کامیار هستم. 21 ساله. ساکن تهران. این داستان واقعی و مربوط به سال گذشته است.
من به شعر علاقه عجیبی دارم. واسه همین عضو یک گروه شعر تلگرامی بودم. شب ها معمولاً نیم ساعت شعر ها رو نگاه می کردم . همه شعرها هم خوب نبود. اما بعضی ها واقعاً قشنگ بود. یک نفر یک بیت با این مضمون به اشتراک گذاشت :
ای وای نکنه، آی نکنه عاشق نباشی
از دنیای من شبهای من، یه روز جدا شی
طبق روال معمول وقتی کسی شعری می گفت با نقل قول می کرد اعضای گروه در موردش نظر می دادن. من هم نظر دادم که بیت زیبائی ست اما معنا نداره. چون زیبائی می تونه وصف صورت باشه نه وصف بوسه. خانمی که مدعی بود بیت رو اون سروده اومد توی پی وی و گفت جناب مهران عزیز ببخشید مزاحم شدم.چون شما ظاهراً طبع شعر بالائی دارید کلمه ای رو پیشنهاد بدین به جای بوسه توی بیت بذارم چون می خوام غزل کاملی بشه. منم جواب دادم چشم. اجازه بدید فکر کنم. رفتم تو پی وی دیدم عجب دختر خانم خوشگلیه.اسمش مروارید بود. از اون چهره هائی که می بینیش آتیش هوس تو وجودت شعله می کشه. خیلی خیلی زیبا و سکسی. حقیقتش بیشتر از شعر مجذوب قیافه خودش شدم. تا حالا ندیده بودمش. فکر کنم از اعضای جدید گروه بود. زود نشستم چند تا کلمه هم وزن بوس و بوسه جور کردم که بهش پیشنهاد بدم. کلماتی که یک هجای بلند و یک هجای کوتاه داشت. (کسانی که طبع شعر دارن و عروض میدونن متوجه منظورم میشن.). کلماتی مثل شهر , دهر, بحر, آب, ناب, روز, شام و …
همه کلماتی رو که ممکن بود بر اون وزن باشه و معنی داشته باشه توی بیت گذاشتم. بعضی هاش معنی داشت بعضی هاش هم بی معنی و چرت بود. اونائی رو که مناسب بود گذاشتم و براش فرستادم. این وسط یک کلمه خیلی جالب و در عین حال تحریک کننده بود. کلمه یواشکی. با گذاشتن کلمه یواشکی و بوسه بیت به این شکل می شد :
ای وای نکنه عاشقیات دروغکی باشه
من دوست ندارم بوسه هامون یواشکی باشه
من این بیت رو براش نفرستادم چون هم معنی ادبی نداشت و هم اروتیک بود. ولی خودم نوشتمش روی یک کاغذ. صفحه تلگرام اونو باز کردم. به صورتش نگاه کردم. تصور اینکه روی اون صورت آب آدم بیاد چه حسی داره …؟ خیلی وحشتناک حشرم زد بالا. سریع رفتم توی سایت های پورت وعکس cum on face رو جستجو کردم . عکس هائی رو که می دیدم با چهره اون مطابقت می دادم . هیچکدوم به زیبائی و شهوت انگیزی اون نبود. صورتش هم زیبا بود و هم یه جور شیطنت توحش آمیز زنانه توش موج می زد. به قدری حشرم زد بالا که گوشی رو بردم رفتم دستشوئی و خودمو با دست ارضا کردم. وقتی برگشتم گوشی رو باز کردم دیدم پیام داده و تشکر کرده. منم نوشتم خواهش می کنم و پرسیدم شعرش اوکی شده یا نه ؟ گفت در حال بررسی هستش و خبرشو بعداً میده. خیلی دوست داشتم صحبت رو باهاش ادامه بدم اما جواب نداد و فکر کنم خوابش برد. شب رو با خیال و هوس به خواب رفتم. صبح که بیدار شدم دیدم پیامی نداده. رفتم تو گروه دیدم یکی از کلماتی رو که پیشنهاد دادم توی بیت گذاشته و منتشر کرده… با اینکه کلمه مورد نظر خیلی به مضمون شعر نزدیک نبود اما از کلمه بوسه قشنگ تر بود…
سریع رفتم تو پی وی و بهش یه سلام صبح به خیر گفتم که به بهانه کلمه من که استفاده کرده سر گفتگو رو باز کنم. هرچه منتظر موندم جواب نداد. رفتم اداره. پشت میزم همش منتظر پیام بودم تا اینکه حدود ظهر به پیام اومد رو گوشیم :
-سلام آقا کامیار. ظهر شما به خیر
-سلام. احوال شما ؟
-ممنون
-ببخشید صبح پیام دادین من اینترنت نداشتم. ندیدم.
