فرناز و عمو رضا

1402/07/30

پدرم 14روز عسلویه بود، 14روز خونه، 14روزی که عسلویه بود گاهی عمو رضا بهمون سر میزد، اوایل فکر میکردم همین جوری میاد اما یه شب که خوابم نمیبرد، بلند شدم رفتم دستشویی دیدم مامانم نیست و تختش تمیز و مرتب و دست نخورده است، و یادش رفته چراغ اتاقشو خاموش کنه، ترسیدم فکر کردم اتفاقی براش افتاده همه جای خونه رو گشتم نبود رفتم توی حیاط از زیر زمین صدا میومد رفتم از پشت شیشه شکسته اش نگاه کردم دیدم عمو رضا پاهای مامانم رو داده تا ته بالا و افتاده روش و داره مثله وحشیا توی کوس مامانم تلمبه میزنه آه و ناله جفتشون بلند بود و بعد از چند دقیقه عمو رضا آبش اومد و افتاد روی مامانم و گفت شهناز چرا من از کوست سیر نمیشم؟ مامانم گفت چون این کیر ماله منه رضا فقط ماله منه فهمیدی؟ به زینب زنت هم نمیدیش باشه؟ گفت زینب رو خیلی وقته در حسرت کیر گذاشتم و با مامانم خندیدن، منم رفتم بالا، از پنجره دیدم که بعد از چند دقیقه عمو رضا رفت و مامانم اومد بالا، گفتم خوش گذشت؟ جا خورد اولش بعد خودشو جمع کرد گفت چی؟ داشتم توی زیر زمین دنبال لباس زمستونه ها میگشتم، گفتم با عمو رضا؟ گفت اشکان بگیر بکپ و خندید، گفت از کی بیداری؟ گفتم از اولش که رفتی پایین، گفت خب که چی؟ الان یعنی مچمو گرفتی؟ گفتم نه فقط خواستم بدونی منم به این چیزا نیاز دارم و وقتی میگم افسانه رو می خوام الکی مخالفت نکنی، گفت افسانه به درد تو نمی خوره برو تو کار فرناز دختر بزرگه عمو رضات، عشق و حال واقعی اونه چرا میخوای خودتو با افسانه اسیر کنی؟ گفتم چرا دختر کوچیکش فرحناز نه؟ چرا فرناز؟ که ازم 2سال بزرگتره؟ گفت اینا اسرار زنونه است تو برو دنبال فرناز اگر ضرر کردی، گفتم باشه اگر اشتباه گفتی باید ماجرای عمو رضا رو دیگه تکرار نکنی، گفت اوهو چه غلطا، رابطه منو عمو رضا به تو ربطی نداره، دلت می خواد عشق و حال کنی، برو دنبال فرناز، گفت می خوای فردا دعوتش کنم خونه مون؟ گفتم آره اینطور بهتره، فرداش طرفای ساعت 5 عصر فرناز اومد خونمون، مامانم قبلش بهم گفت سعی کن حسابی فرناز رو بمالی تا خوب تحریک بشه، گفتم از کجا بفهمم که تحریک شده؟ گفت بهت میگم، وقتی تحریک شد بهش بچسب و دستت رو بذار روی کوسش و آروم براش بمالش بعد که تسلیم شد ببرش توی اتاق و حتما بکن توی کوسش، گفتم مگر باکره نیست؟ گفت نه، کاری رو که میگم انجام بده، فرناز یه شلوار کرمی و یه تاپ سفید پوشیده بود و اولین بار دستمو مالیدم به کونش چیزی نگفت رفت توی آشپزخونه و مامانم رفت توی اتاق خودش، دولا شد و منم کونشو انگشت کردم خندید رفتم توی اتاقم و نشستم پشت کامپیوتر و صداش کردم فرناز؟ فرناز؟ گفت الان میام، زن عمو میشه بیاید حواستون به شیر باشه؟ الان جوش میاد، اشکان هم صدام میکنه مامانم اومد و گفت من حواسم هست فرناز جان برید با هم خوش باشید فرناز اومد بالا و گفت مامانت خیلی زن خوبیه، جانم اشکان جان؟ من روی صندلی نشسته بودم و اون کنارم ایستاده بود خواستم تنطیمات اینترنت رو برام درسته کنه که دولا شد روی میز و داشت توضیح میداد که دستمو آروم کشیدم روی کونش بی توجه داشت توضیح میداد منم دستمو بردم لای پاشو و کوسشو مالیدم، صداش دو رگه شد و بهم گفت مامانت اشکان، گفتم اون کاری به ما نداره یکم که کوسشو مالیدم گفت فقط همین؟ اومد کنار تخت شلوارشو و شورتشو کشید پایین و روی تخت خم شد و گفت بخور کوسمو و منم سرمو کردم لای پاشو شروع کردم خوردن کوسش میگفت جوووون چه حالی میده صبر کن، ایستاد جلوم و گفت شلوار و شورتمو از پام در بیار، براش دراوردم و دیدم چه کوس قشنگیه، سفید و تمیز، روی کمر خوابید و پاهاشو باز کرد گفت الان بخورش یکم که خوردمش گفت انگشت بزرگه دست راستتو آروم بکن توش گفتم مگر؟ گفت نه راحت باش دستمو کردم تا ته یه جیغ زد و گفت وای یواش، مجبورم کرد انگشتم رو اروم توی کوسش عقب جلو کنم و بالای کوسشو مک بزنم و لیس بزنم یکم که اینکارو کردم گفت کیرتو بکن توی کوسم و منم کیرمو کردم توی کوسش، تنگ بود و گرم و خیلی لیز، گفتم وای چه حس خوبیه یه بار تا ته کردم توی کوسش و نگه داشتم و توی چشماش نگاه کردم به زور چشمشو باز نگه میداشت و لبشو گاز میداد و گفت عقب جلو کن و شروع کردم عقب جلو کردن خیلی لذت بخش بود تازه وسطشم فرناز پاهاشو دورم حلقه کرد ومنم عقب جلو میکردم و لذت میبردم و کم کم تندش کردم و آبم اومد و ریختم ابمو روی شکمش اما فرناز هنوز ارضا نشده بود گفت انگشت بزرگه ات رو بکن توی کوسم و عقب جلو کن اما تند تند اینکارو کن منم اینکارو کردم و آب فرنازم اومد اما خیلی لزج بود بلند شدیم لباس هامون رو پوشیدیم و رفتیم پایین توی هال مامانم گفت خوش گذشت؟ گفتم فرناز جون عالی بود، فرناز گفت اشکان؟ مامانم گفت نوش جونتون آدم تا جووونه باید عشق و حال کنه، فرناز رفت مامانمو بغل کرد گفت ممنونم ازتون زن عمو جان مامانم گفت فرناز جان بیا توی اتاق کارت دارم من روی مبل نشسته بودم و تلویزیون میدیدم گفتم بذار ببینم مامانم چی بهش میگه رفتم پشت در اتاق مامانم، مامانم بهش میگفت وقتی یه مرد بار اول آبش میاد بار دوم دیرتر تحریک میشه و تو باید حسابی تحریکش کنی مردا همه عشق کون دارن یه دامن کوتاه پات کن که خم بشی کاملا بره بالا و کونت بیفته بیرون، دوست داری شورت نپوشی بیشتر تحریکش میکنه یه سوتین توری بپوش تا رفتی بیرون حسابی جلب توجه کنی، فرناز گفت مرسی زن عمو جان خیلی خوبید، مامانم گفت زن عمو جان یه زن تا می تونه باید از زندگیش لذت ببره اشکان ماله خودت هر طور دوست داری لذت ببر و دوباره فرناز مامانمو بغل کرد و بوسید گفت شما بهترینید و منم اومدم نشستم روی مبل بعد از چند دقیقه فرناز با یه سوتین صورتی توری و یه دامن کوتاه مشکی اومد بیرون گفت قشنگه؟ اشکان؟ گفتم عالیه یه چرخ بزن یه دور چرخید و دولا شد گفتم وای محشره امشب کولاک می کنم و مامانم اومد بیرون گفت منم قراره طوفان کنم و خندیدیم با هم شام خوردیم و فرناز داشت کمک مامانم ظرفا رو میشست، رفتم اروم دستمو کشیدم به کون فرناز و خم شدم و بوسیدم کونشو، مامانم گفت پسرم خیلی گرسنه است فرناز، فرناز گفت اره بدجورم گرسنه است و 3 تایی خندیدیم، ظرفا که تمام شد، مامانم صدام کرد اشکان جان؟ بیا فرناز رو ببر، منم رفتم بغلش کردم و آوردمش توی اتاق، فرناز گفت مامانت زن نیست یه جواهره قدرشو بدون، گفتم امشب اینجا بمونی میفهمی واسه چی اینجور رفتار میکنه، گفت بابامو میگی؟ گفتم تو هم میدونی؟ گفت بابام یه حیونه،با مامانم ارضا نمیشد به منم دست میزد، گفتم پس اون…؟ گفت اره، به مامانت گفتم اون تونست رامش کنه الان هم مامانمو میکنه هم مامانتو و دیگه کاری بهم نداره اما دیگه بی فایدست، کاری که نباید میشد شده و من دیگه… گفتم اشکال نداره من تا اخرش باهاتم و گریه کرد بغلش کردم و بوسیدمش گفت دوست دارم برم ببینم مامانت و بابام چطور سکس میکنن بریم؟ گفتم بابات الان نمیاد هنوز زوده هر وقت مامانم گوشیش زنگ خورد یعنی بابات اومده گفت پس من میرم پایین ببینم چه خبره، یه نیم ساعت بعد اومد گفت گوشی مامانت زنگ خورد بابام الان میاد بالا؟ گفتم نه میرن توی زیر زمین، گفت واقعا؟ گفتم می خوای بریم؟ ببینیم؟ گفت ما رو نبینن اشکان؟ گفتم نه یه شیشه شکسته داره که ما هم صداشون رو می شنویم هم می بینیمشون، رفتیم دیدیم مامانم و عمو رضا دارن دعوا میکنن، عموم میگفت تو گوه خوردی فرناز رو آوردی برای پسر دوزاریت، مامانم گفت تو هم داری مادر همین پسر دوزاری رو میگایی این به اون در، در ضمن تو بی غیرت زن جنده کردی تو کوس فرناز و پرده دخترو زدی، گفتم بیاد با اشکان عشق و حال کنه دختره خودکشی نکنه، تازه هر کسی هم حرفی زد میگم اشکان پرده فرنازو زده، اگر میخوای عشق و حالت با من ادامه داشته باشه بی خیال فرناز و اشکان بشو بذار با هم خوش باشن عموم سکوت کرده بود و مامانم لخت شد و کونشو میکرد توی صورت عموم و میگفت پاشو رضا امشب بدجوری تشنه ام اشکان و فرناز واقعا تحریکم کردن کره خرا واقعا شیطونن، عموم میگفت مراقب فرناز باش مامانم میگفت حواسم بهشون هست بذار اون دختر طعم سکس واقعی رو بچشه، عموم گفت فرناز شهوت زیادی داره مثله خودته گفت اره تو هم فهمیدی؟ شهوت زیادش مثله خودمه، اشکان هم مثله باباشه کمرش شله و ابش زود میاد، و عموم شروع کرد خوردن کوس مامانم به فرناز گفتم بریم بالا بسه گفت میشه کامل ببینیم؟ گفتم چه جذابیتی داره؟ بریم بالا خودمون کار داریم، گفت باشه بریم، رفتیم بالا، فرناز گفت اگر روزی پاش بیفته حاضری منو بگیری؟ گفتم آره حاضرم، واقعا با تو همه چیز لذت بخشه، ماجرای پردتم که همه واقعیت رو میدونن تقصیر تو نبوده بغلم کرد و گفت میشه امشب حسابی جرم بدی؟ دوست دارم صدای جیغ هام تا زیر زمین هم بره و بابام بفهمه که دارم به تو کوس میدم گفتم باشه…
ادامه دارد ـ…

