لیندا (۲)

1402/10/28

...قسمت قبل

تمام آخر هفته رو داشتم به رفتاراش و نحوه واکنشش توی ماشین فکر میکردم. خودم هم نفهمیدم چرا آخر کار فقط گونه‌های همو بوس کردم و هیچ چیز دیگه‌ای بینمون رد و بدل نشد. رو روی سناریوهای متفاوتی فکر کردم و بهترین چیزی که به ذهنم رسید این بود که برای تشکر از سوئدی یاد دادن بهم و اینکه بهش نزدیکتر بشم، آخر هفته بعد دعوتش کنم به ناهار یا شام. اما خوب آپارتمانم فقط ۵۰ متر بود و اونقدرها هم تر و تمیز نبود. از ظاهر، ماشین و موقعیت خونه کنار دریاش میشد به راحتی فهمید که وضع مالی خوبی داره. خلاصه تصمیم گرفتم که بهش پیشنهاد بدم با هم بریم رستوران غذا بخوریم توی یک تایم غیر کاری ولی رستورانی که اون بگه اما به حساب من. از طرفی دوست نداشتم رستوران توی شهر خودمون که کلینیک هم بود باشه. چون تقریبا شانس بالایی داشت که یکی ببینه ما رو و داستان میشد توی این مقطع فعلی از رابطمون.

با کلی ذوق دوشنبه از صبح زود اومدم کلینیک که دوباره لیندا رو ببینم و شاید بتونم دوباره لباشو فتح کنم. از پشت در اتاق لیندا دیدم اون روز تا ظهر از خونه کار میکنه و بعد از ناهار میاد کلینیک. دلم می گفت وقتی اومد برو تو اتاقش در رو ببند و بغلش کن حسابی و بخورش دوباره. اما هنوز انگار یخ بینمون آب نشده بود و سوال های زیادی بود که باید بهش جواب داده میشد قبل از اینکه نزدیکتر بشیم به هم. بعد از چند ساعت طاقت نیاوردم و از منشی کلینیک شماره موبایلشو گرفتم و گفتم به بهانه اینکه کی میاد باهاش حرف میزنم.

وقتی داشتم شمارشو میگرفتم انگار بدنم داشت گرم میشد. ضربان قلبم رفته بود بالا و وقتی زنگ می‌خورد مدام بیشتر میشد. نمیتونستم پیش بینی کنم واکنشش به این تماس چیه. بالاخره با اون صدای نازش گوشی رو برداشت و وقتی شروع کردم با دست و پا شکسته به سوئدی حرف زدن،‌ کلی ذوق زده شد و براش جالب بود که خودمو حتی سوئدی معرفی کردم. داشت سوئدی توضیح میداد که من کامل نمی فهمیدم. اما فکر کنم میگفت بابک منم منتظرت بودم زنگ بزنی و ممنون بابت اون شب و تشکر میکرد که زنگ زدیم. دیگه سواد زبانم اجازه نمیداد با سوئدی ادامه بدم و زدم روی انگلیسی و احوال پرسی کردن. گفتم معلمم باید بیشتر برام وقت بذاره تا بیشتر اعتماد به نفسم پیدا کنم و ادامه بدم به سوئدی. با این شوخی بیشتر یخش باز شد و خلاصه ده دقیقه‌ای صحبت کردیم. آخرش گفت بعد ناهار میام کلینیک و آخر وقت اگر هستی حدود ۵ میام اتاقت با هم صحبت کنیم. منم از خدا خواسته گفتم ۵ که خوبه، تو بخوای تا ۱۲ شب هم می مونم. با خنده و انرژی خوب از هم خداحافظی کردیم.

