عرق خوری فراموش نشدنی خونه رفیقم (۱)

1397/08/13

سلام اسم من مجیده و 39سالمه ودوستم حسن 38 ساله که خیلی ساله که باهم رفیقیم
داستانو ازهمون شب اتفاق تعریف میکنم و تو حاشیه نمیرم ولی سعی میکنم که جوری بنویسم که بتونم داستانمو برای کسایی که میخونن قشنگ توضیح بدم حسن و من حدود25 ساله که باهم رفاقت داریم یه جورایی داشیمه زمان مجردی باهم خاطره سکسی زیادداشتیم جوری که حتی کنار هم با طرفامون سکس خیلی عادی سکس کردیمو شوخی لفظی و دستی تو حین جریانات منظورم سکس کردنه زیاد داشتیم حتی در مورد اینکه اگه زنم بگیریم دوستیمون باید همینجورباشه و باید زنامونم مثل خودمون رفیق باشن با هم و از این جورحرف وحدیثا که همه دیگه تو افکارمون میتونیم تجسمش کنیم
خلاصه که داش حسن ما11سال پیش متاهل شد و منم از متاهلی یه پسر دارم و والسلام زندگی من دووم نداشت که نمیخوام اینجا در موردش حرفی زده بشه ولی برعکس حسن گوش شیطون و هرچی چشم تنگ و بده کور زن خوب و پایه باخصوصیاتی که حسن و من تومجردی خیالشو تو سرمون داشتیم نصیبش شدو داش حسن زد و بچه دارشدو خدا یه پسرخیلی ناز بهش داد
زندگی حسن و زنش رو برنامه خودش داشت میگذشت تا اینکه شبی که همه این برنامه هاپیش اومد رسید. من تو محل با یکی دوتا از دوستام برای هم حرافی میکردیم که حسن زنگ زدو و منو دعوت کرد که به یاد قدیم بشینیم و لبی ترکنیم که من گفتم با کسی هستم که گفت بیا داش مهمونت برای من حکم خودتو داره تعارف نکن که نه راستش یه زر نزن و پاشین بیاین و حواله کردو منم به اتفاق دوستم رفتیم خونه حسن و بعد تعارف و بفرما بفرما نشستیم که خانم حسن برای خوشامدگویی اومدو بساط وسوروساتم که از قبل آماده کرده بود و تحویل حسن داد و باعذرخواهی به داخل اتاق خواب رفت ما هم شروع به خوردن کردیم تقریبا نصف عرق و خورده بودیم که حرف به خاطرات گذشته و حرفای خصوصی منوحسن کشید که طرفی که با من اومده بود خودش تقریبا حس کردکه جای اون اونجا نیست که واقعا همینطور هم بود زنگ خوش گذشت و زد ما هم دیگه راحت نشستیم که من به اصرار حسن که خانومم تا نگه یا نگم نمیاد اینطرف تیشرتمو کندم و مشغول خوردن شدیم دیگه خدایی آمپرامون از هاتی رد کرده بود و خیلی حرفا و شوخیامون غیرارادی شده بود تاجایی که من ناخواسته و خارج ازقصدوغرض به حسن گفتم خدایی عشق میکنی من الان بایدیدمستی بزنم بیرون وبرای مجیدکوچولو(کیرمو) میگم سوراخ پیداکنم و تا هم جفت کنم پریده مستی ود یگه مثل الان نمیطلبه ولی توی مادرقهوه یه تیغه دیوار فاصله داری باسوراخت که جاکنی خوش بحالت و یهو حسنم که داغتراز ما گفت مادری منوتو نداریم خوب تو هم بیانگاه کن من چجوری جا میکنم توهم به قدرت دستتو وصابون قناعت کن که یهوجفتمون زدیم زیرخنده وگفتم زشته خانومت میشنوه آبرومون میره گفت اولا که من ازاین شوخیا زیادمیکنم باخواهرشو شوهرش دیگه میدونن اخلاقمو بد تو هم که داشمی مگه قرارنداشتیم زنامونم باهم رفیق باشن گفتم زنامون فقط تو زن داری مال منکه نیومده رفت فقط تونستم یه دهن ازش جوجه بگیرم ورفت منظورم بچمه یه دفعه خندیدیمو یه پیک دیگه که آخریشم بودوریخت گفتم سلامتی خانومت که خواهرم باشه بزنیم گفت حله میزنیم سلامتیش من یه سلامتی هم پشتش اضافه میکنم ایرادنداره که گفت نه داش پیکموسلامتی خانومش رفتم بالاوگفتم خواهراین دنیاواون دنیام باشه گفت نوش حسنم اخلاق وشوخیاشومیدونستم که خیلی بی ادبیه ولی تواون لحظه فکرنمیکردم که اون لفظ وبعدسرسلامتی زنش که من اومدم وبیادکه یهو گفت سلامتی آبجی مجیدکه تواون اتاقه ومیخوادامشب به مایه حال بده میخوریم ونگاه من کردوباچشای تابه تاوشهلاوارش گفت داش مجیدآبجیتوبگام امشب جلوی چشاتون که من یهودهنشوگرفتم گفتم مادرقهوه هیس میشنوه آبروریزی نکن دیگه جون داش ولی ازحق نگذریم خودمم حالم تعریفی نداشت وحرفای حس تحریکم کرده بود که دستمو ازجلودهنش کشیدکنارگفت بدت اومدالان مثلا نه که من پروبهش گفتم نه خوشم اومدحیف زنته اگه زیدت بودخایه داشتی بگی گفت تواگه زن داشتی میدادی بگام گفتم مستی نه گفت حالاجوابموبده گفتم حالا که ندارم گفت اگه داشتی اینباربلندترگفت منم یباره بخاطراینکه ضایع تروبلندترنپرسه وازطرفی بدمم نمیومدازشوخی وکل کل کردناش چون یاد قدیمامون افتادم گفتم آره گفت خوب منم میدم رفیق گفتم خوب بسه حالا که ندارم گفت خوب حرفت سنده گرفتی بیار بگام خندمون گرفت یدفعه حسن بلندشد از پنجره ای که از توهال خونه برای روشنایی خواب گذاشته بودن چون خوابش پنجره نداشت نگاه کرد تو اتاقو بعدگفت خوابیدن مجید بیاببین بچه رو چه طوری خوابش برده گفتم خانومت اونجاست خیطه گفت اولا که خوابه ثانیا با خنده گفت آبجیتونه بفرما که منم بلندشدم و تو اتاقو نگاه کردم که برق ازسه فازم پرید ولی مستی روی آدمو زیادمیکنه که یهو دیدم زنش بچه رو بغل کرده وبه حالت شیر دادن پشتش به پنجره بودکه دامنش تا کمد از یه طرف اومده بودبالا و یه شرت مشکی لالمبه ای بایه سوراخ سکسی وسطش حالمو بدکرده بود که ناخواسته دستموبردم روکیرم که دیگه عین دسته بیل شده بودومیمالوندم که حسن رفت تواتاق دستشو انداخت توشرتش ازپشت و از زنش یه 30ثانیه ای لب گرفتواومدبیرون

و و ادامه دارد…

نوشته: m.y


👍 4
👎 6
18223 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

728235
2018-11-04 20:50:11 +0330 +0330

قشنگ از یکی دو خط اول که رد شدیم انگار یه کیر رفته بود تو دهنت، تا دسته
حین خوردن کیر، میگفتی به یکی داستان چیه اونم برات تو کاغذ مینوشت

1 ❤️

728287
2018-11-04 22:33:39 +0330 +0330

اقای دیوث دامنش تا کمد ینی چه

1 ❤️

728313
2018-11-05 00:03:51 +0330 +0330

گند نزن به سلطه رفاقت و لب تر
لعنتی برای من عرق مثل تیغ دولبه
گند زدی به عصمت هر چی لوطی و می خور
تو شاش خوری
حیف اسم عرق و بزمش که پای بساطش کونیان جمع بشن
اونی که زدی بنزین ۶۰٪ و شاش خر بوده
از همه که بگزریم حال کردم کرنومتر دستت بود لبشو تایم زدی
برو تا نزدم بدون مرشد برا خودت بچرخی الدنگ

2 ❤️

728426
2018-11-05 12:03:31 +0330 +0330

صدقه سر رفقا تصدق مولا یه بیوک قراصه ام داریم آرره با رفقا نشسته بودیم خلاصه از ما نه از اونا آره بریم دربند دوا خوری تو نمیری به موت قسم تو نخش نبودم دنده به دنده رفتیم‌ دم هتل کوهپایه دربند پیاده شدیم نشستیم رو تخت عرق ووآبجو جور شد داشتیم‌میخوردیم پیک اولو رفتیم بالا سلامتی جمع پاتیله پاتیل شدیم پیک دومو زدیم سلامتی رفقا لوله لول شدیم پیک سومو اومدیم بریم بالا آ شیخ علی نامرد ساقی شد گفت به سلامتی مِیتی تو بمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم این جیب نه اون جیب جیب ساعتی ضامن دار اومد بیرون رفتم و اومدم کسی سر پا نبود همه خوابیده بودن پریدم تو اتول اومدم دم این نرقه فروشیه اومدم پایین یه سر هیکل میزونه اینجوریه گف بهم عفههه زد بهم افتادم تو جوب گفتم نامردی تو نمیری دومیشو از اولیش قییم تر زد چش وا کردم دیدم مریض خونه روسام حالا ما به همه گفتیم شمام بگین زده افته واسه جاهل خوبیت ندارد

1 ❤️

728509
2018-11-05 20:20:15 +0330 +0330

سؤال. آیا روی صفحه کلید کامپیوتر یا حالا لپتاپ شما کلید فاصله وجود نداره که زنجیری نوشتی؟

0 ❤️