زن دایی پونه

1401/08/13

《خوانندگان عزیز این ماجرا خیلی خلاصه نویسی کردم که از خوندنش خسته نشید》

یه کیف بزرگ رو شونم دم در دبستان بودم و تو شوق اینکه آخرش اومدم مدرسه و الان دیگه یه دانش آموزم که خواهرم با یه لبخند اومد دنبالم؛
آبجی:داداش ما رو ببین چقدر بزرگ شده،کیفش رو نگا
من:آبجی بقیه کی میان خونه
آبجی:مامان و داداش شب میان، من تو رو میزارم پیش زن دایی پونه خودمم کارم تموم بشه میام اونجا تا شب که بقیه برگردن
(پونه زن داییم ۳۹ ساله که شوهرش ۷ سال پیش تو تصادف مرده و یه پسر دارن که تازه رفته سربازی)
زنگ در خونه زن دایی زده شد؛
زن دایی:کیه
آبجی:منم زن دایی

زن دایی در رو باز کرد؛
زن دایی:سلام عزیزم خیلی خوش اومدید،وایی گل پسر رو ببین بچه مدرسه شده بیایید داخل
آبجی:درست درد نکنه زن دایی باید برگردم سر کار مامان نبودش مرخصی ساعتی گرفتم اومدم دنبال امیر دیگه گفتم پیشت باشه تا شب که مامان بیاد البته خودمم زودتر میام.
(آبجیم تو شهر حسابدار بود)

(زن داییم خیلی آدم راحتی بود و تو شوخی هاش خیلی بی مهابا بود؛دو مورد از شوخی هاش،مثلا یه بار که با آبجیم اونجا بودم دستش رو انداخت چاک کون آبجیم و گفت پس نمیخوایی شوهر کنی و این کونت رو پاره کنه و آبجیم سریع خودش جمع کرد و گفت:عه چته زن دایی راست میگی برو یکی پیدا کن خودت رو پاره کنه؛ یه مورد دیگه این بود یه بار واسه شوخی ایقد پیش همین آبجیم با دودول من ور رفت مثل یه انگشت راست شد گفت بچه رو ببین با سن کمش دودولش چقدر بزرگ شده نمیخوایید واسش زن بگیرید،آبجی هم با لبخند طعنه آمیز گفت قابل خودتو نداره.)

داشتم از شیرینی هایی که زن دایی گذاشته بودم میخوردم که زن دایی اومد جلو؛
زن دایی:عزیزم لباسا رو در بیار راحت باش
من: لباس باهام نیست
زن دایی:شورت که پاته
من:آره زن دایی داداشم واسم گرفته خیلی باحاله شورت میپوشم
زن دایی:ای فدات لباساتو در بیار ببینمش

لخت با یه شورت روبه روی زن دایی؛
من:ببین زن دایی چه باحاله
زن دایی:ای قربونش حالا بیا پیشم ببینم خبرا

نشتم کنار زن دایی شروع کردم تعریف از مدرسه و دوستام،زن دایی لپم رو گرفت و گفت:بیار ببینم حالا که رفتی مدرسه،شورت میپوشی دودولت هم بزرگتر شده پررو
من:مثل بچه‌ها خندیدم
زن دایی:نخند در بیار ببینم پررو
من:زن دایی روم نمیشه
زن دایی:پس بزار خودم درش میارم

زن دایی دودول رو از تو شرت در آورد و با انگشت یخورده اینور و اون ورش کرد؛
زن دایی:ببین بیچاره خوابیده بزار بیدارش کنم برات
من:فقط میخندیدمو زن دایی رو نگا میکردم ببینم چکار میکنه

زن دایی دهنش رو آورد جلو دودولم رو مثل ماکارونی مک زد یه حالی عجیب پیدا کردم اگه بگم لذت بود میگید بچه که حس شهوت سرش نمیشه ولی نمیدونم چه حالی بود ولی برام تازگی داشت؛
من: با خنده گفتم عه زن دایی چیکار میکنی
زن دایی:چیه بچه ببین چجور دودولت راست شده

زن دایی آروم سرش رو آورد جلو گفت:
امیر جون میخواییم یه کاری کنیم که فقط مامان و باباها میکنن ولی چون تو بچه ای تو هم میتونی با من یه کارایی بکنی و گناه هم نداره فقط آبجیت اومد براش نگی و هیچ کس نباید بدونه چون از خونه میندازنت بیرون،بعدش کیرم رو که دوباره شل شد بود با مک زدن راست کرد و به پشت خوابید و شلوارک قرمزش رو در آورد؛
من در حالی که لای رون های زن دایی دوتا موز گوشتی جفت هم میدیدم تو دلم گفتم پس کوس که میگن این اینجوریه یعنی مال زن‌ها همه این شکلیه؛
زن دایی: چته و لبخندی زد و دستم رو گذاشت روش گفت ببین چه نرمه
من:آره زن دایی خیلی نرمه
زن دایی:میبینم دودولت اینبار خوب راست مونده

زن دایی با انگشتاش سر دودولم رو گذاشت دم سوراخ کوسش(تا اون موقع فک نمیکردم کوس خانما سوراخ داشته باشه فک میکردم یه شیار هستش) یه دست دیگه‌ش گذاشت رو کمرم و فشار داد جلو؛ احساس کردم دودولم وارد یه پنبه شده که توش رو انگار گرم کردن،یخورده داشت خوشم میومد؛ممه های نسبتا گنده‌ش رو در آورد؛
زن دایی:بیا بخور پسر خوب
من در حالی که داشتم ممه ‌نرمش رو که اندازه سرم بودمیخوردم اون با دو دست دوتا رون‌هامو از پشت گرفته بود و به سمت خودش عقب جلو میکرد که به قول خودتون دودولم تو کوسش تلمبه بده و می‌گفت: اوممممم بخور بچه آههههه اوووووخخ.