اون روز ناهارم توی یک جلسه کاری بود و وقتی جلسمون تموم شد ساعت تقریبا ۳ عصر بود. هوای بیرون تاریک و کم کم همه مریض‌های اون روز داشتن میرفتن. رفتم یک قهوه از آشپزخونه بردارم که دیدم لیندا داره با یکی از همکارش حرف میزنه. وقتی همو دیدیم با یک برخورد کاملا متفاوت نسبت به بقیه روزها،‌ چشمای رنگی خوشگل شو گرد کرد و با خنده سلام کرد. منم سلام و احوالپرسی کردم و رفتم قهوه رو برداشتم اومدم اتاق خودم و گفتم اونجا بمونم قهوه بخورم سوتی میدم یهو جلو همکارش و بهتره نمونم. وقتی اومدم اتاق خودم قشنگ حالت آدمایی که اضطراب شدیدی دارن بودم، تپش قلب بالا، حالت پرواز روی ابرا و فوق العاده حس امید عجیبی که چند ساعت دیگه شاید بتونم لیندا رو دوباره بوس کنم. لیندا نیم ساعت بعد از اون اومد اتاق من و در رو بست و روی صندلی چرخدار کنار میز من نشست. با تعجب گفتم چی شدی، قرارمون پنج بود. گفت منتظر بودم این دختره صوفی که اتاق کنارت هست بره و نبینه که من میام اتاق تو. امروز خوشبختانه زودتر رفت چون بچش مریض بود. اینو که گفت صندلیشو کشیدم به سمت خودم زانوهامو به زانوهاش چسبوندم و نگاهم توی نگاهش قفل کردم. چشمای آبی رنگیش انگار داشتن خیس میشدن. منم همون حس رو داشتم. دیگه اصلا نمیتونستم با سوئدی اون حس و حالمو توضیح بدم. عوض کردم روی انگلیسی و گفتم از اون شب تا الان یک لحظه هم فراموش نکردم مزه لب هاتو. یک نگاه معنی داری بهم کرد که یک کم ترسیدم گفتم وایییی که ناراحت شده. دیدم گفت میشه پرده اتاقتو ببندی؟ از ساختمون روبرو معلومه!‌ بلند شدم پرده اتاقمو رو بستم و قفل در رو هم زدم روبروی صندلیش وایسادم جوری که سرش رو میتونستم راحت ناز کنم.

تقریبا قد و هیکل من و لیندا شبیه هم هست. هر دومون حدود ۶۵ تا ۷۰ کیلو و قد من ۱۷۸ بود و لیندا چند سانتیمتر ازم کوچکتر بود. سرشو گذاشتم روی شکمم و از بالا بوسش کردم. یک حس استرس عجیبی داشتم،‌ اولین بار بود که یک نفر اینجوری توی محیط کارم و با در و پنجره بسته نشسته. با وجودی که ۳۸ سالم بود و یک ازدواج ناموفق داشتم که بعد از مهاجرت به طلاق کشیده بود،‌ اما بازم نسبت به زن‌ها تقریبا همیشه محتاط بود. اون هم یک زن سوئدی و نمیدونستم حتی از کجا شروع کنم!‌ هر دومون سر کار و توی موقعیت پر استرسی که هر لحظه ممکنه یکی صدامون رو بشنوه و یا حتی کار با من داشته باشه قرار داشتیم.

دوباره صورتشو نگاه کردم و گفتم لیندا من مجردم،‌ تو چی؟‌ اونم گفت منم مجردم بابک! اما مطمئنی با من میخوای با من باشی؟ گفتم من مطمئنم اما تو رو نمیدونم. یک خرده فکر کرد گفت واقعا نمیدونم. تو خیلی توی دلم میشینی. اما هم سن و سالمون هم اینکه همکار هستیم و هم اینکه من نمیدونم چطوری میتونم اینو به بقیه همکارها، همسایه‌ها حتی خانوادم بگم. من نمیدونستم چی باید بگم. تنها کاری که میتونستم کنم این بود که گفتم فعلا لازم نیست بهش فکر کنیم. میتونیم سر موقع این مسائل رو حل کنیم و پیشنهاد ناهار شنبه رو بهش دادم که قرار شد به همین دلایلی که شهر اون ها هم کوچیکه و رستوران اینجوری توی روز تعطیل رفتن ممکنه پیامد داشته باشه، قرار شد من ناهار درست کنم و بیاد خونه من ناهار.

داشتم سرش رو ناز میکردم و همونطور آروم آروم نشستم روبروش و دوباره به چشماش زل زدم. چشماش همه چیز رو داشت میگفت. لبامون دوباره رو هم قفل شد و اینبار دستامون هم داشت کار میکرد و همدیگه رو نوازش میدادیم. من فقط گردن و سرشو داشتم ناز میکردم و یک وقتایی هم دستمو می بردم پشتش. این کارامون ضربان قلب جفتمون رو بیشتر کرد. اما انگار هر دو استرسمون داشت غلبه می کرد بهمون. همونطور که لباشو داشتم میخوردم دستمو بردم پایین‌تر و شروع کردم به روپوشش رو باز کردن. دوست داشتم به ممه هاش دست پیدا کنم. از تابستون دیده بودم که ممه هاش تقریبا سایز ۷۰ ۷۵ هست و نوکش هم احتمالا بزرگه و تیز. چون زیر لباس تابستونش با وجود سوتین زده بود بیرون و قشنگ معلوم بودن. دستامو آروم روی گردنش کشیدم و بردم پایین تا به ممه‌هاش برسم. بالای ممه‌هاشو ناز کردم تا رسیدم به نوکش. حسابی انگار شق شده بود و سفت. لیندا سرش رو شونه های من بود و هر دومون روی صندلی های چرخدار نشسته بودم. دستاشو گرفتم ناخودآگاه و بوس کردم. کشیدم صندلیشو به سمت خودم و سرشو آوردم بالا و گفتم Linda, I am so excited! هیچی نگفت و فقط نگاهم کرد.

