نمیدونم چجوری ولی شد (۴)

1401/05/06

...قسمت قبل

خب رسیدم به قسمت چهارم و این قسمت پارت های با تِم جنسی بیشتری داره!!

صدا اومد صدای سعید بود داد زد و گفت:در چرا قفله!
منو خشی سریع پریدیم به خشی گفتم تیشرتتو نپوش گفت چرا رفتم درو باز کردم اومد تو با قیافه طلبکارانه‌ای گفت چرا در قفله منم با خونسردی گفتم خشی داشت لباس عوض میکرد روش نمیشه نازی ممکنه بیاد یه وقت
-اها درست درست
فقط میخواستم خفه‌ش کنم اونجا بکشمش فک کنم بویی برد چون هم رنگمون پرید هم قیافه منو خشی من انگار تب داشتم خشی که کلا حالش خراب بود.
هر طوری بود که گذشت و کلا تا شب سعید پیشمون بود ساعت ۱۱ اینا بود که سعید رفت منو خشی جوری همو نگاه میکردیم انگار میخواستیم لباسای همدیگرو جر بدیم ولی هیچ اقدامی انجام نمیدادیم و انقدر خسته بودیم که خشی نمیتونست سرپا وایسته و بهش گفتم شب بمون ولی باید میرفت خونه مامانش اینا باباش نبود پس از دو دلی‌های زیاد خشی تشریف مبارکش رو برد.

——فردا——
واقعا درگیر بودم کلا ۴شنبه و ۵شنبه کونم پاره بود و باید به بچه‌ها برنامه هفتگی میدادم و باهاشون تماس میگرفتم و…و… واقعا تا پنجشنبه عصر نتونستم جواب هیچکسو بدم حتی مامانم،تقریبا عصر بود دیدم خشی پیام داد که:
سلام امیر من چطوره؟!
تو دوباره غیبت زد🤦🏻‍♂️
منم سریع زنگ زدم بهش
-الو
+جانم
-خشی فدات شم من…
+خفه شو خفه‌شو واسه من لفظ نیا دوباره چی شده باز
-جان امیر هیچی درگیر موسسه بودم میدونی که اخر هفته جرم میدن
(میدونست به همین دلیل ۴شنبه پیگیرم نبود و داشت سر به سرم میذاشت)
+تو باز داری گوه میخوریا
-اون که کاره توهِ
+اولا جان خودتو قسم نده دو نمیگی دل آدمی تنگ میشه؟!
-دلت واسه من تنگ شده؟!!!
+نه واسه مامانبزرگم
-خشیییییییی
+😂😂خب حالا کجایی نریم جایی؟!
-دو ساعت دیگه بیا اینجا بشینیم تنهایی اختلاط کنیم
(هر دو میدونستیم منظورمون چیه کلا با شیطنت گفت یه ساعت دیگه اونجام)
فک کنم ۴۰ دقیقه اینا شده بود که در زدند منم سریع آیفونو زدم در ورودی رو باز کردم با شوق گفتم سلام خش (فکم باز شد)
خوش اومدین
نازی و سعید بودن کم کم داشتن جر و بحث میکردن اومدن و خلاصه خیلی جا خوردم زنگ زدم خشی و گفتم نازی و سعید هم اومدن خشی تقریبا یک ساعت دیگه اومد اتفاق خاصی هم نیافتاد و خشی مجبور شد زودبره و من موندم و نازی و سعید
اندازه سالها دیوونه بازی کردیم اون شب سه نفری ولی خشی من نبود مهم‌تر از همه!
نازی و سعید شبو موندن فردا ساعت ۱۲ یک اینا بود خشی اومد انقدر خوش‌حال بودم به معنای واقعی تو کونم عروسی بود بعد خوردن صبحونه سرپایی چون دیشب خیلی دیر خوابیده بودیم البته دیشب نه صبح خوابیدیم هنوز گیج بودیم خشی از همه سر حال تر
من طاقت دوری از بغل خشی رو نداشتم ،من قضیه بغل‌و بوسیدنمون رو به نازی گفته بودم و کلم داشت میترکید تا اینکه یه فکری زد به سرم به نازی پیام دادم:
-هوی
+😕
-ببین سعید‌و وردار برو تو اتاق کار دارم
+ای شیطون😉
-خفه
+خب شرط داره
-😕کیر میخوای سعیدم داره یا شایدم نه!
+خب حالا حالاها بشین سرجات که ما رفتیم تو اتاق
-کس‌کش بابا اذیت نکن دیگه
+پول شام من با تو من میرم
-پس گمشین
-ببین نازی اول یه کاری کن بریم تو اتاق من که اونجا باشیم همه چی خود به خود بشه
+حواسم هست گلم نگران نباش