چند باری منو برد خونش و از این کارها، مثلا یه بار رفتم اونجا لنگاش رو از هم باز کرده بود گفت بیا بچه تا جایی خسته میشی بخور برام.

ولی چه باعث ایجاد یه فاجعه شد؟نادانی من که یه بچه کلاس اول روستایی بودم و عقلم در حد یه بچه دو ساله امروزی بود و ماجرا از این قرار:

(گوشه اتاق یه تنفگ پلاستیکی دستم،سرم رو بلند کردم دیدم آبجی داره حساب و کتاب میکنه؛
من:آبجی یه راز میگم قول بده کسی نفهمه
آبجی:در حالی هم چنان مشغول کارش بود گفت بله بفرما
من:منو زن دایی یه کارایی میکنیم که میگه واسه بچه‌های کم سن و سال مثل من گناه نداره
آبجی:یه مکث کرد و گفت خوووب منظور امیر
من:همون کارهایی بابا و مامان ها میکنن
آبجی:در حالی که هنوز تو همون حالت مکث کرده بود گفت نفهمیدم یعنی چی
یه توضیح مختصر کردم و آبجیم در حالی که به حرفام گوش می‌کرد با سیلی زد تو صورتم؛
آبجی: پسر پررو الان به مامان میگم تکلیفت مشخص بشه.

سالهاست زن دایی به خاطر دعوایی که مامانم باهاش کرده بود و از خجالت و رسوایی از کنارمون رفت و سرکاری باهاش نداریم و تنها گهگاهی پسر داییم رو میبینم البته فقط مامان و آبجیم و زن دایی و خودم از این ماجرا خبر داشتیم.
با اینکه اون موقع یه بچه بودم ولی الان بعد بیست سال افسوس میخوردم چرا پیش آبجیم گفتم.

در آخر دوستان من این واقعیت رو بیان نکردم که فحش بخوردم یا بگید چرت و پرته یا هرچی فقط یه ماجرایی بود که بیست سال پیش اتفاق افتاده و الان بیانش کردم. مرسی از همتون

نوشته: افسوس


👍 16
👎 13
89701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

901393
2022-11-04 01:34:37 +0330 +0330

رسما بهت تجاوز کرده

3 ❤️

901412
2022-11-04 03:29:39 +0330 +0330

عجب ؛
چیزی ندارم بگم ؛

موفق باشی

3 ❤️

901413
2022-11-04 03:36:59 +0330 +0330

اخه توی اون اون سن؟ چرا بعضی وقتا بخاطر ی شهوت ساده ذهنیت بچه هارو بهم میریزن بعنوان وسیله ازشون استفاده میکنن؟

2 ❤️

901427
2022-11-04 05:40:50 +0330 +0330

نه فحش نداره برا من خاله ودختر خالش این کارو می کردن الانم بعد سی سال دختر خالش منو می بینه به شوخی و خنده میگه فلانی تو بغل من بزرگ شدی

1 ❤️

901433
2022-11-04 06:58:00 +0330 +0330

الان افسوس میخوری که چرا گفتی.؟ این که دیگه نتونست ازت سواستفاده کنه ناراحتت کرده؟ والا غیرت خواهرت از تو بیشتر یکم فکر کن یکی باپسر خودت اینکارو کنه و تموم بچگیش رو خراب کنه چه حالی میشی؟

0 ❤️

901462
2022-11-04 12:07:45 +0330 +0330

خدا لعنت بکنه اونی که تو مدرسه کون این طفل معصوم گذاشته

0 ❤️

901483
2022-11-04 15:09:22 +0330 +0330

امیر اومد به گردش
زاندایی گفت و کردش

3 ❤️

901486
2022-11-04 15:18:54 +0330 +0330

کسی کیر خواست پیام بده بکنم

0 ❤️

901503
2022-11-04 22:35:35 +0330 +0330

داستانت درست و واقعی به نظر میاد ولی حیف کردی کس به این خوبی

0 ❤️

902192
2022-11-09 09:29:46 +0330 +0330

داداش اتفاقا خوشحال باش ک گفتی و تموم شد
اگر رابطتت ادامه پیدا میکرد وابستگی شدید عاطفی پیدا میکردی و بخاطر اختلاف سنی زیاد بعد از این خانم دیگه نمیتونستی با هیچ دختر هم سن و سال خودت رابطه داشته باشی
منم خودم ی تجربه شبیه ب شما داشتم
تو ۱۴ سالگی با یک خانم ۱۵ ۱۶وسال از خودم بزرگتر ارتباط داشتم نزدیک ۲ ۳ سال
بعد از تموم شدن رابطمون تا الان که ۲۵ سالمه هنوز نتونستم با یک دختر هم سن و تو رنج خودم ارتباط برقرار کنم
آسیب هایی که به شخصیتم وارد شد غیر قابل جبرانه
پس افسوس نخور از این اتفاقی که برات افتاده فقط به چشم یک خاطره و تجربه بهش نگاه کن
امیدوارم همیشه تو زندگیت شاد باشی داداش

1 ❤️

916049
2023-02-20 03:50:37 +0330 +0330

عمو اگه شکایت داری بگو.چیزی که توکونت نکرد؟؟؟😆

0 ❤️

946635
2023-09-10 18:33:07 +0330 +0330

خیییییلی لاشی

0 ❤️