سرباز سبزه

1402/08/10

۸،۹ ماه از سربازیم مونده بود، همون روزایی که هیچ سربازی دیگه حوصله هیچی رو نداره و اصطلاحا به “نکشی” خورده.
یه روز صبح که تو اتاقم تو یگان ازخواب پاشدم، شیفتم تموم شده بود، مثلا من ارشد یگان بودم و یکم دیگه تایم خونه رفتن بود، رفتم سمت اداری که وقت بگذره و بریم خونه، تو راه از بچه های قدیمی اومدن گفتن که یه سرباز جدید اومده که بچه محلتونه، منم یه سری تکون دادم و گفتم که بزارید برا بعد، الان خسته ام میخوام برم خونه فقط، دو روز گذشت و شیفت بعد تو لیست که نگاه کردم، همون پسره شب باید با من میموند تو یگان، عصر بود و آخر هفته، یگان خلوت و من با لباس شخصی لم داده بودم رو نیمکت خودم اون گوشه، من برج زهرمار، پوکر فیس و ساکت. تازه از خواب پاشده بودم، حوصله نداشتم اصلا پس به یکی از قدیمیا گفتم که این جدیدارو بفرست برن نظافت اینجا نباشن و این حرفا، اونم سریع پاشد بردشون بیرون، بعد از دو دیقه اومد تو که بچه محلتون باهات کار داره… گفتم کی؟؟؟بفرست بیاد ببینم،
یه جوون قد بلند و هیکل فیت، اندام برجسته، پوست خیلی سبزه و فیس کیوتی داشت، زیرابرو هاشم مرتب کرده بود و پسر تر و تمیزی بود کلا، خوشم اومد.
چیزی نگفتم و نیگاشم نمی کردم حتی، بعد چند ثانیه با لبخند آروم گفت سلام، جوابشو دادم، گفتم خب؟ یه ذره لبخندش خشک شد، گفت من فلانی ام هم محلیم، تو محله زیاد دیدمتون، گفتم خوبه، بشین، نشست و اون به من نگاه میکرد من تلویزیون نگاه میکردم، کم کم یخم باز شد، گرم گرفتیم… چن وقت گذشت و باهم یکم رفیق شدیم و گاهی بعد یگان میرسوندمش… زنگ و پیام و چت های همیشگی، گاهی هم بیرون میرفتیم…
یه روز تو یگان گفت که داداش میشه یه روز برام مرخصی ردیف کنی، گفتم جریان چیه؟ گفت حالا میگم بهت، براش یه روز مرخصی ردکردم و بعد یگان، تو ماشین که داشتیم میرفتیم سمت خونه، اصن این بشر یه جوری بود حالش، لبخند از رو لباش نمیرفت و نیگا کردنش فرق داشت، هر وقت نیگاش میکردم، جفت چشمی بهم ی چشمک میزد و میخندید، منم قند تو دلم آب میشد و قربون صدقه اش میرفتم، توخونه دوش گرفتم و بعد از صبحونه دراز کشیدم تو تختم بخوابم که صدایزنگ اس ام اس اومد، خودش بود، گفت داداشی ساعت ۲ بریم استخر؟، منم خوابالو، گفتم باشه ‌که ولم کنه یکم کفه مرگمو بذارم، بعدش آلارمو تنظیم کردم و خوابیدم، بموقع رفتم دنبالش و راه افتادیم سمت یه استخر خیلی بزرگ اون سر شهر که خلوت هم بود، رسیدیم و رفتیم تو، اون یه مایو زرد رنگ پوشید که کون برجسته شو ده برابر قشنگ تر نشون میداد، و من ی لِگ شنا تا زانو پوشیدم، من قدم بلنده و بواسطه چندین سال که ورزش رو کنار نذاشتم هیکل روفرمی دارم، واینکه بگفته دوستان کون گنده ای دارم، آماده شدیم بریم تو آب، تو رختکن کسی نبود، یدفعه ی اسپنکی زد در کونم، منم با تعجب نیگاش کردم و با نیش باز جلوتر از من رفت تو استخر، تو آب هم که بیشتر اوقات یا خودشو میمالید بمن یا دستش تو کون من یا به کیرم بود، حشر از وجودش میبارید، هر سری هم که چشمم به چشماش میفتاد لباشو گرد میکرد و یه جوری نیگام میکرد انگار گرگ به طعمه نیگا میکنه، با خودم یکم خوف کرده بودم… استخر با همه یه مخلفاتش تموم شد بعدش رفتیم ساندویچی و یه چیزی خوردیم، بعد غذا سرکوچشون وایستادم تا پیاده بشه، دستمو گرفت و گفت که خونواده رفتن شهرستان و شب تنهاست، با یه لبخند شیطانی ازم خواست که شبو برم پیشش تا تنها نباشه، منم رفتم خونه