خلاصه به یه طرزی ما چهار نفر تو اتاق من تقریبا نیم ساعتی نشسته بودیم که نازی در گوش سعید یه چیزی گفت:من‌و خشی هم خودمون رو زدیم به اون راه یه دیقه نشد رفتن تو اتاق داداشم من موندم و خشی،من رفتم اشپزخونه ابی خوردم وقتی برمیگشتم خشی میخواست بیاد تو حال منم با لحن عصبانیتی گفتم کجااااا
-اومدم ببینم کجا رفتی
ایندفعه خودش رفت لبه تخت من نشست منم به ترفند قبلی درو قفل کردم اومدم کنارش خوابیدم خشی هم کم‌کم داشت میخوابید کنارم کامل هر‌دومون دراز کشیده بودیم من به شکم و خشی به کمر اون هی دسشو تکون میداد باز میکرد چراغ سبز نشون میداد که برم بغلش منم بدون خجالت کمی بلند شدم رفتم تو بغلش انقدر نرم و داغ بود انگار تو هوای سرد یه ابر داغ رو بغل کرده باشی کم کم دیگه همو سفت بغل کرده بودیم کولر روشن بود کمی هم سرد بود ولی بدنامون داغ در این حین به خشی گفتم بریم زیر پتو گفت بریم!
هر دو به پهلو بودیم من رو‌دستش خوابیده بودم سرم پایین‌تر از سرش بود رو سینش و بالا رو که نگاه میکردم میدیدم چشماشو بسته و بیشتر داره فشارم میده منم کم کم تیشرتشو دادم بالا دستی کشیدم رو کیرش گفتم:این چیه گفت کیر! تیشرتشو که کامل دادم بالا دیگه فهمیدم وقتشه،کامل لخت شدیم فقط شرت پامون بود خشی منو بین دستاشو و پاش منو کامل قفل خودش کرده بود سرمو اوردم بالا که لباشو حس کنم سرمو که بردم یه جوری اومد که فقط تونستم کنار لبشو ببوس،و خشی گفت:دوس ندارم!!
اون لحظه یه شُکی بود ولی انقدر حشری بودم که نتونستم بهش فکر کنم!
و منم دستمو بردم زیر شرتش کم‌کم میمالیدم براش
و کامل لختش کردم که خشی دستشو اورد کیرمو گرفت گفت جوووون چه داغه و منم خندیدم،دستشو برد و کونمو میمالید کم ‌کم اومد بالا رسید به سرم دستشو میکشید به موهام و به سمت پایین هُل میداد این کارو خیلی دوست دارم و رفتم پایین و شروع کردم براش خوردن انگار به بچه تی‌تاب داده باشن مثله وحشیا براش ساک میزدم که نفسم گرفت و سرفه کردم سرمو که اوردم کنار خشی دوباره از اون بوساش زد به صورتم انقدر لباش نرم بود دوست داشتم از جا بِکَنمش و مال خودم باشه.
خسته که شدم اومد بالا دوباره بغل خشی کمی گذشت گفت:کار دیگه‌ای نمیکنیم و گفتم چرا که نکنیم!
انگار خشی حالتش کمی عوض شد بلند شد پاهامو گذاشت رو دوشش تف زد رو کیرش و مالید دم سوراخم و میخواست فرو کنه چون من تجربه از قبل داشتم میتونستم بفهمم خشی خیلی کار بلد نیست و بیشتر به فکر ارضای خودشه تا طرف مقابل!
فرو کرد و شروع کرد تلنبه زدن و کمی که گرم شد منم داغ شدم و اخ و اوخم در اومده بود که همش خشی میگفت هیس هیس تا اینکه دیگه خیلی صدا از خودم در می‌اوردم خشی روم خوابید و دهنم رو گرفت گفت مگه نگفتم ساکتتتت و شروع کرد تند تند تلنبه زدن انقدر زد که ابش اومد وقتی میومد کشید بیرون و ریخت تو دستمال ولی من‌ دوس‌داشتم خالی کنه توش که نشد و کمی که استراحت کردیم گفت بریم سیگار بکشیم گفتم بریم!
واقعا واقعا بهم برخورد حتی نگفت به زبون نیاورد که تو چی نمیخوای ارضا شی خیلی بهم برخورد ولی چون دوسش داشتم نمیتونستم به زبون بیارم.
خلاصه ما رفتیم سیگار بعد سکس رو زدیم چسپیداا خوب بود!
و همچنان من ارضا نشده بودم واقعا حسه بدیه کسایی که تجربه داشتن میدونن ولی انقدر خشی خوب بود که نمیتونستم چیزی بگم

