سلام من علی ام ۲۴ سالمه خیلی مختصر و کوتاه مینویسم ولی کاملا واقعی . حدودا ۷ماه پیش بود ک از طریق یکی از دوستام با یه دختر خانمی و مادرش آشنا شدم و همون اول من به دخترش پیشنهاد دوستی دادم و با کمی اصرار قبول کرد ولی کاملا معلوم بود ک اصلا به دلش نیست ک با من رفاقت کنه ولی به هر حال ادامه دادم تا جایی ک فهمیدم دیگ نمیتونم خودمو کوچیک کنم اون اصلا برعکس من به من هیچ میلی نداشت. . رابطه کات شد من با مادرش صحبت میکردم و درد و دل میکردم چون ناراحت بودم . مادرش خیلی آدم دلسوز و مهربونی بود واقعا حرف نداشت .گذشت و یه شب ک من خیلی حالم اوکی نبود با مادرش چت میکردم و حدودا ساعت ۳ نصف شب بود نمیدونم واقعا چی شد ک بحثمون از ناراحتی رفت روی شوخی های سکسی و… یه لحظه به خودم اومدم دیدم ک ازش سوال پرسیدم تاحالا به سکس با من فکر کردی. گفت که نه اصلا بهش فکر نکردم گذشت و یه روز خونه همون آشنامون شام دعوت شدم مادرو دختر هم بودن و نشستیم مشروب خوردیم جوری ک همه مست بودن مهمونی تموم شد و همه داشتم جمعو جور میکردن ک برن من یه اسنپ گرفتم ماشینم زود رسید از بقیه خداحافظی کردم و رفتم تو اتاق ک کافشنمو بردارم دیدم مادر تو اتاقه پشت در اتاق نمیدونم واقعا چی شد اون لحظه ک بغلش کردمو لیمو گزاشتم رو لبش و خیلی سریع اومدم بیرون اصلا یه حس خیلی فوق العاده ای داشتم رسیدم خونه و بهش پیام دادم و گفت خیلی کار خطرناکی کردی ممکن بود کسی ببینه ولی بدش نیومده بود همون شب بود ک تا صب یجورایی سکس چت کردیم و به من گفت جق بزن آبت بیاد و برام فیلم بگیر من همون کارو کردم فرستادم و اونم با خودش ور رفتو ارضا شد . قرار گزاشتیم ک هر جور شده یه سکس توپ باهم بکنیم یه شب ک قرار گزاشتیم بیاد و سکس بکنیم من کلید باغ رفیقمو گرفتم و قرار شد بریم اونجا. اومد دنبالمون رفتیم سمت باغ اما من باغو پیدا نکردم و دوتا در هم کلید انداختم اما اونا نبودن آخه باغو حدودی بلد بودم خیلی ترسیده بود گفت برگردیم تو یه فرصت دیگه واقعا خطری شده بود من نشستم پشت فرمون و داشتیم برمیگشتیم گفت که میخام بخورم برات پشت فرمون خیلی خورد برام و من داشتم دیوونه میشدم پیچیدم تو یه کوچه باغ خلوت و تاریک وایسادم و گفتم همینجا باید من تورو بکنم توی ماشین یه سکس خیلی کوتاه و کردیم باز با این حال به گفته خودش دوبار ارضا شد … اون شد اولین سکس ما خیلی خوب بود اما من عاشقش نبودم بعد سکس حال خوبی نداشتم اما اون به گفته خودش از همون اول ک دید منو عاشق من بود ولی چون من دخترشو انتخاب کردم هیچی نگفته بود
بعد مدت ها من خیلی شدید وابسطش شدم و داشتم میمردم براش و کم کم رابطه ما بعد از ۵ماه داشت خراب میشد روز به روز . منم روز به روز عاشق تر میشدم
الان ک دارم مینویسم این داستان رو ما باهم کات کردیم و دلیل کات کردن مون این بود ک همدیگرو دیگه اذیت نکنیم و بریم دنبال زندگیه خودمون
من خیلی عاشقشم و اونم مطنم ک خیلی خیلی خیلی دوسم داره اما یه مشکلاتی این وسط پیش اومد ک مجبور شدیم جدا شیم
اینجا یه مرجع داستان سکسیه اما من بجای حس سکس و حشریت
این داستانو با بغض نوشتم
امیدوارم دوست داشته باشید
آخر از همه هم یه نصیحت میکنم به همتون تورو خدا وقتی همون اول رابطه فهمیدید ک رابطه اشتباهه ادامه ندید خیلی اذیت میشید
جوری ک عین من راضی به مرگ میشید
نوشته: خوش صدا
کاش از فرط جق منهدم میشدی این کصتان قی نمیشد از معده کیریت
خوب وقتی فهمیدی رابطه از اول اشتباه بوده دیگه غصه خوردن نداره ؛
نه همسن تو بوده نه باهات جور در میومده ؛
ادامه اش هم فایده نداره چون نتیجه ای نداره ؛
په ناراحتی نداره خوش باش برای خودت ؛
موفق باشی
خوش صدا
سلام
وقتتون بخیر
داستانتون خوب.
ولی
یسری ایرادات و داشتی،
خوشبختانه دوستان گوشزد کردند.
فقط
بهتره در بک داستان
اینقدر تاکید بر،
واقعی بودن نکنیم.
چون برداست هر کسی
واسه خودش
در اولویته.
پس
لزوم نداره باز گو کنی.
منظورم
(این به داستان واقعیه)
و
(همه داشتم جمع و جور میکردن)
داشتند
نهایتا
یه غلط املایی دیگه هم داشتین،
مطنم
مطمئنم
باید مینوشتی جونم.
منم بغض کردم فقط بجای اشک از چشام از کیرم اومد😅😅😅
تموم شد؟
حالا بیا پایین اینقد کس نگو
آخر داستان فاز نصیحت بر میداری ، کیرم خواب بود
دیگه کلا رفت تو شد 5- سانت