طعم گس گناه

1402/07/16

چند ماهی بود که تازه به این شرکت آمده بودم. کارم زیاد بود و برا همین معمولاَ تنها تا دیروقت سرکار بودم و معمولاً خیلی با همکاران نمی جوشیدم. تا اینکه رئیس هوس استخدام یک مستخدم کرد. می گفت گند از شرکت بالا می ره… باید یکی بیاد تمیزش کنه. تو بین این همه زن و دختر خوشگل و رنگارنگ که برای مصاحبه اومدند دست گذاشت روی مسن ترین آنها. به نظرم از قضاوت کارکنانش می ترسید. به قول رفیقم این اگر چاره داشت یک پیرزن بی دندون استخدام می کرد. خلاصه روز مصاحبه دیدمش. مجبور بود تا رسیدن نوبتش تو اتاق من بنشینه. براش چای آوردم و بعد هم نشستم سر کارم. با خجالت پرسید ببخشید دستشویی کجاست. بلند شدم و نشانش دادم. بعد هم رفت مصاحبه. در همین حین همکارم به اتاقم آمد گفت تنهایی به حرام نیفتی؟! یک نیشخند شیطانی هم به لب داشت. گفتم یعنی اگه رئیس اینو انتخاب کنه من سر پل صراط ازش نمی گذرم. خندید و رفت. بالاخره همون شد و استخدامش کرد. اسمش را گذاشتم دنیا.
دو هفته ای همین طوری عادی می اومد و می رفت. برامون چای می آورد و من هم بعدش می رفتم استکان را خودم می شستم و سر جاش می ذاشتم یا ظرف نهارم را خودم می شستم. خیلی تو نخش نبودم. یک جورایی دلم به حالش می سوخت. می گفت برای اینکه بیاد اینجا سر کار مجبوره صبح ها ساعت 5 بیدار شه و از خونه بزنه بیرون. تو مصاحبه گفته بود 3 تا بچه داره و یک شوهر که معلوم بود کار درست و حسابی نداره. خیلی از خستگی راه می نالید. بیچاره تا خونه 3 ساعتی تو راه بود. کل گفتگوهای ما به همان صحبت های تو آبدارخانه حین شستن ظرف ها خلاصه می شد. آدم پرجنب و جوشی نیستم اما خوب به درد دل دیگران گوش می کنم. به قول مهراب قاسمخانی تو یک فیلم: من خوب آدم ها را درک می کنم، نمی دونم چرا و چگونه. شاید برای همین بود که بیشتر از بقیه به من احساس نزدیکی می کرد. تا اینکه یک روز دوشنبه زودتر از بقیه آمدم شرکت. دنیا هم همزمان با من آمد. شب قبل تا دیر وقت گرفتار کار بودیم و برای همین رئیس رضایت داده بود که همه با 2 ساعت تاخیر بیان و تو خونه استراحت کنند. مشغول تمیز کردن اتاق من شد. از زندگی و حال و روزش می گفت. اینکه کل خرج زندگی روی دوش خودشه. گفتم پس شوهرت؟ یک نگاهی بهم کرد. کمرش را راست کرد و آمد نزدیک میزم. آروم گفت تو پسر خوبی هستی. همیشه هوای منو داری. معلومه میشه بهت اعتماد کرد. شوهرم وقتی بچه سومم به دنیا اومد به بهانه کار رفت ترکیه و دیگه برنگشت. بعد فهمیدم با یک زن دیگه رفته و با اون زندگی می کنه. منم تو این 10 ساله خودم زحمت زندگیمو کشیدم. دختر بزرگم شوهر کرده و رفته و دختر وسطی مراقب داداشش هست و تر و خشکش میکنه تا من بتونم بیام سر کار. این خونه را هم با وام و قرض و قوله و ارث بابا و هزار بدبختی بیرون شهر خریدم که حداقل اجاره نخوام بدم.
دلم به حالش سوخت. نا خودآگاه دستشو گرفتم و گفتم عوضش خودت زندگیت را سرپا نگه داشتی و داری با افتخار زندگی می کنی. دمت گرم. تو زن الهامبخشی هستی. فکر کنم معنی الهامبخش را نگرفت؛ چون عین احمق ها فقط نگام کرد. اما معلوم بود خوشش اومد. کلا زنها از تعریف خوششان میاد. البته واقعا همینطوری هم بود. تو اون لحظه و از اون فاصله نزدیک به نظرم خوشکل اومد.
مدت ها بود که شرکت سرایه دار نداشت و اتاق سرایداری خالی مونده بود. بهش گفتم اگه دوست داری شبا برو اونجا بخواب. همه چیز هم داره از حمام و دستشویی گرفته تا تختخواب و … یک سوئیت کامله. بردم و نشونش دادم. بوی عطرش خیلی مطبوع بود. ناخودآگاه بهش نزدیک شده بودم. جوری که اگر برمیگشت شونه اش به سینه ام می خورد. می ترسید رئیس عصبانی بشه و اخراجش کنه. گفتم قرار نیست کسی بفهمه. بعد از اتمام کار با همه خداحافظی کن و بجای اینکه بری بیرون برو تو اتاق. ازم تشکر کرد. دو تا دستم را روی شونه اش گذاشتم و سرش را بوسیدم. لرزش غریبی تو تنش حس کردم. انگار مور مور شده بود. وقتی به سمتم برگشت احساسی از تمنا و شرم تو چشماش بود. اینقدرها هم که فکر می کردم مسن نبود. معلوم بود جوونی هاش کلی طرفدار داشته. بی اینکه بخواهیم هم دیگر را بغل کردیم. گرم شده بودم. لبم رفت سمت لباش. با ولع لبش را خوردم. خیلی وقت نداشتیم. زود زدیم بیرون. تو تلگرام پیام داد و ازم تشکر کرد. ازش معذرت خواهی کردم که تو اون موقعیت قرارش داده بودم. بعد از مکثی طولانی گفت اون چند دقیقه بهترین لحظات زندگیم بود. دوباره گرم شدم. گفتم دوست داری تکرار شه؟ چیزی نگفت.
چند روز به همین منوال گذشت و اون هم نه هر شب بلکه یک شب در میون تو سوئیت سرایداری می خوابید و صبح زود قبل از همه همکارها می اومد سر کار. تو آبدارخانه دیگر حرف نمی زدیم انگار از هم خجالت میکشیدیم. سرمون توکار خودمون بود. این حشر گاهی بدجور آمپر می چسبونه. انگار هیچ جوری از خر شیطون پائین نمیاد. تا هر وقت که می خواستم میتونستم سر کار بمونم. رئیس کاملا بهم اعتماد داشت. ساعت از 7 گذشته بود. بهش پیام دادم خوبی؟
-ممنون. تو چطوری؟
-منم خوبم. تنهایی نمی ترسی؟
-راستش چرا.
-بیام پیشت؟
جوابی نداد.
-بیام؟
-بیا! فقط یک چیزی بیار بخورم که گشنمه.
رفتم سر یخچال. از غذای ظهر که مانده بود تو ماکروفر گذاشتم و بردم پایین. با پیراهن و شلوار لی دراز کشیده بود. از ترس اینکه اثری از خودش تو اتاق باقی نگذاره هیچ چی با خودش نمی آورد و شبا همینطوری می خوابید. نشستم کنارش. معلوم بود استرس داره. اما معلوم بود تمنا هم داره. دستش را تو دستم گرفتم. چیزی بهش نگفتم. باز همان لرزش اومد سراغش. هیکل خوبی داشت. ورزشکار نبود اما پیاده روی تا شرکت و کار فیزیکی باعث شده بود که چاق نشه. بوی عطرش باز تو مشامم پیچید. چه دلچسب بود.
بالاخره سر حرف را باز کردم. گفتم بمن اجازه میدی صیغه ات کنم؟ من من کرد و گفت باشه. صیغه را خوندم. نمیدونم با اینکه 10 سال بود شوهرش گم و گور شده بود همچنان متأهل حساب می شد یا نه اما وقتی که افسار آدم دست حشرش می افته دیگه هیچ برهان و توجیهی جلودارش نیست…

نوشته: سینا

ادامه...


👍 29
👎 10
37801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

951865
2023-10-09 00:02:36 +0330 +0330

خب.نتیجه؟چرا تهش مثل فیلمای اصغر فرهادی و مثل ماتحت خودت بازه؟


951878
2023-10-09 00:28:41 +0330 +0330

دهنت سرویس این گفتی قسمت کردنش پرید🤣🤣🤣

3 ❤️

951977
2023-10-09 14:49:59 +0330 +0330

من که نفهمیدم این صیغه زن شوهردار چه صیغه‌ای هست باز ؟!
بعدم مگه طرف زندگی و دوتا بچه نداشت که واسه جای خواب لنگ باشه و استرس و گشنگی و قایم موشک بازی کنه واسه دو ساعت راه ، مگه دختر فراری بود یا بی جا و مکان ؟! می‌تونستی بگی واسه یکم استراحت کردن نه موندن شب ! ملت هر روز از کرج تا تهران با مترو رفت آمد دارن حالا بماند ، نوشتن بلدی ، فردین که هستی واسه دل ملت زن شوهردارم شوهر میدی ، بهتر نیست یکم تو داستانت فکر کنی ؟

0 ❤️

952102
2023-10-10 15:55:47 +0330 +0330

قسمت سکسیش سانسور شده فکر کنم شبکه ۴ پخش میشه

0 ❤️