داستان ما تا اونجا عالی بود یعنی نمیتونم توصیفش کنم،مامان بابام تقریبا دو هفته‌ای نبودن و بیشتر اوقات خونه ما بودیم،تا اینکه یه شب!

نازی بهم پیام داد:
-سلام امیر عزیزم خوبی چطوری؟
+جانم سلامتی تو چطوری چی شده؟
-یکی از دوستای قدیمم النازو که یادته زنگ زده چند روزی هست داریم صحبت میکنم گفتم بهش با سعیدم و اینا قرار شده اگه تو میتونی من و الناز و تو سعید بریم بیرون ما که داریم میریم……
خلاصه بگم که نازی یه دوستی داشت به نام الناز قرار شده بود که ما بریم بیرون منم گفتم اگه خشی میاد منم میام که خشی انقدر خجالتیه که گفت من خجالت میکشم و نیومد
و من با بی حوصلگی یه گرمکن پوشیدم خداییش سکسی بود😂 و رفتیم بیرون اون شب از قبل که بریم فازم کیری بود واقعا حوصله نداشتم نازی خیلی اصرار کرده بود و خیلیم بیکار بودم و رفتم دیگه

واقعا الناز دختر پر انرژی و باحالی بود خیلی خندیدیم و اون سیگار نمیکشید وقتی برای اولین بار یک پُک زد انقدر ذوق کرد کلا شب خوبی بود و از اون روز بیشتر تایما الناز هم باهامون بود.

میرسیم به شبی که خشی باهامون برای اولین بار اومد!!

اون روز صبح خشی زنگ زد!

-الو امیر
+جانم عزیز دلم
-خوابی؟
+نه بیدارم
-تو خوابی بخواب عزیزم
+خشییی
-😂 امیر امشب من نمیتونم بیام
+چراااااا؟!
-نمیام دیگه
+خشی نکن لطفا من بدون تو نمیرم
-خب میدونی چرا نمیام
+چرا؟!
_چون با تو حال نمیکنم
+خشییییی؟!
-وای انقدر اذیت کردنت حال میده😂😂
اماده شو دارم میام دنبالت
(دوستان راسش الان دقیقا یادم نمیاد خشی چطوری منو اذیت میکرد ، همیشه ولی کلا خیلی منو اذیت میکرد و سر به سرم‌میذاشت)

من و خشی از ناهار با هم بودیم و رفتیم خونه ما
هر چی چراغ سبز به خشی نشون میدادم که یه حرکتی بزنیم انگار نه انگار اصلا هیچ…
شب شد و قصه ما شروع شد!
اناز دختری پر انرژی و وراج هر وقت که با هم بودیم نمیشد لبخند رو لبت نباشه البته ما همه الناز رو میشناختیم چون شایعات حرف پشتش زیاد بود ولی وقتی میدیدش اصلا اون فکرهایی که داشتی به کل میرفتن!

خلاصه!
انقدر کصخلی کردیم،خشی که کم‌رو اصلا روش نمیشد صحبت کنه،گفتیم و خندیدیم و گشتیم تا نازی الناز رو دعوت کرد شب خونه ما یادمه اونموقعه خیلی بهم بر خورد😅🚶🏻‍♂️
اون‌شب لحظه‌های خیلی خوبی داشتیم فقط….

الناز
-بچه‌ها‌بچه‌ها اینجا وایسیم برقصیم قر تو کمرم گیر کرده
امیر
+نه بابا ول کن کصخلیم مگه
-خب شما وایسید سیگار بکشید ما میرقصیم
خلاصه ما اومدیم پایین و مشغول به سیگار خشی جلو صندلی شاگرد نشسته بود پیاده نشد دقیقا یادمه هودی سبز پوشیده بود
ما سیگار میکشیدیم و نازی و الناز میرقصیدن تا اومدن ما رو وادار به رقصیدن کردن بعد کلی قر دادن رفتم کمی پیش خشی از سمت راننده سرمو کردم تو گفتم چی شده نمیای پایین؟
گفت:سرده
-بغلت کنم گرم شی؟
+تو؟
-پس کی؟!!!
+چرا که نه کی بهتر از تو!!
الناز اومد تو ماشین الناز خیلیی اوپن مایند و خلاصه از این حرفا کلا ادم راحتیه اومد و گفت چیه چی شده جیک جیک میکنید نکنه شما هم با همین!!
من که لبخندی زدم و اتفاقا خوشم اومد ولی خشی بهش برخورد الناز گفت چیه مگه اتفاقا اگه گی بودین خیلی هم بهم میومدین با اون حرفش انگار سطح صمیمیت رو برد بالا😅
از اون شب ما یه دوست جدید داشتیم الناز اون زمان یادمه یه دوس پسری داشت که میگفت اشناست بگم تعجب میکنید سنش خیلی بیشتره و فلان بیسار
خب کصخل بازی های ما تازه شروع شده بود تقریبا یک ماه ما تنها بودیم البته خونه خشی بود همیشه ولی معمولا کمتر میرفتیم انگار خونه ما حس و حال دیگه‌ای داشت همه بیشتر با هم صمیمی شده بودیم همه شوخی ها رو با هم داشتیم تا اینکه رسیدیم روزی که سعید رفت تبریز برای کار دقیقا یادمه نازی انقدر دپرس بود که من سر به سرش میذاشتم یادش بره!
اون هفته که سعید نبود اصلا حس و حال رو نگم براتون در حد شیاطین ما کصخلی میکردیم الناز رو هم سیگاری کرده بودیم تااا اینکه من اتفاق ها و داستان هام با کراش رو براش گفتم ولی نمیگفتم کی…

-ببین ما الان خیلی با هم اوکی‌ایما ولی رل و فلان نیستیم یه فاصله‌یی هست
+امیر اینجوری که تو میگی اون هم دوست داره و میخواد وگرنه ولت میکرد
(الناز نمیدونست کراش من پسره)
-نمیدونم والا تو میگی چیکار کنم
+ببین تو خیلی خودتو کوچیک کردی یکم برین بهش ببین چطوری خودش میاد
نازی:نه بخدا من دلم نمیاد کراشش خیلی ادمه خوبیه
الناز:اوووو ببین چه سلیطه‌ای‌ه که نازی میگه خوبه
امیر:نه فداش شم نمیتونم اینکارو بکنم
شبش من به این پیشنهاد الناز فکر کردم نمیدونم انگار یه راهی میدیدم که بتونم کلا مال خودم باشه!

شب بعدش!
خشی:امیرررر پاشو پاشو برو دوش بگیر بریم محمد جر دادن باسنمو
-اههه بابا ول کن مگه چه خبره
+صدرا اومده میخوایم بریم پیشش
-امشب الناز میاد کار داریم
+اولا الان عصره تا شب میایم دوما چه کاری که من نمیدونم
-میخواد ویدیو‌شو ادیت کنم…….
+بابا کس نگو بلند شو بلند شو

خب دوستان این دوست ما صدرا کاناداست چند وقتی بود رفته بود برگشته بود قرار بود بریم بیرون خشی از صدرا متنفر بود چجوری بگم رفیقش بودا ولی حالش بهم میخورد ازش پس منم فکری زد به سرم!
منو خشی تو اکیپ پسرا که بیرون میرفتیم خیلی جیک تو جیک همیشه‌ام تو بغل هم لم میدادیم با ماشین که بیرون بودیم من همیشه میگفتم خشی کنار دستم و خشی هم همینطور اونشب خیلی فرق میکرد انقدر با صدرا گرم گرفتم و البته بقیه بچها و کلا راسش به خشی میریدم میدونم کار درستی نیست ولی افسوس!
خب اون شب تعجب رو تو نگاهش میدیدم داشتم عشقمو ناراحت میکردم خشی خودم‌و 😔
تا یه جایی تو پارک داشتیم سیگار میکشیدیم
خشی اومد کنارم گفت:
-امیر
+اوم
-چرا…
+چی چرا!؟
-چرا امشب مثه همیشه نیستی چیزی شده من کاری کردم؟
-مثل همیشم
+نیستی امیر نیستی
یادمه قشنگ وسط بحث پاشدم رفتم!
ساعت حول و هوش ۸ اومدم خونه الناز دم در بود کلی نشستیم و نازی اومد نازی زنگ زد به خشی گفت نمیام دقیقا یادمه تولد داداشم بود شب ساعت ۱۲ بهش زنگ زدم کم کم که داشتم تبریک میگفتم پشت خطم خشی بود قطع که کردم زنگ زدم بهش:

-الو جانم
+امیر
-اوم
+چیزی شده؟
-خشی گاییدی منو
+من کاری کردم؟
-راسشو بگم
+اوم
-ببین خشی تو منو دوس نداری منم میخوام فاصله بگیرم ازت همین دیگه دوست معمولی باشیم
+از کجا میدونی که من دوست ندارم؟
فکم افتاده بود حس خوش‌حالب که هنوز هم بهش فکر میکنم لبخند میزنم
-جااااان!
+ولی فک کنم الان من دوست دارم و تو نداری
-کی همچین گوهی خورده
+فک کنم خودت
-من گوه خوردم با تو
+من چرااااا!!!
-نه تو که رو چشم جا داری
+تو هم رو یه جا دیگه
-کجا؟!
+حالا
-خشییییی
+😂😂😂انقدر دوس دارم حرصی میشی
-نگفتیا کجا؟
+رو سرم عزیزم
-سرِ؟
+کلم دیگه
اون شب تقریبا تا ۳/۵ شب با خشی صحبت کردیم که من از کی کراش بودم روش و خشی از کی مطمئن شد خودشه و اون از کی حسی به من داشت و تو کال با هم خوابیدیم

ظهر بود با زنگ گوشیم بیدار شدم دیدیم نازیه
-هااا
+زهر مار مرتیکه کجایی
-خونه
+چرا گوشیتو جواب نمیدی
-خوابم
+پاشو پاشو
-چرا؟!
+منو و خشی و الناز داریم میایم
گوشیمو چک‌کردم دیدم ۱۸ میس از خشی ۳ تا الناز ۲ نازی، خشی از اون دست ادمایی که بهش بر می خوره گوشی‌و جواب ندی با خودم گفت اوه اوه پارم میکنه وقتی اومدن انقدر خشی کس گفت و گفت و گفت تو فلان چرا جواب نمیدی ادم نگران میشه فلانه کلمو خورد.
بعد چند ساعتی الناز که مجبور شد بره نازی هم دیگه رفت من موندم و خشی!

رفتم تو تخت دقیقا یادمه شعر قسم تتلو رو گذاشته بودم خشی اومد کنارم خوابید گفت عشق کی مرد هیچی نگفتم اومدم موزیک و عوض کردم پس بمون با من که اهنگ خودمون بود ر‌و زدم
دیدم خندید منو گرفت تو بغلش اولین بار بود اون میومد جلو منم بی انصافی نکردم انقدر سفت فشارش دادم و بغل هم چند ساعتی خوابیدیم هیچ کاری نکردیم فقط خوابیدم کنار هم…

الناز
-کس کش به من نمیگی کراشت کیه من که گفتم دوس پسرم کیه
+اولا من رو کسی کراش ندارم دوما دوس پسر نه شوگر ددی
(الناز با یه مرد سن بالای اشنا که همه میشناختیمش وارد رابطه شده بود البته مجرد بود خیلی وقت نمیشد از طلاقش گذشته بود ولی جوری که الناز میگفت انگار خیلی دوسش داره)
-وایسا وایسا مگه نگفتی من کراشم و فلان
+😁😁
-رل زدی عوضی رل زدی
+خفه شو یواش آره پریشب
-وایییییی جدیییی
+ببین هیچکس هیچکساا حتی نازی
-باشه ولییی وووووییی
-خب خب تعریف کن
+اون شبب……
-واییییی چقدر شما با کلاسیدا🥲
+پس چی
-بگو‌ دیگه من رلمو به تو گفتم به ناز هم حتی نگفتم
+خب من یکم شرایط فرق میکنه
-جااان؟!! انقدر گوه نخور بگو ببینم این پتیاره کیه
+خب فرق میکنه
-چه فرقی😕
+نمیدونم فرق میکنه
-چیه نکنه پسره😂
+چی؟
-پسره😨
+شاید
-شایددد چیههه،وایییی خشایاره
+سسسسسس یواش
-وووووو من گفتم به مولا گفتمااا چقدر هم بهم میاین🥺😍
انقدر الناز ذوق کرد خیلی اولین کسی بود انقدر ذوق میکرد یه حسه عادی بودنی داشتم انگار خیلی پیشش راحت بودم

خلاصه رسیدیم به فردا صبح

گوشیم زنگ میخورد ویدیو کال،الناز بود

-چیه سره صبح جمعه مگه کسی ویدیو کال میزنه
(الناز تو یه بوتیک بود)
+خفه شو دارم دیوونه میشم از بیکاری
-کجایی مگه ، بوتیکه؟
+آره اومدم پیش دوستم اون کُس کِشم رفته مغازه دوس پسرش،نفسم هم درگیر بود کسی دیگه‌ای نیست زنگ بزنم بهش
-بابا مرده گنده میگی نفسم
+خفه شو امیر ببند ببند
-بخدا هیچی خشی خودم نمیشه
+خشیار کس کش که از وقتی رل زده ما رو فراموش کرده
-هی هی سوتی ندیا
+نه نه حواسم هست!
فک کنم یه نیم ساعت کس گفتیم
-یه پیام بدم به عشقم
+اوه اوه اوه
۱۰دقیقه‌ای گذشت
-جواب داد!
+چی میگه
-ویت موممنت
-به نظرت بگم بیاد اینجا
+چرا نگی کصخل
-الناز داره میاد
+شششت پشمام خبرایی میشنویم حتما دیگه
-نه بابا چه خبری داره میاد اینجا دیگه
+نه دیگه حامله میشی یعنی
-الی ببند اونو وا نکنی نمیگن لالی
-من برم یه دوش بگیرم
+بابا خشایاره مگه مهمونه بشین من حوصلم سر میره
-بعدا میام همه چیزو میگم فلن بای بای
……
رفتم حموم حسابی رسیدم به خودم بدنم که راسش همیشه شیوه کم مو نیستم ولی معمولا همیشه میزنم کلشو یه شرت سیاه تنگ پوشیدم با شلوارک قرمز و تیشرت مشکی‌ و عطر تلخمو که خشی همیشه میگه اینو بده من رو زدم که خشی اومد
در رو که وا کردم…
-به به عشق من چطوره خوشگل مشگل کردی
+مگه همیشه خوشگل نیستم
-نه منظورمه هیچی ولش کن
یه کم انگار از هم خجالت میکشیدیم من سریع گفتم بریم تو اتاق خشی هم بدو بدو رفت ولو شد رو تختم یه قیافه مظلومانه توی چشماش بود اولین بار بود انگار میخواست اتفاقی بیفته رفتم بغلش کمی بوش کردم بوی عطر تلخ جذاب و کمی بوی سیگار خودش اومد با اون لبای شیرینش لپمو بوسید کم کم تیشرتامونو در اوردیم و من گوشیمو اوردم بمون با من آرتا رو زدم تا پلی شد خشی لبخندی زد و اولین بار بود که شیرین‌ترین لب های دنیا رو به من میداد انقدر نرم و داغ و شیرین بود که توصیفش واقعا سخته بعد از کمی لب بازی تو چشماش نگاه کردم و خندیدم گوشیمو اوردم گفتم یه عکس اینجوری بگیریم گفت نههه مگه کصخلیم نگیریا جان من ، یکی زدم تو گوشش گفتم خفه شو هر چی هم بشه جان خودتو قسم نده!
انقدر بغلش گرم و نرم بود انگار ابر رو بغل کرده بودم،خشی که هیچ وقت کلمه‌ای حرف نمیزد گفت چقدر داغی تو چه خبره؟!
گفتم عشقمو بغل کنم داغ هم نباشم تازه تو داغ تری گفت خب منم وقتی عزیز دلم کنارم باشه داغم دیگه،هر چقدر میگذشت منو خشی حشری تر میشدیم دستامو بردم سمت کیرش یواش یواش میمیالیدم براش ، کامل شرتشو دراوردم کامل شیو کرده بود گفتم شیطون برای کی شیو کردی گفت برای عشقم گفتم کی گفت تو!
پتو مشکی رو کشیدن رو سرم رفتم پایین دور لبام خشک شده بود ترشون کردم و سریعا وارد دهنم کردمش انقدر شُک داشت که خشی کمی خودشو عقب کشید البته سوزشی تو گلوم ایجاد شد ولی لذت بخش،(من خیلی دوست دارم تو دهنم تلنبه زده شه) سرمو آوردم بالا گفتم
-خشی
+جان دلم
-میشه…
+چی شده
-یکمی خشن تر باشی
لبخندی زد
+چشم عزیز دلم ، به کمر بخواب
به کمر خوابیدم خشی اومد نشست روی سینمو و کیرشو وارد دهنم کرد و تند تند تلنبه میزد تا جایی که واقعا نفسم بند و اومد و درش اورد گفت دوسش داری گفتم مگه میشه نداشته باشم!
پاهامو داد بالا و گذاشت روی کتفش،کف پامو میکشیدم رو سینش خیلی نرم بودن تف زد سر کیرش و کلشو داد تو یه آخی گفتم و گفت چی شد گفتم کارتو انجام بده این جمله فک کنم کافی بود خشی کم کم و تند تند کیرشو وارد میکرد و سرعتشو زیاد اولاش که دردم کم شده بود لذتی داشت ولی وقتی خشک شد دردم زیاد تر شد و به خشی گفتم درد میکنه خشک شده گفت الان تموم میشه و شروع کرد تند تر و تند تر تلنبه زدن واقعا درد خشک خشک زیاد بود اصلا طاقتشو نداشتم نزدیک ۱۰ دیقه با صدای عربده و مایع گرم فهمیدم ارضا شده اشکم کامل در اومده بود خشی رفت و خودشو تمیز کرد شرتشو پوشید واقعا بهم بر خورد میخواستم فقط زار بزنم خشی برگشت گفت گریه کردی نگاش کردم و بغضم ترکید گفتم جر دادی منو کصافت و فقط سرمو گذاشتم گریم بند نمیومد خشی اومد سرمو گرفت لبامو بوسید اشکامو پاک کرد کمی که آروم شدم تو بغلش کیرمو گرفت کم کم میمالید با تردید رفت پایین و کیرمو‌ وارد دهنش کرد و تند و تند شروع کرد ساک زدن راسش اصلا بلد نبود 😅 ولی بازم وقتی معشوقتون براتون میخوره یه حسه دیگه‌ای داره چند دقیقه‌ای که گذشت خسته‌اش شد و بلند شد و شروع کرد زدن(من خیلی دیر ارضا میشم)
-امیر عزیزم دستام درد گرفت نیومد
+میخوای بیاد
-آره دیگه میترسم خایه درد بگیری
کمی بلند شدم لبامو بردم سمت لباش وقتی لبامون تو هم گره خورد بعد گذشت چند ثانیه آبم مثله فواره پاشید و تمومی نداشت!
تمیز که کردیم خوابیدم بغل همدیگه گفت:
-پس درگیریت لبای من بود
+خشی خفه شو الان
-خب الان یه اتفاقی افتاده
+چی شده!!!
-این دوباره بلند شده
😈لبخند شیطانی زدم
+خب چیکارش کنم من؟
-میتونی لبای گرمتو مهمونش کنی!
+من چی گیرم میاد؟!
خشی اومد لبامو بوسید زبونشو دور لبام تاب میداد منم کم کم داشتم تحریک میشدم که…
نازی زنگ زد🚶🏻‍♂️
-الو
+چی شده کجایین
-خونه
+تنهایی؟!
-نه با خشی
+منو الناز داریم میایم
منو خشی سریع پریدیم و سر و وضعمون رو درست کردیم که خشی کنار آینه بود گفت امیرر کس کش چرا گردنمو کبود کردی منم خندیدم رفتم کنارش دیدم گردنش بنفش شده بود گفتم چیه مگه مهر زدم روت گفت خفه شو الان اینا دارن میان چی میگیم ببین امیر به نازی نگفتی که ما…. نه نه نگفتم هنوز فکر میکنه منو نمیخوای گفت حالا شایدم نخوام اصلا هنگ کردم
-چی؟!
+قیافشو دهنت داره آسفالت میشه🤣
-خفه شو بچه کونی
+حالا اینارو‌ ول کن گردنو چیکار کنم

در خونه به صدا در اومد…….

ادامه...

نوشته: Gaysyg


👍 1
👎 1
10101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

887359
2022-07-28 01:45:38 +0430 +0430

کاربر آهنگ الان میاد میگه منم تنهام یکی اینطوری بیاد

2 ❤️

887493
2022-07-29 08:58:53 +0430 +0430

هر چهار قسمت رو خوندم. خسته نباشی. حس واقعی بودن روایت به خواننده منتقل میشه حتی اگر واقعی هم نبوده باشه. بعضی قسمتهای داستان به نظر طولانی و کشدار میشد اما نه اونقدر که دافعه ایجاد کنه. تاکید بیش از حد روی نرم بودن بدن خشایار و تکرار چندین باره اون تو ذوق میزد. به وقت معرفی الناز توی داستان نا خودآگاه این حس دست میداد که مبادا خشایار و الناز قراره یه حس مشترک پیدا کنند و وقتی متوجه میشیم که الناز در جبهه مقابل نیست آرامش خوبی دست میده. 👍
در تایپ هم دقت چندانی نشده و این ارزش نوشته رو کم می کنه. جاهای زیادی حروف در کلمات جا افتادن یا اشتباه تایپ شدن. مثل چسپیدن! چند تا هم اشتباه املایی داشت که حیف بود از این داستان گیرا که چنین نواقصی داشته باشه. از جمله :
مثل هم درسته نه مثله هم/ حس من درسته نه حسه من ( کلا اگر قصد دارید نویسنده بشید حتما در نوشتن ه کسره دقت فراوان داشته باشید) / راجع به و نه راجب/ حول و حوش و نه حول و هوش/ هال به معنای سالن و نه حال/ اون خوراکی بچه ها هم اسمش تی تاپ بود نه تی تاب/ در نوشتن آ ( الف با کلاه ) تنبلی نکنید و متن خودتون رو قبل از آپ کردن ، مرور و ویرایش کنید.
چشم به راه ادامه و داستان های بعدی و کاملتر

1 ❤️

888446
2022-08-04 16:13:34 +0430 +0430

از همون وقتی که پارت اول داستانت رو شروع کردی به دلم نشست و خیلی جذاب بود راستش من داستان های گی با موضوع عاشقی رو بیشتر دنبال میکنم تا یه داستان چرت که همش در مورد سوراخ و… خلاصه که واقعا خیلی خوب بود و حتما ادامه بده❤️

1 ❤️