نوشته: اشکان


👍 15
👎 14
31001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

953978
2023-10-23 00:15:26 +0330 +0330

کسشعر محض

0 ❤️

953987
2023-10-23 00:36:19 +0330 +0330

**** کیر هر چی آخوند که از ان کثیف‌تره تو دهن آدم حقی و دروغگو

0 ❤️

953991
2023-10-23 00:46:10 +0330 +0330

ببین عمو رضا چقد کونت گذاشته که مغزت پر از آب عموت شده

لا اقل موقع کون دادن داستان ننویس

1 ❤️

953994
2023-10-23 00:57:26 +0330 +0330

برگرفته ازفرهنگ اصیلی جندگی خانوادگی، درفیلم های برازرز، اویزون،پورن هاب و…

1 ❤️

954022
2023-10-23 02:47:17 +0330 +0330

میخواستی بگی خونوادگی حروم زاده و جنده این؟

1 ❤️

954045
2023-10-23 06:13:13 +0330 +0330

آمدی مثلاً یه داستان متفاوت و خاص ارائه بدی اما خبر داشتی که گوه میزنی به سرتاپای خودت و آباواجدادت با این اراجیف تخمیت توله سججججج 😂

0 ❤️

954086
2023-10-23 14:39:51 +0330 +0330

داستان: توهمات یک پسر بچه جلقی .
این قسمت: خانواده کصخول.
خدایی تو فانتزی های بچه مدرسه ای های الان چی میگذره.

0 ❤️

954171
2023-10-24 01:11:35 +0330 +0330

تا نصفه خوندم ولی مامان که هرزه باشه بایدم یه پسری مثل تورو از مردم تو شکمش جمع کنه

0 ❤️

954350
2023-10-25 06:41:55 +0330 +0330

قشنگ بود مرسی
اگه ادامه داره بذار لطفا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها