غروب برلین (۱)

1401/06/09

دو ماهی شده بود که برای دکتری اومده بودم برلین. ماه اول خیلی گیج و منگ بودم. محیط متفاوت، فرهنگ متفاوت، زبانی که نمیدونستم و خیلی چیزای دیگه باعث شده بود تا اصلا متوجه نباشم ماه اول حضورم در آلمان چطور سپری شد. اما از ماه دوم کم کم به خودم اومدم. نامزدم مستانه به سختی در حال خوندن زبان آلمانی بود تا بتونه به من ملحق بشه، اما برای اینکه درخواست ویزای الحاق رو بدیم باید از حضور من در خاک آلمان حداقل سه ماه میگذشت. و این یعنی در بهترین حالت مستانه رو تا سه چهار ماه آینده نمیدیدم. دلم براش خیلی تنگ بود اما بیشتر از خودش، تصویر اندام زیبا و جذابش توی ذهنم میومد. قبل از سفرم، روزای آخر تقریبا هر روز کارمون برنامه و سکس و بغل و گریه بود و الان که در برلین بودم، دل تنگی اون لحظه ها عذابم میداد.
خلاصه کم کم داشت بهم فشار جنسی هم میومد. خودم که فکر نمیکردم بتونم دو ماه بدون رابطه دوام بیارم…اما خوب، تا اینجاش آورده بودم. توی آلمان رابطه جنسی پولی قانونی و نرماله، و اکثر افراد اینجا به نوعی تجربش رو دارن. اما برای من که از جنده چندشم میشد، خیلی هم کار راحتی نبود. اما راستش زیاد نمیتونستم در مقابل وسوسه جنسی مقاومت کنم…
خلاصه با خودم که دو دوتا چهارتا کردم، فکر کردم بهترین کار اینه که برم و یه ماساژ هپی اندینگ بگیرم. هم بدست یکی دیگه خالی میشم، هم به نوعی رابطه ندارم و هم کمی میتونم از اینکه دستای یه زن دیگه بهم میخوره لذت ببرم.
گشتن دنبال فرد مناسب توی وب‌سایت‌های مخصوص این کار فرایند سختی نبود. بین آگهی ها تصویر کون گرد و صاف یه دختر مو مشکی خیلی نظرمو جلب کرد. توی آگهیش خیلی متن محترمانه و کوتاهی داشت و خواسته بود براش واتساپ فرستاده بشه. قیمت ماساژ یک ساعته هم صد یورو بود. به نظر همه چیز برای من مساعد بود. مخصوصا محلش که توی محله اشتگلیتز و نزدیک سفارت ایران بود. اون محل رو میشناختم و همین باعث شده بود کمی از استرس ورود به یه خونه ی ناشناخته در وجودم کمتر بشه.خلاصه قرار رو برای همون روز ساعت پنج عصر هماهنگ کردیم و رفتم دوش و اصلاح و نظافت. چون قرار نبود سکسی در کار باشه، قرص و تاخیری و … رو بیخیال شدم. اگر قرار بود با دست ارضا بشم، ترجیح میدادم پوست آلتم از جاش کنده نشه…
ساعت سه و سی دقیقه سوار ماشین شدم و رفتم نزدیک ترین فروشگاه زنجیره ای. عرف قضیه رو نمیدونستم اما ایرانی بودنم باعث میشد نتونم دست خالی برم. یه شیشه شراب گل رز با یه شکلات تلخ گرفتم و خودم رو رسوندم به آدرس. پیدا کردنش وقت زیادی ازم نگرفت. کمی زودتر رسیده بودم و توی ماشین نشستم تا پنج دقیقه مونده به قرار.


وقتی آنا در رو باز کرد، از دیدن زیباییش کمی جا خوردم. دختری نهایتا سی ساله و قدی بلند که فقط از من چند سانتی متر کوتاه تر بود و اندامی عجیب خوش فرم و سفید و توپر. موهای مشکی خالص و رژ قرمز رنگی که کاریزمای عجیبی بهش داده بودن، برای چند ثانیه ای زبونمو بند آورد. صورتش کمی جدی ولی بینهایت ظریف و زیبا بود و نگاهش ازون نگاهایی بود که میتونست قلبتو به تپش های غیر عادی وادار کنه. با آلمانی دست و پا شکسته بهش سلام دادم و یاد آوری کردم که ترجیح میدم اگر‌میتونه انگلیسی حرف بزنیم و آنا در اوج ظرافت و همراه با یه خنده و چشمک، بهم گفت توی این کار اصلا نیاز به حرف زدن نیست. با این حرفش داشت به نوعی متن آگهیش رو یادم می انداخت که توش نوشته شده بود: ماساژ با لمس های جادویی و به دور از کار و استرس روزانه…در سکوتی عمیق و آرامش بخش…
وارد خونه که شدم، یه آپارتمان کوچک نهایت شصت متری با اتمسفری گرم پیش روم بود. وسایل خونه بینهایت با سلیقه انتخاب شده بودند و. پرده ها با شید طوسی سیر نور رو از اتاق گرفته بودند. هدیه رو بهش دادم و کمی جا خورد. فکر کنم زیاد انتظار همچین حرکتی رو نداشت. تشکر کرد و ازم پرسید میخوام دوش بگیرم یا نه. گفتم گرفتم و مجددا ازم پرسید مشروب میخورم یا نه؟ با لبخند بهش گفتم اگه شراب داشته باشه، کلی از بار فشاری که روی دوشم هست رو‌کم میکنه…با لبخند شراب رو آورد و در حالی که هنوز گیلاس دستم بود شروع کرد به دراوردن لباسام. یه لحظه احساس کردم انگار خیلی عجله داره که کارشو شروع و تموم کنه،،، راستش کمی توی ذوقم خورد. دوس داشتم در کمال آرامش این تایم سپری بشه، ولی نشونه اول انگاری چیز دیگه ای نشونم میداد. اعتراضی نکردم تا ببینم کارش چطور پیش میره…