-خواهش می کنم. دیدم که خوشبختانه مشکل بیت شعر شما هم حل شد.
-بله. البته به لطف شما
-خواهش می کنم. شما استادید. به بنده منت گذاشتید.
-نه بابا اختیار دارید. فرمایشی ندارید؟
-خواهش می کنم. خوشحال شدم باهاتون گفتگو کردم. من همدستی در شعر دارم اجازه میدید گاهی اشعارمو با شما چک کنم؟
-باعث افتخار بنده است. خدا نگهدار
-سپاسگزارم. خدا نگهدارتون
-گفتگو که تموم شد دل تو دلم نبود. ناراحت بودم که چرا ادامه نداد. تصمیم گرفتم هرجور شده باز باهاش چت کنم. تا عصر تحمل کردم . عصر یه بهونه جور کردم که بهش پیام بدم. چند تا از شعرهای خودمو نوشتم که براش بفرستم. تلگرام رو باز کردم دیدم خودش پیام داده. از هیجان قلبم تاپ تاپ می زد. پیام رو خوندم. دیدم نوشته آقا کامیار با عرض پوزش از اینکه صبح مجبور شدم گفتگو رو قطع کنم خوشحال میشم اگه مطلبی یا شعری دارید برام بفرستید. منم جواب دادم با کمال میل…منتظر جواب بودم . متاسفانه آفلاین شده بود. هرچه منتظر موندم جوابی نیومد. اون روز تا غروب هم با هیجان زیاد و انتظار گذشت. نزدیک غروب دیدم آنلاین شد. یک سلام و یک گل فرستادم. زود جواب داد و نوشت فرودگاهه برسه منزل پیام میده. من هم گفتم باشه. رفتم خونه. منتظر جواب موندم. ساعت 9 شد. 10 شد. 11 شد پیام نداد. حدود 12 دیدم آنلاین شد. شده بودم مثل اینائی که کف کوس موندن و همش دنبال طعمه شون می گردن. کمی هم عصبی شده بودم. دیدم عکس پروفایل خانم عوض شد. یه عکس بی حجاب تر و راحت تر گذاشت. خیلی خیلی خوشگل و سکسی تر از قبلی. اینو نمی تونستم یه جور سیگنال ارتباطی حساب کنم چون هنوز چیزی بین ما نبود. ولی خوشحال شدم. پیام دادم و اونم جواب داد و حدود یک ساعت چت کردیم. از هر دری سخنی گفتیم. گفت برای آوردن مادرش به فرودگاه رفته. کمی هم از زندگی خودش و مادرش تعریف کرد. بهم گفت پدر و مادرش جدا شدن و اون با مامانش زندگی می کنه. یک خواهر و یک برادر داره که از اون بزرگترن هر دو انگلیس هستن. شغلش هم حسابداری هست توی یک شرکت بزرگ. وقتی دیدم صمیمی تر شده کمی طنز رو چاشنی حرف هام کردم بعد گفتم :
-من شوخی میکنم ناراحت نشو.
-اتفاقاً منم شوخ طبعم راحت باشین. البته شوخی رو در حد و حدودش قبول دارم.
-مروارید خانم یکی از کلماتی که براتون درآورده بودم اگه می رفت تو شعرتون منو می زدید…
-چی …؟
-یک کلمه معمولی که وقتی توی اون شعر قرار بگیره معنیشو خیلی عوض می کنه.
-جدی؟
-بله
-چی بود؟ میشه بگین؟
-سکوت کردم… ترسیدم هر چیزی بگم نتیجه عکس داشته باشه…
-آقا کامیار رفتین؟
-نه هستم
-خوب بگین. راحت باشین
-قول میدین ناراحت نشین
-بله
-کلمه آب بود.
-آب؟
-بله
-خوب کجاش خنده داره؟
-هیچی… نمی دونم. ولش کن
-مروارید چند لحظه جواب نداد. یک دفعه دیدم یک استیکر با صورت قرمز (خجالت) فرستاده…
-ناراحت شدید مروارید خانم؟
-خیر. آقا… ولی از شما بعیده . شما مثلاً ادیب هستین
-من که ازتون عذرخواهی کردم
-چند لحظه گذشت مروارید آفلاین شد. یکی دو تا پیام دادم. جواب نداد. نیم ساعت گذشت در کمال تأسف دیدم منو بلاک کرد. خیلی جا خوردم. خیلی هم ناراحت شدم. دوست داشتم سرمو به دیوار بزنم… چند دقیقه گذشت دیدم گروه ادبی هم که توش بودم پریده. فهمیدم از گروه هم اخراج شدم… نگو خانم ادمین گروه هم بوده من نمیدونستم. شاید باورتون نشه ولی از ناراحتی تا ساعت 5 صبح یک پاکت سیگار کشیدم و حتی یک دقیقه خوابم نبرد… تنها چیزی که برام مونده بود عکسش بود که از توی پروفایل ذخیره کرده بودم رو گوشیم. ساعت حدود 6 بود که خوابم برد و ساعت 8 هم به زور مادرم بیدار شدم و دوش گرفتم و رفتم شرکت
-ت… تا عصر هم خسته بودم و هم همش تو فکر این کاری که واقعاً احمقانه بود و نتیجه ای جز از دست دادن یک دوست خوب نبود …
-روزها گذشت. هفته ها گذشت. گاهی سری به آیدی مروارید می زدم. می دیدم همچنان بلاک هستم. مونده بودم چه کار کنم.
-یک شب که با خانواده رفته بودیم کرج دیدن جناب سیاوش کوهساری بکن قهار. توی راه بازگشت پشت ترافیک تلگرام رو باز کردم که خبرها رو بخونم در نهایت تعجب دیدم مروارید منو از بلاک در آورده… خدای من چی می بینم …؟ خیلی ذوق زده شدم. انگار دنیا رو به من دادن… مونده بودم چه کار کنم. پیام بدم؟ هیچی نگم؟ …چند دقیقه گذشت توی عکس های پروفایلش گشت و گذاری کردم. دیدم دو تا عکس اضافه کرده. به همون خوشگلی … ولی از تعجب داشتم شاخ در می آوردم که چرا منو از بلاک در آورده. نکنه اتفاقی بوده … و …
نوشته: کامیار
هر دانه ای است خوشرنگو خونی!
شعرت مبارک ! ای بچه کونی!!
آخه میمیری کثثثثثث نگی؟
پیش خودت فکر نکردی شاید یه نفر پیدا بشه همون خط اول بفهمه یکی از آهنگای سوزان روشنه؟
البته سن شما گوزوهای جقی کص ندیدهی کیرسن به سوزان روشن قد نمیده
آخه چرا چیزایی مینویسید که صبر آدم تموم بشه و این همه بد و بیراه نثارتون کنه کیریا؟
کون داده بچه کون پر ز خونه
نازیلا گفته این بچه کونه
گمشو تو خونه با کونِ خونی
شاه ایکس هم گفته تو بچه کونی
این شعرِ شاعر تو کون تنگت
جا کن تو کونت دسته کلنگت
ای کامیار که کونت گشاده
از بهر دادن کردی اراده
کسمیخِ کصدست کیرم دهانت
تا دسته میرفت لایِ لبانت
اینو خیلی جدی میگم ، حتما حتما به روانشناس مراجعه کنید .
ای کامیار بچه کونی
میخاستی شاعر شی
ولی شدی یه بچه کونی
هرشب هرشب کون میدی
بعدشم از درد کونت شاعر میشی
ای کونی جلقی
اگه تو شاعری من بچه کس کن
بیا بشین سرش املت درست کن
اگه تو شاعری من بچه شیرم
دو لنگ در هوا کونتو گاییدم
دوست عزیز من نه فهش میدم و نه بد و بیرا بهت میگم، اما خودت یه بار داستانتو بخون،
اگر داستانت قسمت بعدی داره چرا اینجوری داستان رو بی محتوا قطع میکنید، حداقل به سرانجامی برسون بعد بقیشو بذار برای قسمت بعدی.
اگر قسمت بعدی نداره هم که داستانت خیلی بی محتواست و ارزش انتشار نداره( البته اگر قسمت دوم نداره)
مهران یا کامیار
اگه تو شاعری من بچه شیرم
دو لنگانت هوا کونت به کیرم
اگه تو شاعری من بچه سرتیپ
همه کیر کلفتای شهوانی بکننت
با نظم ترتیب
اخه کونی جقی
ریدم تو پنجولت
اشتباهات زیاد داشتی ولی فضای داستان خیلی خوب بود ادامه بده ب کامنتا و لایکا اهمیت نده
و اینکه خصوصی بده کارت دررم
صد دانه یاقوت همرنگ خونت
با نظم و ترتیب یکجا تو کونت
عقده ای 👌 👎 👎