و شبو هماهنگ کردم و کارامو انجام دادم و از اونجایی که حشر داشت نابودمون میکرد یه قرص تاخیریِ کامل هم انداختم، یکم خرت و پرت گرفتم و بهش زنگ زدم، رسیدم، در و باز کرد، از حموم در اومده بود، عطر تنش فضا رو پر کرده بود، حشر وجودمو گرفته بود و خودشم میدونست فک کنم، چون ی لبخند مخصوصی رو لباش بود، فلش زدم به تلویزیون و ی فیلم پلی کردم، دراز کشیدم که هم استراحت کنم هم فیلم ببینم، خیلی راحت اومد کنارم منم بغلش کردم و مشغول تماشای فیلم شدیم، نفهمیدیم کی تو بغل هم خوابمون برد، نه که خسته ی استخر هم بودیم، ناهار هم چرب بود، بیدار شدم دیدم دو سه ساعت گذشته، عشقم هم تو بغلم ناز خوابیده، اونم چشماشو باز کرد و تو روم خندید، منم اولین لب رو ازش گرفتم، بعد از یکم قربون صدقه هم رفتن و بغل های محکم لبای آبدار، پاشدیم ی چای گذاشتیم و یکم چای بیسکوییت خوردیم و فیلمو از اول نگاه کردیم… وسطاش فیلمو ول کردیم و لباساشو به بهانه گرما کم کرد و با یه شورت پادار نشست… منم با یه زیرپوش و شلوارک بلند نشستم. من بدنم مو داره اما اون فقط یکمی موی نرم وسط سینه اش داره که جذاب ترش میکنه، بجای فیلم من فقط داشتم اونو تماشا میکردم و لبخند از رو صورتم محو نمیشد… بعد بهانه گرفت که بدنش درد میکنه و ماساژ میخواد و سریع دراز کشید، آدرس روغن زیتونم داد که بلند بشم زود…
روغن زیتون رو آوردم و شروع کردم به ماساژ، گردن، کول، کتف، سرشونه، بازو، ساعد، کمر، رون، ساق، خلاصه همه جا، آه و اوهش بلند شد … از قصد دست روغنیمو به کونش مالیدم و گفتم ایستگاه خستگی ماساژ نمیخواد؟ خیلی ریلکس و پررو شورت و درآورد و لخت مادرزاد خوابید گفت ماساژ بده که دارم میمیرم…
یه کون قهوه ای خوشرنگ اندازه استاندارد، دقیقا گرد گرد، یکمی ماتم برده بود که یه تکونی به کونش داد و گفت که زود باش دیگه، منم گفتم چشم و شروع به ماساژ کردم، و از قصد لاشو باز کردم… یه سوراخ قهوه ای اون وسط قایم شده بود… خیلی ذوق زده نشدم… عجب بدنی، به به و چه چه و قربون صدقه از دهنم نمیفتاد… با کلی روغن‌کون قشنگشو ماساژ میدادم و گاهی هم انگشتش میکردم… و گفتم ک برگرده که اون‌طرفشم ماساژ بدم، کیرش راست شده بود، و چسبیده بود به شکمش…، خنده ام گرفت، از حرص گفت، چیه تو راست نکردی؟ اصن بخواب من ماساژت بدم… زیرپوش مو به زور از تنم درآورد و با کلی روغن شروع کرد به ماساژ، خداییش دستای قوی ای داشت… کلی لذت بردم… بعدش بلند شد نشست رو کمرم به بهانه ماساژ، کیر و کونشو میمالید یه بدنم، منم زیر داشتم زمین رو سوراخ میکردم… بعدش گفت ماساژ کون و ایستگاه خستگی، شلوارک و شرتمو یدفعه‌ کشید درآورد، کون مودار منو دید، گفت جوون هلو با پرزش خوبه… انگار داشت خمیر ورز میداد و به بهانه ماساژ بیست بار انگشت کرد و سوراخ منو می مالوند… من عقب و جلو رو همیشه شیو میکنم، لای کونمو باز کرد و گفت که به به تمیز هم‌که هست، هیچی دیگه همون جوری شروع کردن به خوردن و لیسیدن… با ملچ و ملوچ می خورد، من رو ابرا بودم، بعد گفت اینجوری حال نمیده و برگرد، برگشتم و کیرم مثل تیر برق صاف وایساده بود، با خنده و تعجب نگاه می کرد و گفت که اووووو چقدر کلفته، جوون… شروع کرد با شلپ شلپ و ملچ مولوچ لیسیدن و مکیدن، بعد یه دفعه کرد تو دهنش… اولش جا نمیشد، کم کم تا خایه میکرد تو حلقش…دهنش داغ داغ بود، خیلی حال میداد…
