب ما در خدمتت باشیم شاید گذر ما به شهر شما هم افتاد از تعارفم خوشحال شد و با خنده جواب داد قسمت دوم صحبتتون موافقم اما در قسمت اولش باید تشکر کنم و عرض کنم مزاحم نمیشم. گفتم نمیشه اینجوری اگر قراره ما تو شهر شما مهمان شما باشیم اینجام شما باید مهمان من باشید گفت راستش روم نمیشه مزاحم خانواده بشم بهمین خاطر ترجیح میدم برم هتل گفتم بسیار خوب جای مناسب برای شما با من شام هم باهم و مهمان من با مقداری تعارف پذیرفت و بستم مغازه رو به اتفاق رفتیم رستوران سنتی خوان دو حد تو بافت قدیمی شهر و پس از صرف شام که من دیزی و اون چلو ماهیچه خورد بحساب من با یکی از بچه ها که تو همون محله اسکان سوییت مبله تمیزی داشت تماس گرفتم گفت موجوده و رفتیم بین راه پرسیدم حالا چطور گذرت به اسکان افتاد تو یزد گفت قصه ش مفصله و بستگی داره تا چه حد اهل دل باشی و برات شنیدنی باشه گفتم من که میبینی هم تیپ خودت و اتفاقا" مجردم بنطرم موضوعات مورد علاقه مون بهم نزدیک باشن، گفت راستش من اینجا یه دوستی دارم که خیلی دوسش دارم و از شهر خودمون اومدن اینجا هر از گاهی بهش سرمیزنم گفتم چه جالب این دوست خوب شما میتونه دوست منم باشه هرچه باشه ماباهم دوستیم دیگه،،،، خنده ای کرد و گفت دوست من جنس مخالفه، بعید میدونم مایل باشی عشق منو ازم بدزدی و زد زیر خنده… منم بظاهر در خندیدن همراهیش، کردم گفتم اونکه هرگز ولی بدم نمیاد بدونم همچین تحفه ای که تورو آواره غربت کرده چجوریاس، ارزششو داره ، نداره؟ گفت باشه بهت میگم بشرطی که امانت دار باشی و چشماتو درویش کنی گفتم قول میدم، حالا اسم خوشگل معشوق ما چی هست؟ گفت اسمش فرزانه س و 34سالشه سبزه توپر، بانمک وخیلی خاص…
گفتم کجا میشینه؟ در حین صحبت رسیدیم به محل سوییت و در حالی که داشتیم داخل می‌شدیم گفت جای دوری نیست همین نزدیکی شماس حدودا"صدمتری مغازه شماس و ادامه داد سال 86
خونه ما و داداش فرزانه همسایه بود آنموقع من 14سال و فرزانه یک سال از من بزرگتر یعنی 15سالش بود اونقد خوشم اومده بود ازش باهاش صحبت کردم گفت خودت بیا با مامانم صحبت کن منم باکمال پررویی رفتم خونه مامانش (باباش قبلنا فوت کرده بود) به مامانش گفتم اومدم خواستگاری فرزانه که مامانش یه جورایی از من خوشش اومده بود، در همین حین شوهر خواهرش ازراه رسید وقتی موضوع رو فهمید منو با خاک یکسان کرد و آب پاکی رو ریخت اما فرزانه که اونم عاشق من بود از هرفرصتی برا دیدار و قرار مدار استفاده می‌کرد و تا سه سال بعد ازون ماجرا که شوهر کرد دهها بار باهم سکس لاپا یی و عقب کردم باهاش تا ازدواج کرد و شوهرش بیفیرت از آب دراومد و بهش بی توجهی میکنه منم کمبودای فرزانه رو تو سکس براش جبران میکنم طوری که هرهفته منو با خواهش و التماس از یاسوج میکشونه یزد که عطش هاشو فروکش کنم براش
خلاصه اون شب تا پاسی از شب جیک و پوک و خاطرات مشترکشونو
برام گفت و چند تا عکس های سکسیشون هم نشونم داد و باقرار اینکه فردا صبح میخواد باحضورش فرزانه رو سوپرایز کنه خداحافظی کردم و رفتم خونه و فردا هشت و نیم صبح از جلوی مغازه حضور مرصاد رو جلوی خونه فرزانه و ورودش به حجله ی عاشقی رو نظاره میکردم… ادامه ماجرا در قسمت های بعد

نوشته: سعید


👍 17
👎 5
63001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916722
2023-02-26 02:26:48 +0330 +0330

داداش قصد جسارت ندارم ولی پسره که با 206 اومده بود جنابعالی چرا به راننده تاکسی گفتی اون سمند رو تعقیب کن؟؟!!!
دیگه کم کم داری میزنی جاده خاکی!!!

