پرستش قصر دومیترسک (۲)

1401/09/24

...قسمت قبل

پرستش قصر دومیترسک
بخش 4: سوده
از خواب بیدار شدم دیدم هیشکی تو اتاق نیست هوای تاریکه اتاق رو نور کمی که از طرف پنجره میومد روشن میکرد. من لختم… سریع لباسامو پوشیدم. چرا داره این اتفاق میافته؟ منظورشون از این کارا چیه؟ دیگه راه برگشتی نیست. در رو باز کردم…باید برم دستشویی…
یکم رفتم جلو رسیدم به لابی. یه صداهایی میاد از اون طرف راه رو. به سمت صدا حرکت کردم صدای فریاد میاد از تو اتاق. یواش گوشمو گذاشتم دم در…“آآه…محکمتر…” دارن سکس میکنن. بازم بلا و کیساندرا هستن؟ نه شادیم کسی دیگست اصلا دستشویی کدوم گوریه…من الان چطوری دستشویی رو پیدا کنم. تو این فکرا بودم که یه صدا منو به خودم آورد.
-داری گوش میدی؟
چرخیدم یکی پشت سرم وایساده.
+چی؟…نه نه…فقط میخواستم دستشویی رو پیدا کنم.
-کصخلی چیزی هستی؟
+نه واقعا…واقعا میخواستم دستشویی رو پیدا کنم.
-باشه من خرم…پس تو واقعا الان دستشویی داری دیگه؟
+آره…بخدا راست میگم.
-پس اجازه بده راه دستشویی رو بهت نشون بدم. دنبالم بیا…
دنبالش راه افتادم…عجب کونی داشت. دختری با قیافه کشیده و اندام زیبا…ممه های نورمالی داشت وهمقد بودیم، موهای قهویش رو دم اسبی بسته بود؛ به پولیور اسکی یخه قرمزش خیلی میومد.
-راستی اسم من سوده هست.
+اسم من هم کاظمه.
-کاظم؟!
یه دیقه ایستاد از شونه هام گرفت با تعجب نگام کرد.
-تو از کجا اومدی؟
+از ایران…
یه پوف کلافه زد.
-فکر کردم از ترکیه اومدی…
+تو از ترکیه اومدی؟
-آره… خانوم به هر جا سفر کنه یدونه خدمتکار با خودش میاره. اما فقط یه بار به ترکیه سفر کرده برا همین از ترکیه کسی نیومده. میدونستی خانوم خودش ایرانیه…برا همین فک نکنم بهت حس دوری از وطن دست بده. همه مجبوریم فارسی حرف بزنیم. پس فکر نکنم برات بد بگذره…
یکم قدم زدیم و به ته یه راهوی باریک رفتیم.
-رسیدیم. بیا اینم دستشویی…
+ممنون
در رو باز کردم داخل شدم ولی وقتی خواستم ببندم با دستش گرفت.
-کجا؟
+چی کجا؟ میخوام دستشویی کنم دیگه!
-نخیر! آقای انیشتین باید ببینم که دستشویی میکنی اون وقت حرفتو باور میکنم.
+آخه اونوقت بده که…
-بکیرم!
این چرا گفت به کیرم؟! نکنه مثل اونا کیر داره؟ نه باو تیکه کلامه دیگه همه استفاده میکنن.
شلوارمو کشیدم پایین…
آخخخ تازه یادم افتاد بلا بهم چستیتی زده… الان چطوری دستشویی بکنم.
-اووی چی شد؟ نکنه زور میزنی نمیاد دروغگو؟!
برگشتم تا ببینه…
سوده از ته دل زد زیر خنده…
-بهت چستیتی زدن! ای جانم پس باید مثل دخترا جیش بکنی! شلوارتو در بیار…
من در حالی که بهم میخندید شلوارمو در آوردم تا حالا اینقدر با یه دختر صمیمی نشده بودم…اونم با دختری که چند دقیقه ست آشنا شدم. نشستم روی توالت فرنگی جیش کردم در این حین سوده فقط داشت میخند…یه حس تحقیر مانندی داشت. نمیدونم چرا یواش یواش خوشم میومد.
-ایوای خجالت کشیدی؟ باشه بیا منم ممه هامو نشون میدم.
لباسشو در آورد. سوتین قرمزشم در آورد…چه ممه های خوشگلی درسته به اندازه ممه های کیساندرا بزرگ نبودن ولی خوشگل بودن. در عرض یه روز دو ممه…اینجا قطعا بهشته!
-خوبن؟
+آره…
-میخوای دست بزنی؟
+آره…
دستشوییم تموم شد ولی هموطوری اونجا نشستم اونم یکم خم شد ممه هاش درست جلو چشام بودن باهاشون بازی کردم صداش دراومد. بعدش ممه چپشو گذاشتم دهنم میکش زدم و با دستم نوک ممه دیگشو آروم فشار دادم. بعد ممه دیگه…و همینطور ادامه دادم دیگه کیرم توی اون چستیتی داشت منفجر میشد. سوده هم سر و صداش در اومده بود.
این دیگه چیه؟ این برآمدگی دیگه چیه؟ وااای سوده کیر داره… یکم مکث کردم و به کیرش نگاه کردم.
قرار نبود که با ممه هام بازی کنی احمق…الان کیرم بلند شده باید برام بخوریش.
حشر زده به سیم آخر اگه این باعث میشه سوده خوشحال بشه چرا که نه؟
ساپورتشو یکم داد پایین کیرشو در آورد چه کیر سفید و تر تمیزی… این کیر واقعا مال یه دختره هیچ آثار مردانگی توش دیده نمیشه.
از سرم گرفت کیرشو فشار داد داخل دهنم. تا ته فرو کرد. عوق کردم. یکم نگه داشت بعد در آورد.
+عوح عوح چیکار میکنی عوح…
-آخ معذرت میخوام حشرم زده بالا.
با یه دستم کیرشو گرفتم بعد سرشو گذاشتم دهنم عقب جلو کردم.
-وااییی دندون نزن.
بعد یک خنده نازی کرد.
منم تلاش کردم دندون نزنم.
صدای آه و نالش خیلی تحریکم میکرد. منم سعی میکردم تا تهش بخورم اما بازم دست خودم نبود دندون میزدم.
-من دیگه نمیتونم تحمل کنم…
سرمو گرفت کیرشو محکم فشار داد تو دهنم. اول یدونه عوق زدم اما بعد خودمو کنترل کردم. یکم نگه داشت. داشت اشکم در میومد که کیرشو کشید بیرون. یه نفش عممیق کشیدم.
به شکل شهوتناکی فریاد زد: دوباره…
اینبار هم عوق زدم ولی اون بیشتر نگه داشت.
-اشکت در اومد؟ باشه در عوض به هیچکس نمیگم پشت در گوش میدی…از بالای روناش گرفته بودم و سعی میکردم بکشمش عقب اونم هی جلو تر میومد تا که سرم به دیوار خورد و نتونستم عقب تر برم. راحت چهار دقیقه تمام کیرشو تو حلقم نگه داشت.
-معلومه دهنت هنوز باکرست…الان باکرگیشو میگیرم نگران نباش.
کیرشو کشید بیرون یکم سرفه کردم و نفس نفس زدم. بریده بریده گفتم. داری خفم میکنی.
قیافشو به حالت مسخره غمگین کرد.
-آخی حیوونکی…
آب کیر اولیم داشت از توی چستیتی سرازیر میشد توی توالت. اشکم در اومده بود. حشرم هم بد جور زده بود بالا.
-داری با ساک زدن حال میکنی مگه نه؟ اینقدر منحرف هستی که لذت دادن به یه کیر باعث میشه تحریک بشی. ولی خودت یه کیر بی مصرف داری…
شلوارشو در آورد دستامو گرفت چسبوند به دیوار پشت سرم بعد کیرشو کرد تو دهنم… وشروع کرد به عقب جلو کردن. نصف کیرش تو دهنم بود.
-شرط میبندم میتونی فقط با ساک زدن ارضا بشی…تو مرد نیستی که به کیر نیاز داشته باشی…
یواش یواش بقیه کیرشو میکنه به داخل.
تق تق تق
صدای در! کی میتونه باشه؟ سوده در حالی که داره دهنمو میکنه فریاد زد.
-اینجا الان وسط یه کار هستیم برو یکی دیگه.
یه دختر با یه صدای فوق مظلومانه و لحجه خاصی پشت در آروم گرفت.
سوده…سوده منم آنا… تو اونجایی؟
آهان…آنا بعدا میشه صحبت کنیم؟
سوده تلمبه هاشو یواش تر کرد ولی همچنان تلمبه میزد.
میخواستم ازت معذرت بخوام که…
سوده فریاد کشید…
گفتم میااام…
دیگه صدایی پشت در شنیده نشد فقط صدای قدم های سریع که دور میشدن.
سوده یکم عصبی شده…محکم سرمو گرفت و بشکل وحشی واری تلمبه زد همزمان هم داشت آه و ناله های بلند و فریاد مانندی میکرد. منم که داشتم زیرش خفه میشدم. سعی میکردم از زیرش در برم.
-جنده سر جات وایسا بینم!
یه پاشو از روی چستیتی گذاشت رو کیرم و محکم فشار داد…خایه هام بدجور درد گفتن. زانوش روهم گذاشت رو بازوی دستم که باعث شد راحت بتونه کیرش رو تا خایه بکنه تو دهنم.
دلم میخواست فریاد بزنم اما جز صدای مممم مممم چیزی در نمیومد.
بعد یه دیقه تلمبه وحشیانه آبش اومد ریخت رو حلقم. با عوق و فشار زیاد بالاخره کیرشو کشید بیرون. منم افتادم کف دستشویی با سرفه های فراوان و عوق های متوالی بالا خره نفس راحتی کشیدم. چشمام سیاهی رفتن.
چند دقیقه گذشت به خودم اومدم دیدم سوده هم نفس نفس زنان نشسته کف دستشویی به دیوار تکیه کرده. کیرشم از لای پاهای لخت و زیباش دیده میشد که دیگه شق نیست ولی خیس خیس بود. منم که داشتم از شدت حشریت میلرزیدم ولی چستیتی داشتم. و هیچ کاری نمیشد کرد. سوده با چشمای خمار گفت
حیف که چستیتی داری واگرنه الان جامون عوض شده بود…ببینم راستی کاظم اسم واقعیته؟
آره ولی وقتی اینجا اومدم گفتن اسمت از این به بعد لیدیاست.
آهان…پس از این به بعد لیدیا صدات میکنم.
زل زده بودم رو ممه هاش که گفت.
لیدیا دوستم منو صدا میزنه باید برم… معذرت میخوام یکم هیجان زده شدم آبم اومد و اگرنه از کون میکردمت تا آبت بیاد.
بعد بلند شد کیرشو شست و شلوارشو پوشید. باورم نمیشد یه دختر به این زیبایی کیر داشته باشه.
لیدیا من رفتم بای…
خدافظ…
.
.
.
بخش 5: چشم بادامیها
توی اتاق تنها رو تختم دراز کشیده بودم و اتفاقهای امروز رو مرور میکردم. سوده، آنا، کیساندرا، بلا و خانوم دومیتریس… چه اتفاقی داره میافته چرا اینو رو کیرم بستن… چرا خوردن کیر دخترا حال میده؟ اصلا چرا اینجا دخترا کیر دارن؟ نکنه خارجه کلا اینشکلیه… باید یه دوش بگیرم…
بعد یه دوش آب سرد به خودم اومدم ولی کیرمو تو چستیتی حس میکردم که میخواد شق بشه ولی نمیتونه. یه دست لباس زیر تازه تو ساکم داشتم برا همین اونارو پوشیدم این یکی هارم تا کردم گذاشتم کنار تختم تا بشورمشون. کجا میتونم اینارو بشورم؟
در باز شد یه دختر اومد داخل، پشت سرش هم کیساندرا… سریع بلند شدم. سلام کردم.
کیساندرا: خوب خوابیدی؟
من: بله ممنون (تو دلم گفتم آره با این حجم از حشر مگه میشه خوابید جنده؟!)
کیساندرا لباسهاش و عوض کرده بود یه ساپورت مشکلی با یه پیراهن بزرگ که دکمه هاشو نبسته بود و سوتین قرمز دیده میشد. دستشو مثل همیشه گذاشت رو کمرش به سمتم خم شد.
پس باید تنبیه بشی…چون هنوز وقت خواب خدمتکارا نیست.
یه سیلی به کون دختر کناریش زد. دختر یه صدایی در آورد و گونه هاش گل انداخت: بعد اینکه قصر رو بهش نشون دادی بیار اینجا یدونه هم براش تنبیه بده. تو مسئول تنبیهشی باشه؟
دخترک گفت: چشم و کیساندرا در رو بست و ما رو تنها گذاشت.
+اسمت چیه؟
-من آنا هستم از تایلند تو چی؟
+من کاظم هستم از ایران. البته اینجا لیدیا هم میگن.
-بنظرم بیشتر به کاظم میخوری تا لیدیا. البته فعلا…
+فعلا؟ منظورت چیه؟
-ولش کن. فعلا باید نگران تنبیهی که قراره بهت بدم باشی.
+آخه…
نزاشت حرفمو تموم کنم.
-حالا پاشو بریم باید تا ساعت خواب همه جارو بهت نشون بدم.
رفتیم آشپزخونه رو بهم نشون داد که یه آشپز زن از بیرون میومد غذاهای یه روز رو درست میکرد و میرفت بقیش به عهده دخترا بود. خونه خیلی بزرگ بود. مثل یک قصر… قصر خانوم بئاتریس پیگت. یدونه هم زیرزمین داشتن که برا خودش یه انبار بزرگ شراب بود. اگه یکی به آدم نشون نده راحت میشه تو این خونه گم شد. فقط سه جارو نشونم نداد اتاق خانوم دومیتریس و سه تا دختراش. میدونم کجان ولی خدمتکارا اجازه ندارن برن داخل. بالاخره به طبقه سوم رفتیم، آخرین طبقه خونه، از راه پله که اومدیم بالا یه نقاشی بزرگ از خانوم بئاتریس و دختراش روی دیوار بود سمت راست، اتاق خانوم بئاتریس و سمت چپ هم یه بالکن بزرگ که درش شیشه ای بود. رفتیم بالکن. سه تا ساختمون یکیش کنار در ورودی که به زور دیده میشد و دوتای دیگه نزدیک ساختمان اصلی که توش بودیم تو حیاط بودن. موقع اومدن فقط یکیشونو دیده بودم.
این ساختمونا چین؟
به زودی خودت میفهمی.
هیچی نگفتم همونطور داشتم به منظره فوقالعاده نگاه میکردم که آنا برگشت به سمت من.
میدونم داشتی به سوده میدادی…
چی؟
یکم صداش رو برد بالا: میگم دیگه قرار نیست دور بر سوده ببینمت فهمیدی؟
تو دیگت چت شده؟ سوده خودش به زور…
نذاشت حرفمو تموم کنم.
تنبیهت اینه که دیگه قرار نیست با سوده سکس بکنی.
اما یه دیقه وایسا ببینم…کلا اشتباه…
داد زد، مثل اینکه خیلی از دستم عصبانیه: گفتم شیر فهم شد؟
باشه…باشه…داد نزن اصلا دیگه با سوده حرف نمیزنم.
اگه از تنبیهت فرار کنی خیلی بات بد تموم میشه.
قدش از من کوچیکتر بود ولی یه زبونی داشت که نگو. خلاصه کلافه تر از پیش به اتاقم برگشتم یکم گذشته بود که اون دوتا دختر خجالتی که وقتی اومده بودم دیدمشون اومدن داخل یدونه سرهمی پوشیده بودن پاهاشون هم لخت بود یکیش بنفش اون یکی سبز تیره. صورت آسیایی داشتن. بدون هیچ حرفی غذا رو گرفت سمتم منم گرفتمش چه بوی خوبی میداد.
اسمت چیه؟
من کونکو هستم اونم آلوکا هست، از ژاپن… و شما؟
من لیدیا هستم از ایران.
یک سکوت آذار دهندهای حاکم شد. هم من خجالتی بودم هم اونا. یکم بعد بالاخره سکوت رو شکستم: خب…به خاطر غذا ممنونم.
خواهش میکنم. اون یکی دختر با لباس سبز که فکر کنم آلوکا بود با موهای قهوهایش بازی میکرد و هیچی نمیگفت. بالاخره کونکو همونی که لباس بنفش پوشیده بود و موهای خاکستری کوتاه داشت بلند شد و دست آلوکا رو گرفت و با سرعت رفتن بیرون.
خدایاااا اینجا چرا پر از عجیبالخلقه هست؟! من چرا اومدم اینجا؟ این چستیتی کصشعر چیه زدن به کیرم؟ خودتو کنترل کاظم…نه لیدیا!..خودتو کنترل کن لیدیا از فردا باید کار کنیم. اون آنای کصکشم که کلا سرسری گرفت کلا نفهمیدم به عنوان خدمتکار الان باید فردا چه گوهی بخورم… یکی دو ساعت بعد صدای ساعت توی لابی به صدا در اومد و تو کل خونه صداش پیچید. آلوکا با کونکو اومدن داخل دوتاشون رفتن روی یک تخت بعد چند دقیقه یه دختر قد بلند دیگه با سینه و باسن پر اومد داخل اونم رفت روی یه تخت دیگه به قیافش نمیخورد مثل این دوتا ژاپنی باشه. منم روی تخت خودم دراز کشیدم بعد چند ساعت حشر بیداری، بالاخره خوابیدم.

سلام خدمت دوستان حشر دوست این اسامی رو میتونین انگلیش گوگل کنین تا بهتر لذت ببین:
خانوم دومیترسک (Lady Dimitrescu)
بلا (Bella)
کیساندرا (Cassandra)
دنیلا (Daniela)
سوده (Sude)
آنا (Anna)
کونکو (Koneko)
آلوکا (Alluka)
کاظم لیدیا (Lidia)

ادامه...

نوشته: HTFN


👍 22
👎 0
25201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

906741
2022-12-15 01:48:18 +0330 +0330

این واقعا از ذهن خودته اگه اره افرین خلاقیت خوبی داری

1 ❤️

906746
2022-12-15 01:55:02 +0330 +0330

حاجی من این داستانو خیلی دوس دارم جان بچت ادامه بده باحاله

0 ❤️

906767
2022-12-15 03:45:18 +0330 +0330

زیبا بود ادامه بده

0 ❤️

906770
2022-12-15 04:17:06 +0330 +0330

داستان که عالی ولی خیلی دیر به دیر میذاری یکم زودتر بزار نکته بعدی سرچ زدیم ولی نیومد فقط اولی اومد . این ذهنتم بخاطر اینه ک خیلی گیم بازی میکنی احتمالا

1 ❤️

906897
2022-12-16 03:03:28 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

0 ❤️

907022
2022-12-16 20:06:07 +0330 +0330

عالیه واقعا داستانش معتاد کنندس لطفا ادامه بده

0 ❤️

908543
2022-12-28 18:21:33 +0330 +0330

داش نمیخوای ادامشو بزاری

0 ❤️

908629
2022-12-29 09:46:30 +0330 +0330

ادامش رو لطفا بزار

0 ❤️

915777
2023-02-18 05:38:03 +0330 +0330

نمی‌دونم چرا یاد resident evil village افتادم دهنت سرویس 😂👌😉

0 ❤️