وسطش سرشو بلند کرد و گفت که، تو بیکاری ۶۹ شد و گفت که مشغول باش… چاک کونشو دو دستی باز کردم دیدم که سوراخش قهوه ای نیس، قرمزِ قرمزه، حشر از چشام داشت میزد بیرون، مث وحشیا حمله کردم به سوراخش و کونش و زیر تخماش، یجوری میخوردم که بلند بلند ناله میکرد، سوراخش پلمپ نبود ولی تنگ بود، با زور روغن زیتون ی انگشت و کردم تو، ی آخخخخ جووون گفت، قرص خوب اثر کرده بود، تا ته تو حلقش بود و فقط لذت میبردم، سه تا انگشتی که تو سوراخش آروم تلمبه میزدم بلند شد و داگی شد و گفت که دوست دارم اینجوری شروع کنی، بعد چونه مو گرفت تو دستشو تو چشمام نگاه کرد و گفت که … ببین باید جرم بدی، حواست باشه… منم با خنده تایید کردم و گفتم که وصیت کن، جون دلم، تو همون حالت داگی، چهار پنج تا اسپنک تند و تیز به لپهای کونش زدم، آخ و اوخ میکرد، یکی دو تا هم سیلی به سوراخش زدم که بعد، یکم روغن زیتون ریختم رو چاک کونش و کیرمم روغنی کردم، کپلاشو گرفته بودم و کیرمو لای چاک کونش بالا پایین میکردم تا تخمام میخورد به سوراخش، چن باری انجام دادم و اوففف اوفش به گوش میرسید، بعدش با سر کیرم سوراخشو ماساژ میدادم و نوکشو می کردم تو سوراخش… بعد روناشو کیپ هم سفت نگه داشتم و چند دقیقه لاپایی زدم، سر کیرم میرفت لای تخماش، رو ابرا بود، بدنش شل شده بود، تو همین حال بود که تنظیم کردم و با یه فشار سرشو فرستادم توش یکم بدنشو سفت کرد، دو سه تا اسپنک زدم یکم شل کنخ ، خم شدم گوشاشو لیسیدم و اومد بالا کلی لب بازی کردیم و زبون همو میک میزدیم… دوباره داگی شد و سرشو فرستادم تو یکم نگه داشتم با یه تکون تا نصف جا رفت، ساکت شد و رنگش کبود شد، یکمی که کمر و کونشو ماساژ دادم، کم کم تکونش میدادم، خودشم آروم آروم همکاری می کرد، دو سه دقیقه گذشت و راحت میرفت توش و میومد، کمی گذشت و با یه اشاره تا خایه هارم غیب میکرد، یکم شالاپ شولپ راه انداختم و اونم آه و ناله اش بلند بود، جابجا شدیم و پاهاشو دادم هوا، ی بالش زیرش گذاشتم و فیس تو فیس، هول دادم رفت تو، چشماش سفید شد، در آوردم کردم توش تا خایه ی لحظه نگه داشتم، التماس میکرد که جرش بدم… یکم لباشو خوردم و زبونشو میک زدم و شروع کردم به تلمبه زدن، کم کم سرعت و بردم بالا و ی جوری میکوبیدم که صدای تلمبه های سنگین تو اتاق پیچیده بود، دیگه صدای بوقلمون ازش میومد و چشاش سفید شده بود، خوابیده بودم روش، لبشو گاز میگرفتم و شاپ شاپ میکوبیدم که یه دفعه آبش پاشید و ارضا شد رو جفتمون… من ولی به پشتوانه قرص انگار نه انگار، تا ته فرستاده بودم توش و همون جا آروم تکونش میدادم تا ارضاش تموم شه… اوکی ک شد درآوردم ازش سرحال شد و خودشو تمیز کرد، دراز کشیدم گفتم بخورش، یجوری میخورد انگار به گرسنه غذا دادی… بعد چن دیقه ساک قمبل کرد دیدم سوراخش یکم باز شده، گفتم برو با آب یخ خودتو بشور بیا… رفت و اومد سوراخش مثل اولش کیپ شد،
این سری گفتم بخواب و زیر شکمت ی بالش بذار، روغنیش کردم، خوابیدم روش، تنظیم کردم و هل دادم توش، آب یخ یکم سوراخشو سفت کرده بود، یه آخخخخ گفت، نگه داشتم، یکم بعد درآوردم دوباره روغن و این بار بیشتر جا کردم، یکم گردنمو چنگ انداخت و بدقلقی کرد، منم وزنمو انداختم روش تا خایه جا رفت، یکم تقلا کرد، منم شروع کردم آروم کمر زدن، کم کم زیر کیر آروم شد و صدای ناله اش بلند شد، این پوزیشنو خیلی دوست دارم… یه ربعی زیرم بود که احساس کردم دارم ارضا میشم، درآوردم خالی کردم رو کمرش… ترکیب کون قهوه ایش و آب سفید من خیلی سکسی بود… رفتیم دستشویی و خودمونو شستیم. بهم گفت که بی انصاف دلم درد میکنه، تازه… غار شدم، گفتم خودت خواستی جرت بدم، تازه کجاشو دیدی، اصل کار مونده…
شام پیتزا گرفتیم و خوردیم و یکم پلی استیشن بازی کردیم… یکمی گذشت چراغارو کم کردیم ک بخوابیم، یه جای بزرگ انداختیم و شروع کردیم لب بازی، یه جوری زبونمو میک میزد که نگو… بعدش مشغول خوردن بدنش شدم، صورت، گوشها، گردن، سینه ها، شکم ناف، کیرشو گرفتم تو دستم، ۱۳،۱۴ سانتی میشد، کیرخوش تراشی داشت دلم یکم ساک زدن خواست، آروم چن تا بوسش کردم، و گردن و دور کلاشو لیس زدم، آه و اوهش بلند شد، ی دفعه کردم تو دهنم… و تا حلق میرفتم و میومدم… بعدش رفتم رو تخماش، وای تخماش خیلی ناز بود، تا زبون زدم، آه از نهادش بلند شد، تازه فهمیدم این رو تخماش حساسه، یکمی تخماشو ک ور رفتم و خوردم، گفت بیخیال ارضا میشم، منم ولش کردم…
دراز کشیدم و گفتم پاشو بشین روش… اونم بلند شد و یکم ازون روغنه استفاده کرد، تنظیم کرد و رو به من نشست روش ، یکم که گذشت… ی تکونی خورد، ی آهههه بلندی کشید و بیشترش سر خورد رفت تو… کم کم شروع کرد تکون دادن خودش رو من، چشماشو بست و رفت برا خودش، منم دستامو گذاشتم پشت سرم و داشتم یکی از قشنگ ترین صحنه های عمرمو تماشا میکردم،‌یکم بعد شروع کردم همکاری، عملا تخمامم داشت غیب میشد و در میومد… طرف بازِ باز شده بود.
گاهی خودشو کامل ول میکرد تا خایه جا میرفت، تو خودش نگه میداشت و وول میخورد… بلندش کردم رفتیم تو آشپزخونه، جلوی اپن صندلی های بلند کوچیک داشتن، گفتن برعکس بشینه رو یکیشون طوری ک سوراخش بیرون باشه، ارتفاعشو تنظیم کردن، کیرمو کردم تو سوراخ کونش، اول از کپلاش گرفته بودم، آروم و با حوصله، بعدش ک حشری ترم کرد، از کولاش گرفتم و کوبیدن شروع شد… ی جوری میکوبیدم ک برمیگشت نیگام میکرد، یکمی بعد بلندش کردم، اپن پهنی داشتن، به بغل خوابوندمش رو اپن، پاهاشو جمع چسبوندم بهم اینجوری یکم سوراخش جمع و جور میشد، آماده کردم و کیرمو فرستادم توش، خیلی بازور رفت توش، بی حال و حشری با چشمای پف کرده زیر نور ضعیف چراغ های ریز آشپزخونه، با بدن لش بهم نگاه میکرد، داشتم آروم عقب و جلو میکرد پرسیدم خوش میگذره، قربون صدقه ی خودمو کیرم رفت گفت که… جر بده… منم حشری و وحشی، دستاشو گرفتم، جدی تر شروع کردم کوبیدن، دیگه غار شده بود، یه غار گرم و نرم، زاویه دار تلمبه میزدم که بیشتر حال بده، ناله های نامفهومی میکرد، یکمی گذشت و بردم جلوی آینه ی کنار اوپن وسط پذیرایی، دستاشو گذاشتم رو آینه و جلوی آینه میگاییدمش، همدیگه رو نگاه میکردم و لذت میبردیم،…چند دقیقه ای به همون حالت گاییدمش که گفت بخوابونم و پاهاشو بدم هوا ک موقع ارضاش هست، همون گوشه گذاشتمش رو مبل پاهاشو دادم بالا فرستادم ‌کیرمو تو سوراخش، بغلش کردم و لباشو میخوردم،
ازم خواست ک آروم و عمیق تلمبه بزنم، ناله میکرد، قربون صدقه اش میرفتم…، خودمم داشتم ارضا میشد، گفت ک محکم تر، یکی دیقه خیلی قوی کوبیدم،باهم ارضا شدیم رو سینه اش، لش شدیم رو هم، کلی بوس کردیم همو و قربون صدقه رفتیم، بعد از اینکه تمیزش کردم بغلش کردم، بردمش حموم، همدیگه رو شستیم و دست زد به سوراخش، یدونه آروم سیلی زد تو گوشم، گفت که بی انصاف غار شدم، گفتم که میخوای جاشو ببوسم زود خوب شه😜… گفت هیچ کاری نکن که دیگه حالشو ندارم…، از حموم اومدیم بیرون، یکم میوه خوردیم دوتا ژلوفن انداختیم و با لباس کم تا صبح تو بغل هم خوابیدیم… خیلی خوش گذشت…