وقتی روی تخت دراز کشیدم، به عمد روی شکمم دراز کشیدم…قطعا آنا قبل من با کیرهای ختنه شده زیادی روبرو شده بود، اما دوس نداشتم از همون اول، با تعجب یا خندش روبرو بشم. آنا روی دستگاه خونگیش یه آهنگ آروم پیانو پخش کرد… حواسم درگیر آهنگ شده بود، برام آشنا بود و به شدت منو یاد غروبای پاییز می انداخت…چراغ اتاق خاموش شد و متوجه شدم تمام مدت دو تا شمع هم گوشه اتاق از قبل روشن بوده. از اینجا بود که خودمو کامل رها کردم و منتظر بودم تا ببینم قراره چه اتفاقی بیفته…


اولین لمس آنا با نوک انگشتای ظریفش روی خط وسط باسنم فرود اومد…توی یه لحظه تمام احساسات خفته من که در دوماه گذشته ازشون هیچ خبری نبود توی‌ وجودم بیدار شدن‌…و با اولین لمس بود که به خودم لعنت فرستادم،،،چون فقط قرارمون بر ماساژ بود و از سکس خبری نبود. میدونستم این زنا اونقدر محکم ان که حرفشونو به کرسی بنشونن و قطعا کار به سکس‌نمیکشید.
انگشتای هنرمندش خیلی ظریف داشتن کل بدنمو کنکاش میکردن و این کار رو داشت با ریتم و ضربه های شستی آهنگ پیانو انجام میداد. چشم هام خمار شده بودن و انگار یه تکه خاک خشک داشت بهش قطره قطره آب میرسید. ناخوداگاه گاهی وقتی دستاش روی باسنم میرسید با سنم رو تکون میدادم و منقبض میکردم…توی همین لذت بودم که آروم روی‌ من دراز کشید… لمس پوست لختش با بدنم موجی از لذت رو توی تنم آزاد کرد. آروم خودشو بالا کشید و سرش رو آورد کنار صورتم. یه بوسه کوچک و معصومانه از روی‌ گونم کرد روی کمرم نشست…وقتی نشست متوجه خیسی لای پاهاش روی پوست کمرم شدم و یه لحظه مغزم داغ شد… انگار روی آتیش آب پاشیده باشن،،همونقدر راضی کننده… دوباره موج حرکتش روی بدنم شروع شد و محکم از پشت بغلم کرد…این زن واقعا میدونست داره با من چیکار میکنه. به ذهنم رسید هرکسی توی این موقعیت قطعا میخواد اینو بکنه، و این زن با جرئتی این همه آدم رو دعوت میکنه خونش؟ چطور به این همه آدم نه میگه و میتونه کنترلشون کنه. توی این فکر بودم دستش از لای باسنم لغزید به سمت پایین و کیرم رو‌ از زیرم کشید بیرون. دو دستای گرمش رو دورش احاطه کرد و انگاری که یه پرنده کوچیک دستش گرفته باشه شروع کرد به نوازشش…هر کاری میکرد قطعا اسمش ماساژ نبود…

ادامه...

نوشته: پوریا


👍 19
👎 1
12401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

892934
2022-08-31 01:55:03 +0430 +0430

من بازم میگم این نویسنده ها یه نفرن هر شب با یه سوژه میان الان سوژه ماساژ و لوکیشن خارج ایرانه نگا کنین دقت کنین سبک نوشتار یکیه این نویسنده ها یه نفرررررن آی ملت بدانید و آگاه باشید

2 ❤️

892950
2022-08-31 02:36:52 +0430 +0430

شانس اوردی عمه ،عمو نشد 😂 شوخی بود داداش ولی خوب بود.

0 ❤️

892980
2022-08-31 08:06:27 +0430 +0430

خيلي زيبا نوشتي

0 ❤️

893042
2022-08-31 22:04:59 +0430 +0430

صد یورو رو درست گفتی ،نرخ اونجا همین حدوداس ،دخترای اینجوری یا پول میگیرن یا اندازه حدود صد یورو مردا واسشون لباس و کیف و…میخرن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها