سلام خدمت دوستان یه خاطره یادم افتاد از دوران راهنمای (دومدبیرستان) ما خونه مون تو روستا یه جای بود چون نسبت به خونه های دیگه زیاد به کوه نزدیک بود هم افتاب کافی نمیگرفت در طول روز هم جک و جونور زیاد داشت مجبور شدیم یه جا دیگه زمین بگیریم و چون دست و بالمون خالی بود باید خونه قدیمی رو خراب میکردیم و از مصالحش اونچه که بدرد میخوردبه زمین جدید انتقال بدیم و خونه جدید رو بسازیم خلاصه قدیمیه رو خراب کردیم و چون جدیده اب و این چیزاهش هنوز راه نیافتاده بود مجبور شدیم حمام قدیمی رو که داخل حیاط بود خراب نکنیم وروزها بعد از کار یه دوشی بگیریم دور بود ولی ناچار بودیم یه روز من حوله اینا ور داشتم که برم یه دوشی بگیرم اومدم رفتم تو حمام یه پنجره کوچک داشت که به سمت کوه باز میشد رو باز کردم هنوز اب رو باز نکرده بودم که صدای از پشت حمام میاد هر کاری کردم از پنحره چون کوچک بود چیزی دستگیرم نشد مجبور شدم دوباره لباس بپوشم برم بیرون وقتی رسیدم پشت حمام یه درخت چنار اونجا بود که قبلا بریده بودیم ولی کامل جونه زده بود پشت جونه ها صدای دوتا دختر میومد ولی چون یواش حرف میزدن واضح نبود با هر بدبختی نبود خودم رو رسوندم به نقطه ای که بتونم ببینم دیدم دخترهای همسایه که دختر دایی و دختر امه هم بودن به اسمهای لیلا و مریم لیلا یه دوسالی از مریم بزرگتر بود فک کنم لیلا 12ساله بود مریم 10ساله و اگر اشتباه نکنم منم یه سه چهار سالی اختلاف باهاشون داشتم لیلا خانم پاهاشو باز کرده بود و مریم هم که یه چوب به اندازه یه خیار دستش بود ولی با برگ درخت پیچیده بود دورش داشت با کسش ور میرفت من که تا این صحنه رو دیدم سریع. پریدم جلوشون گفتم چکار میکنید پدرسگها خلاصه شروع کردم به تهدید که به دایت مبگمو از این حرفها که سرتون رو درد نیارم با منو من گفتن گه باهات میایم حموم ولی به کسی نگو گفتم باشه اول من رفتم دیدم کسی نیست گفتم بیاید لیلا رو اول گرفتم گذاشتم لا پاش یکم کردم که گفت بسه نوبت مریمه جالب اینجا بود که مریم بیشتر هم حال داد و هم بلد بود خلاصه یه لاپای از مریم هم کردیم و تمام شد اِونا یکی یکی رفتن بیرون من پشت سرشون نگاه کردم که مطمن بشم کسی ندیده دیدم دای مریم که عموی لیلا هم میشه پشت بام خونه شونه و اینا رو هم دیده هیچی ما تا یه ساعت تخم نکردیم بیرون بریم و موقع رفتن هم منم دیدولی چیزی نگفت چند روز بعد به بهانه گردو دزدی یه کتک مفصل ازش خوردم که معلوم شد از گردو نیست و کینه حمام کهنه ست.

نوشته: بهنوش