خودش رو در اختیار من داده بود. و همچنان که داشتم لب و گردنشو میبوسیدم دستمو یک کم خیس کردم و بردم توی لباسش، سوتینش رو دادم پایین و نوک ممه‌‌هاشو خیس کردم و مالیدم. واقعا انگار روش نمیشد که نگاه من کنه. اما حسابی تحریک شده بود. البته از قبل میدونستم که اکثر سوئدی ها خیلی خجالتی هستن. روپوش‌ها و شلوار‌های کلینیک همگی سفید و خوب چون گشاد هستن راحت میشد همه دم و دستگاه باد کرده من رو دید. یهو دیدم نگاهش روی کیر باد کرده توی شلوار پارچه‌ایم قفل شد یک لحظه. خودم دستشو گذاشتم روی کیرم که حسابی الان شق شده بود و خود نمایی میکرد. اونم گرفتش توی دست و شروع کرد به مالیدنش و انگار براش جالب و احتمالا عجیب بود که توی اون حال و استرس چرا کیر منو از رو شلوار دستش گرفته. سرشو دوباره بلند کردم و با نگاه مستقیم توی چشماش گفتم Jag نlskar dig! با یک برخورد عجیب که اصلا نتونستم دلیلش رو بفهمم،‌بلند شد و گفت بابک منظورت این بود که Jag gillar dig! من که گیج بودم و هنوز فرقشون رو درست نمیدونستم فقط سرمو تکون دادم و گفتم هر دو. فکر کنم منظورش این بود که عاشقتم خیلی بار معنایی بالایی داره و با این دو برخورد نمیتونی عاشقم من باشی. من که نفهمیده بودم چی میگه درست،‌ منتظر واکنشش موندم. دستامو از توی لباسش در آورد و دستامو کشید به خودش که بلند شم از رو صندلی و محکم بغلم کرد. گفت منم دوست دارم بابک. شنبه بیشتر در موردش حرف میزنیم. اینجوری من خیلی استرس دارم. هر چند دوست نداشتم تموم بشه اما چاره‌ای نبود. گفت،‌ برسونمت؟ گفتم هر چند دوست دارم، اما با دوچرخه هستم.

الان دیگه همه چیز حاضر بود که بتونم هر روز به لیندا نزدیکتر بشم. اما این برخورد امشبش نشون میداد که خیلی باید مراقب باشم. یک اشتباه کافی بود که براحتی لذت‌های آتی رو از دست بدم و حتی ممکن بود کارم رو از دست بدم. تصور کنید یک کم دیگه پیش میرفت. اون روز میخواستم کس لیندا رو روی همون صندلی چرخداری که نشسته بود لیست بزنم و فقط کافی بود یکی از همکارها صدای ما رو میشنید. با کلی فکر و خیال و اینکه کس لیندا چه شکلیه مسیر تا خونه رو با وجود باد شدید با دوچرخه رفتم. رسیدم خونه قشنگ تمام اعضا و جوارح‌ام من جمله کیرم یخ زده بود. نفسی تازه کردم و رفتم زیر دوش آب گرم. کیر بابک شده بود مثل یک لاکپشت. توی لاک خودش رفته بود و حسابی قیافش خنده‌دار بود. یواش یواش آب گرم رو بیشتر میکردم تا بدنم عادت کنه. یهویی به ذهنم رسید به یاد گرمای لیندا، بزنمش روی دوش دستی و همینجور دمای کیرم رو به یاد لیندا ببرم بالا. آروم آروم با ترموستات شیر آب،‌ دما رو بردم بالا تا جایی که قشنگ داشت کیرم میسوختم. فشار آب رو بردم بالاتر و بازم دما رو بردم بالاتر. توی همون حال که کیرم با فشار آب گرم داشت حسابی تحریک میشد آب رو مستقیم گرفتم روی تخمام و کیرم رو با فشار زیاد اونقدر مالیدم تا بالاخره با لذت بی نظیری شیره غلیظش که در اثر آب گرم منقبض شده بود زد بیرون.

ادامه دارد …

نوشته: بابک bnanan2021


👍 7
👎 3
15701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

967362
2024-01-19 08:44:45 +0330 +0330

لیندا
صوفی
اونجا ایران بوده؟

تو که زبون بلد نبودی چطور تو کلینیک استخدام شدی

1 ❤️