در بار شد، بازرس ویژه وقتی وارد شد که سرش تو پرونده بود
بازرس: خب، هیچ دلیلی نممخوای بگی؟!
-همون که گفتم
بازرس (در حالی که صندلی روکنار میکشه تا بشینه) : که چی؟! اون دلیل قتل محسوب نمیشه!!! تو هم خواسته بودی
(سکوت)
بازرس : که اینطور، خب مثل این که باید از راه دیگع وارد شم
مثلا چه راهی؟!-
تو یک حرکت سریع، چونه امو میگیره و صندلیمو رو دو تا پایه اش نگه میداره
بازرس : یالا لنتی!! بگو فکر م یکنی که الان کشتی راحتی بدبخت؟! میخوای بری به اندازه چند دهه اب خنک بخوری؟! یالا لنتی
-( میخندم) من که گفتم بازرس،هر چیزی که بود نوشتم اونجا
من و صندلی رو به حالت اول بر میگردونه ، کت سرمه ای شو که مرتب میکنه پرونده رو بر میداره میره
بازرس ( یه نفس عمیق کوتاه میکشه) : نمیدونم چی تو اون سرت میگذره ولی وای به حالت!!!
ادی : هی!! اندرو!!! پسر به هفته ندیدمت!!! دلم برات تنگ شده
-تو راست میگی!!! من که حس میکنم
باز اون پیرهن سبز چهار خونه وتیشرت خاکستری زیرش که همیشه بهش میومد، لنتی جذاب!!
ادی( دستاشو تو موهام میکشه) : چیه؟! نکنه تو دلت تنگ نشده؟! نمیخوای با هم باشیم؟
نباید وسوسه شم!!! اما وقتی تو موهام دست میاره دیگه دست خودم نیست
خودمو بیشتر تو بغلش جا میکنم
ادی سرمو به عفب میکشه، نفس هاشو رو لبم حس میکنم
مزه ی اون لب سیگار کشیدش باز تو وجودم میاد، زبون هامون به هم میخوره
لزجی دهان و سر بودنش، هیچ وقت از یاد نمیره
یکهو عقب میکشم، چاقومو رو تو دهنم میزارم و باهاش به ادی میزنم
(صدای در زندان)
زندان بان : لطفا به اتاق بازجویی برین
روانپزشک :خب اندرو، نمیخوای برای من بگی چرا ادی تو باعث مرگش بودی؟!
روانپزشک!!! معلوم بود که احتمال داره بیارن، با اون مو های دم اسبی بسته، خودکار رو ی کت و دامنی که تا زانو هاشه
من هم گفتم، تو اعتراف هم نوشتم، تجاوز
روانپزشک : ولی اینطور نشون نمیده، اندرو
-خب که چی؟!
اروم، پرونده رو ورق میزنه و یه نگاه به من میکنه
روانپزشک :چون عجیبه که هیچ دارویی هم مصرف نمیکردی، حتی الکل، تجاوز بوده اندرو؟
-بله، همینی که گفتم
روانپزشک : باشه
تلفن همراهش زنگ میخوره ، جواب میده ، و میره بیرون اتاق
(5دقیقه بعد)
یکم با نگرانی میشینه
روانپزشک : خب اندررو ، پس انگیزه اتو نمیگی؟ این به ما کمک میکنه که تو رو از مجازات و زندان دورتر کنیم!!
-نه ، هر چیزی بوده اونجا نوشتم
بلند میشه ، پرونده رو جمع میکنه و اروم اروم میره، تو نگاهش حس عجیبی داشت، اما عجیب تر اینکه هیچ دیگه نپرسید!!! !
هی ادی ادی!!! شروع کن دیگه!! زود باش!!! منو ببین!!!
تمام بدن ادی رو حس میکردم، اون بدن معمولی اما ورزیده
نفس هایی که به صورت میخورد، نگاهی که همیشه با هم داشتیم تو چشمای هم
رنگی که مثل ریش اون پیرمرد خوشتیپ تو کافه بود
و اون حس لذت، که گاهی مثل در د های اوله
تماس هر ثانیه از بدن هامون، حرکات محکم، صدای لطیف نفس ها، لیزی بدن از عرق و گرم شدن
اندرو، تو مال منی
مال من
( و باز صدای لنتی در زندان)
بازرس در حاای که خیلی عصبیه، پرونده رو رو میز میندازه
بازرس(درحالی که کتش قهوه ایش رو در میاره) : چرا نگفتی که بهش الکل دادی؟! چرا ننوشته بودی؟!
روانپزشک: رو تخت دراز بکش اندرو
دراز میکشم، و روانپزشک لنتی یکم تخت رو بالا پایین میکنه.
روانپزشک: راحتی؟!
-اره
روانپزشک : خب، مثل اینکه هنوز حالا حالاها کارداری، خب برای خیانت کشتیش؟!
چی؟-
روانپزشک : گفتم که برای خیانت کشتیش؟!
-نفس عمیق میکشم، بله
روانپزشک: چرا؟! تو که میتونستی باهاش کنار بیای
-خب، تحمل نداشتم یکی دیگه کنارش ببینم، حس میکردم که دیگه مال اون نیستم
روانپزشک: از کی فهمیدی اینطور شده؟!
باز این صحنه :من و ادی تو کلوب
صدایی که بلند بود ، و اتاق بالا تو اختیار ما
بعد یک ماه هم اتاق بودن تو خوابگاه
ادی، با انگشت زیر چونم میزنه و میاره بالا
ضربه های یه خورده سنگین و آروم
چسبوندن به دیوار ، حس عجیب زیر دستش بودن
با زبونش رو کمر کشیدن
و با کمربند زدنش
خب، دوست داشتم ببندمش، اونقد بزنمش از حال بره، با سوزن های تیز پوستشو بالا پایین کنم
با چاقو خط بندازم روش، و نمک بپاشم
طوری که زجر بکشه
روانپزشک : چرا؟! چون که چیزی حقش بوده رو میخواسته؟!
نگاهی بهش میندازم
-نمیدونم، اما ادی مال من بود
روانپزشک: خب یه سوال، بام میگی که چطور اخرین بار گذروندی؟!
-وقتی که داشتیم با هم سکس میکردیم، اون منو جای اون دختر تصور میکرد، منم خب بهش نوشیدنی دادم و گذاشتم باهام بیشتر حال کنه(میخندم)
روانپزشک : پس جای خون ها چیه؟!
-رو لبم با چقو خط کشیدم، که اون سرخیش طبیعی باشه خیلی خوب بود(میخندمو یه قطره اشکم میاد)کاش واقعی حش میکرد!!!
حسی که انگار که فلج شدم بهم دست میده ، حرفی انگار دیگه نمیتونم بزنم
روانپزشک، گوشی رو برمیداره و یه تماس میگیره: کارش تموم شد، باشه
وسایلش رو جمع میکنه ، یه کلاه گیس رنگ دیگه در میاره از کیفش ، و کمی آرایش میکنه
و با حالتی که انگارن نگران تر از قبله ، میره
سعی میکنم بلند شم، اما هیچ حس ندارم!!
شاید این حق مجازات من باشه
که ادی رو از یکی دیگه گرفتم!!
نگاه میکنم به درو دیوار ، رنگ و رویی که نداره ، این تیمارستان ، سرد هم شده ، ادی تقصیر خودت بود!!!
نوشته: 29_ای_آر
بازرس تو کووون ننت