2 ❤️

916732
2023-02-26 03:22:41 +0330 +0330
  • دوست عزیز من…
    این نوع نگارش شکل و حال گذارش کردن به خودش گرفته…
    یه مقداری به سمت داستان نویسی یا لااقل نگارش خاطره بیاید.
0 ❤️

916734
2023-02-26 03:27:25 +0330 +0330

خلاصه روز سوم دیگر واقعا"کم آوردم و نتونستم ندیدنشو تحمل کنم لذا از ساعت 8صبح که کرکره رو زدم بالا یکسره جلوی در ایستادم ودرب خونه شون که تو همون راسته ما و صدمتری فاصله داشت رو میپاییدم…
─┅━━━━✦━━━━┅─
روز سوم،کم آورده بودم و نمی تونستم دوریشو تحمل کنم…ساعت حول و حوش ۸ صبح بود که کرکره رو کشیدم بالا،جلوی مغازه کشیک وایسادم…چشام فقط به در خونشون بود…

سعی کن جملات رو کوتاه و بهتر بنویسی…امیدوارم موفق باشی

1 ❤️

916739
2023-02-26 04:20:09 +0330 +0330

احساس میکنم دیگه بیخودی داری کشش میدی !!
این قسمت اونقدرا هم جذاب نبود باید داستان مرصاد رو تو همین قسمت تموم میکردی

0 ❤️

916750
2023-02-26 06:57:23 +0330 +0330

اول ۲۰۶ سفید نگه داشته بعد تو سمند سفید رو تعقیب کردی . بعد دوباره شد ۲۰۶. ایران خودرو کمرش فلج شد 🤣🤣

1 ❤️

916758
2023-02-26 08:41:56 +0330 +0330

این اولین داستانیه که من دارم نظر میدم ، دوست عزیز به نظرت یه خونه تک واحدی اونم بالای یه صافکاری با این همه رفت و امدی ‌که شما میگی نباید خیلی تابلو باشه ؟؟ بعد تو توی محل سوپری داری پس بنابراین باید همه بشناسنت مخصوصا بازاریای دور بر مغازت ، بعد اینقدر راحت میای میری خونشون میای ، بابا مام داریم تو ایران زندگی میکنیم جایی که سر مردم تو کون همدیگست ، اصلا این گرایی که تو میدی ممکن نیست به هیچ وجه

0 ❤️

916760
2023-02-26 08:54:54 +0330 +0330

دقیقا مثل آخوند جماعت خودتو عقل کل میدونی،و انتظار داری همه تاییدت کنن،،نه داداش اینجا شهوانیه،کس بگی،کونت میزارن ،پس قبل از شروع داستانت اینقدرچس ناله نکن،چندتا فحش که اینقدر درد نداره

0 ❤️

916766
2023-02-26 10:02:24 +0330 +0330

اقای نویسنده . خودت به داستان خودت چه امتیازی میدی … یکبار بجای مخاطب داستان رو بخون . ببین جذابیت داستانت تو کدوم بخش قرار داره. از نظر سکس از نظر فضا سازی . از نظر نگارش . از نظر موضوع(پیرینگ) داستان. بعد بیا و از خواننده ها گله و شکایت کن.
انتقاد به اسم داستان.
اگر یک کلمه فقط مینوشتی فرزانه. برای خودت چالش درست نمیکردی و با پیرینگ داستان بیشتر همخونی داشت.

1 ❤️

916767
2023-02-26 10:32:52 +0330 +0330

فقط تو به من بگو ۲۰۶ چجوری شد سمند، بعد دوباره شده ۲۰۶؟ من همینو بدونم کافیه، فحشم بهت نمیدم چون لیاقت فحشم نداری

0 ❤️

916780
2023-02-26 12:57:53 +0330 +0330

کار نداریم گوه خوری زیاده و بیشتر هم خواهد شد،…

راست گفتی قسمت سومشم امشب اومد!!

0 ❤️

916781
2023-02-26 12:59:10 +0330 +0330

داستان قبلیت که افتضاح بود ، این داستانم که ریدی فاز روشنفکری برداشتی با این ادبیات کیریت

0 ❤️

916796
2023-02-26 16:10:21 +0330 +0330

توهم اگه بجای این که مثل خروس بری بکنی بیای بیرون یه اسپری میزدی که بیست دقیقه بکنیش الان اینجور بدبخت نمیشدی اونم از یاسوج دنبال کیر نمیگشت

0 ❤️

916806
2023-02-26 18:22:26 +0330 +0330

حرص نخور

0 ❤️

920237
2023-03-26 01:16:44 +0330 +0330

آخه چاقال , آروزهای بر گلنار رفته … درس ادبی میدی یا داستان مینویسی ؟ :))))

0 ❤️

926525
2023-05-05 13:30:35 +0330 +0330

من یزدم و به شدت دنبال کص هستم
شمارشو بده من تا برم تو کارش

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها