چرا عاشق یه ترنس شدم ؟

1402/08/25

هرکی داستان یوسف اون پسر زیبای کنعان رو شنیده باشه میدونه که چرا زلیخا تو جمع زنان والا مقام مصر زیبایی یوسف کم سن و سال رو به نمایش گذاشت
نتیجش این بود که همشون بخاطر بهت از چهره زیبای یوسف و تیز بودن چاقوها دستاشون رو بریدن و به زلیخا حق دادن عاشق همچین فرشته ای باشه و بخاطرش مرتکب گناه بشه
به نظر من اون پسری هم که همجنسگرا زاده شده زیبایی طلب هم هست و اینجاست که معشوق بی خبر وارد میشه و عشق در یک نگاه رو میشه تصور کرد
سال اول دبیرستان بودیم اواخر اردیبهشت بود هوای گرم و روزای تکراری
چند تا پسر همسایه تقریبا هم سن و سال
بینشون فقط من همجنسگرا بودم و هیچکس خبر نداشت
کافی بود تو بازی فوتبال توپ بیفته تو پای رفیقام که به هوای توپ یکم حال کنم باهاشون
این شده بود تفریح روزانه مون تو اون هوای گرم
اون روزا تو محل ما و ده تا محل اون ورتر حتی یدونه پسر خوشکل نبود
تخمشون رو ملخ زده بود .
یه روز برا فوتبال جمع شدیم تو کوچه یادمه هوا یکم ابری بود
زمان یارکشی یکی از بچه ها گفت پسر عمه ام ساسان اومدن خونه ما
اونم بازی الان میاد
از در که وارد کوچه شد خرمن موهای لختش توی صورتش پوست روشن و لبای سرخش چشمای درشت و زیبایش
دوید و یه گوشه نشست تا بند کفشاشو ببنده
پاهاش مو نداشت پرزهای نازک
تو فکرم لخت تصورش میکردم چقدر زیبا آفریده خدا
با شلوارک بود سرشو انداخته بود پایین و موهاش صورتشو پوشونده بود
پاشد کمرش باریک بود حقیقتا کون خوبی داشت برای یه پسر لاغر اندام خیلی خوش سایز و دلربا بود
تمام چیزهایی رو که یه پسر زیبا نیاز داشت تا بهترین باشه همه رو یه جا داشت
برای من که تا اون سن پسر به این خوشگلی ندیده بودم
حقیقتا یه دل که نه صد دل عاشقش شدم
بازی شروع شد و همه به دنبال توپ و من تو نخ زیبایی یار
تا اینکه توپ رسید به من و کندم سمت دروازشون
چون پست دفاع بود پرید تو دست و پای من که توپ رو بگیره
خم شده بود که مثلا دفاع کنه و چه باسن نرمی داشت
تو کسری از ثانیه دعا کردم خدایا این لحظه رو از من نگیر
اینجاست که شاعر درونم گفت
لب اب و می ناب و دلبر نیکو سرشت
ای به تخمم که نرفتم به بهشت
هرچی تونستیم تو اون دو سه روز فوتبال مالیدیم و فیض بردیم
لامصب تا اون موقع نمیدونستم این لعنتی ترنسه برا همون اینقدر زیبا و
نرم و خوش لحنه . تو کل بازی شق کرده بودم یکی دوبار هم کمرشو گرفتم و تو شلوغیای دریبل زدنا از رو لباس ارضا شدم
امکان نداشت زیبایی این پسرو ببینی و نرمی باسنشو رو التت حس کنی و با دستت سفت کمرشو گرفته باشی و ارضا نشی
رفت و با رفتنش این عاشق یکطرفه رو با خاطراتش تنها گذاشت
نمیتونم بنویسم با هم بودیم مث خیلیا چون دروغه
نمیتونم بگم با هم سکس کردیم فیلم سوپر تعریف کنم چون واقعیت فقط همین بود
قصدم این بود بگم همجنسگرا عاشق میشه
گاهی با یک نگاه گاهی با یک تماس
اکثر اوقات حتی طرف مقابل نمیدونه .
شاید هیچ وقت هم نفهمه چی شد و زیباییش چه ها کرد .
و اینکه من به زلیخا حق میدم مرتکب گناه شده باشه …

نوشته: کیان


👍 14
👎 5
12101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

958404
2023-11-17 02:01:48 +0330 +0330

موهای فر و بلندش همرنگ موجای دریا موقع طلوع خورشید، پوستش به روشنی برف زمستون، ابروهاش به پرپشتی گندم‌زار، لب هاش به لطافت گلبرگ سرخ، چشم هاش به عمق کهکشان بود.
وقتی برف میبارید دونه های برف روی پلک های بلندش می‌نشستن و آروم آروم آب میشدن، گونه هاش سرخ میشد و روی دستشو زیر نوک بینی سرخ شدش میکشید.
زیر بارون که خیس میشد بخاطر موهاش غر میز (:
سر کلاس که مینوشت، انگشتاش با مداد روی کاغذ میرقصیدن
هیچکدوم از حرفای معلمارو نمیفهمیدم، آخه مگه میشد به چشای بی‌صاحابش عینک بزنه و حال منه خرابو خراب تر نکنه
راه عذاب دادنمو پیدا کرده بود، ولی نمیدونست هربار که کون نرم و بزرگشو بهم میچسبونه چه غوغایی تو دلم بپا میشه
نمیدونست وقتی دوطرف لباسمو میگیره، خودشو به من میچسبونه و از پایین تو چشام زل میزنه چه آشوبی به تنم میندازه
با هر لمس کوچیک و ساده ای دست و پام میلرزید و اون همیشه میخندید
ولی “من هرچه مولانا شدم او شمس تبریزی نشد”
فک میکرد عشقم بهش هوسه، درسته که عشق با هوس شروع میشه ولی تهش فقط لبخند روی لباشه که مهمه
“ای شمس نا تبریزی ام هرگز فراموشم نکن”

3 ❤️

958575
2023-11-18 01:56:38 +0330 +0330

منم حسم بیشتر به همجنسه

0 ❤️

958663
2023-11-18 23:51:49 +0330 +0330

میفهمم یعنی چی این حس ها… حتی داستانم واقعی نباشه خیلی شبیه ش تو واقعیت تجربه کردم… دوست داشتنم واقعیته فقط که رابطه نیست 👍

0 ❤️