نوشته: کرگدن


👍 21
👎 3
18201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

955768
2023-11-01 23:30:42 +0330 +0330

دروغ صد در صد یجوری نوشتی انگار فرمانده لشکری

1 ❤️

955795
2023-11-02 01:15:37 +0330 +0330

به نظرم‌ این داستان زاییده ذهن و تخیلاتت بوده تا واقعیت ! من هم خدمت رفتم تا آخر خدمت جرات نداشتیم وسط روز بخوابیم حتی آخرای خدمت ! تو چطور وسط روز می خوابیدی ؟ کلا صحنه‌های داستان با هم دیگه همخوانی نداره !

1 ❤️

955873
2023-11-02 12:54:44 +0330 +0330

پر از دروغ و تناقض بود خودت یه بار بخونش و به فهم خواننده داستان توهین نکن لطفا. کون پشمالوتو دید بعدش همیشه عقب و جلو رو شیو میکنی؟ اولش گفتی سوراخش هم رنگ بدنش بود بعد گفتی قرمز؟ تا اینجاشو بیشتر نخوندم ننویس دیگه لطفا

1 ❤️

955901
2023-11-02 16:29:13 +0330 +0330

قشنگ نوشتی ایول ادم هوس کون دادن میکنه با تعریفت

0 ❤️

955905
2023-11-02 16:55:51 +0330 +0330

یعنی مرزهای عقده ای بودنو جابجا کردی بشین بابا فرمانده ناتو مثل تو ادعا نداره

1 ❤️

955959
2023-11-03 00:55:43 +0330 +0330

فقط بگم کس شعر دیگه ننویس

1 ❤️

956007
2023-11-03 07:05:01 +0330 +0330

هوس کردم

0 ❤️

956091
2023-11-03 14:49:04 +0330 +0330

یعنی توی سربازی انقدر راحتید؟😐

0 ❤️

956215
2023-11-04 03:01:03 +0330 +0330

گوه خوری اضافی، مرتیکه عن عقده ای، متاسفانه امثال تو؛ تو این مملکت زیاده، ریدم تو دهن همه تون آشغال های گوزو عقده ای
دیگه گوه نخور و ننوس

0 ❤️

956227
2023-11-04 03:44:02 +0330 +0330

با عرض پوزش از احمد ۱۳۵۸
چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

0 ❤️

956988
2023-11-07 23:47:22 +0330 +0330

حتی اگه‌ دروغ‌ هم‌ نوشتی عالی بودی
دمت گرم
خیلی داستانت پر‌ شهوت بود
از اقسانقاط منزلشونم‌ جهت گاییدنش استفاده کرده
عاخه دهن سرویس جلو آینه??😂😂😂
مرسی
مرسی
مرسی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها