سحر ، شیما ، مینا

1402/07/18

سلام دوستان من متین هستم بچه جنوبم 27 سالمه و یکسال و نیم هست که ازدواج کردم اسم خانمم صحرا هست 22 سالشه و بچه اول خانواده شون هست . این داستان کاملا حقیقت داره هرکسی هم باور نمیکنه به من ربطی نداره . خب همانطور که گفتم من بچه جنوبم و پوست تیره ای دارم سیاه نیستم تیره ، اینا خیلی با هم فرق داره لاغرم و قد بلند ، قدم 181 هست و سایز کیرم هم 22 سانت و کلفته و خیلی هم داغ و حشری هستم و از زنهای سفید خیلی خوشم میاد مخصوصا که یکمی هم گوشتی و تپل مپل باشن و عاشق کون زنهام . وقتی ازدواج کردم با صحرا بیچاره شب زفاف براش بد تموم شد از بس کسش تنگ بود و کیر منم کلفت که هرجوری بود به زور کسشو کردم چون خانوادهامون منتظر دستمال خونی بودن و ما هم باید بهشون نشون میدادم که هر وقت زنم از اون شب تعریف میکنه میگه خدا بکشتت با این کیرت اون شب تا دم مرگ رفتم و برگشتم ولی خب الان دیگه عاشق کیرمه و هر وقت میکنمش بینهایت لذت میبره . خب این اصلا ماجرا نیست اصل ماجرا مربوط میشه به مادر زنم و زن دایی زنم دوتا زن سفید و هیکل درشت با کونهای فوق العاده گرد و تپل و خوردنی و کردنی که از وقتی من داماد سحر خانم شدم واقعا چشم همش رو کون سحر مادرزنم قفل بود و شیما زن دائی زنم که اونم مثل سحر بدن سفید و رونهای تپل و کون گرد و قلمبه ای داره این دوتا توی فامیل زنم از همه برام جذاب ترند و باور کنید حاضر بودم جونمم بدم تا فقط یکبار با این دوتا از کون سکس کنم و حسابی بکنمشون و زیرم ناله و جیغ بزنند . خیلی وقتا با یاد گائیدن سحر با صحرا سکس میکردم و چنان میکردمش که بعد از سکس بیهوش میشد . کس صحرا رو اینقدر گائیده بودم دیگه برای کیرم حسابی جا باز کرده بود ولی اصلا نمیذاشت از کون بکنمش میگفت دیگه اونجا رو بیخیال شو که باور کن کونم بذاری میمیرم منم میخندیدم و سوراخ کونشو انگشت میکردم میلیسیدمش و توی دلم میگفتم باشه عشقم ولی تو کون ندی مامان جونت باید جور تو برام بکشه . از سحر بگم که تقریبا زود ازدواج کرده بود و زود هم بچه دار شد فکر کنم 18 سالش بود ازدواج کرده و نوزده سالگیش هم صحرا رو بدنیا اورده بود الان 40 سالشه و خیلی رو فرمه یعنی همون فرمی که من عاشقشم یه زن تو پر و سفید و خوردنی و خوشگل . دیگه منکه همش تو کف سحر و شیما بودم . این دوتا انگار از قبل هم با هم دوست بودن که شیما با برادر سحر ازدواج میکنه اونم مثل سحر زود ازدواج کرده اونم 40 سالشه واقعا مثل دوتا خواهر میمونند هردوشون سه تا بچه دارن و دیگه نزائیدن . خلاصه کاری به ایناش ندارم . قضیه من با شیما و بعدشم با سحر از اونجائی کلید خورد که یه روز شوهر شیما یعنی دائی زنم خبر داد که توی کردان یه باغی دوستش داره و گفت میتونیم یه دو سه روزی بریم اونجا و چون تابستون هم بود گفت استخر و همه چیز هم داره که همه خوشحال شدیم که یه چند روزی از کار و تهران خلاص میشیم . خلاصه دیگه همگی راه افتادیم سمت باغ کردان که یک ساعت و نیم راه بود و رسیدیم و باغ واقعا بزرگی بود و خیلی شیک و تر تمیز با کلی دار و درخت و یه استخر بزرگ که رو باز بود و یه ساختمون که وقتی رفتیم توش اونم خیلی تر تمیز و بزرگ بود چند تا اتاق داشت من و صحرا بودیم و شیما و شوهرش و سحر و پدر زنم و یکی از بچه های شیما پسر بزرگش با زنش . دیگه خوشبختانه هم چهارتا اتاق بود که هرکدوم رفتیم توی یکی از اتاقها و لباسهامون و عوض کردیم و یکی یکی اومدیم بیرون منم یه شلوارک و یه رکابی تنم کردم از اونائی که کنار دریا مردم میپوشند گل گلی و خیلی هاوائی طور بود و اومدم بیرون با صحرا، صحرا هم یه تاپ و شلوارک پوشیده بود چون اینا از قبل هم پیش هم همینطوری لباس میپوشیدن منم به صحرا گیر ندادم و گذاشتم راحت باشه ما نشسته بودیم که دیدم به به شیما جونم هم با شلوارک و تاپ اومد بیرون وای دیدن ساق پای سفیدش داشت دیوونم میکرد چه ساق پایی داشت لعنتی درشت و سفید و لیسیدنی با انگشتهای پاش که لاک قرمز زده بود ، پاهاش هم تپل و گوشتی و انگشتهاشم کوتاه و خوشگل تاپش هم یقه بازی داشت و خط سینه اش هم پیدا بود سینه های درشتی داره که فکرکنم 85 میشه . میگم دیگه این شیما و سحر کپی همدیگه هستن بعدشم دائی زنم اومد بیرون بعدشم سحر و پدر زنم که سحر هم مثل شیما با تاپ و شلوارک اومده بود بیرون لامصبا این دوتا منو همینطوری هم دیوونم کرده بودن الان دیگه منو روانیم کرده بودن نمیدونستم به شیما نگاه کنم یا به سحر روی جفتشون زوم کرده بودم البته نامحسوس که دیگه بعدش پسر دایی زنم و زنش هم اومدن بیرون ( اینا تازه ازدواج کرده بودن ) اینا هم تیپ تابستونی یعنی همون شلوارک و تاپ و تیشرت تنشون بود. دیگه همگی نشستیم و بساط میوه و خوردنی را هم پهن کردیم و گفتیم و خندیدیم و منم که همش چشم رو ساق پاهای این دوتا نانازی خانم بود و البته یه نیم نگاهی هم به زن یوسف که اسمش مینا هست داشتم . بعدش پدر زنم و دائی بلند شدن برن برای شب کباب درست کنند منم با یوسف و زنهامون نشستیم و ورق بازی کردیم واقعا نمیدونستم به مینا نگاه کنم به شیما یا به سحر نگاه کنم؟ اون دوتا که عشقم بودن دیونشون بودم ولی این دختره مینا هم خوب چیزی بود یه دختر جوون 21 ساله و ترگل ورگل اندام نه میشه گفت لاغر نه متناسب یه چیزی بین اینا دستاش لاغر نشون میداد و سینه هاش تقریبا کوچیک بود کونشم بدک نبود از کون صحرا یکمی درشت تر نشون میداد مینا یه شلوارک خیلی تنگی پوشیده بود که دقت میکردم به بین پاهاش یعنی کسش میشد برجستگی کسشو تشخیص داد منم که سگ حشر بودم برای شیما و سحر اینم بهشون اضافه شده بود . موقع ورق بازی اول منو صحرا با هم یار شدیم که ما بردیم بعدش مینا گفت شما قوی هستین یار ها عوض که منو مینا یار شدیم و صحرا هم با یوسف یار شد که هر وقت دست را ما میگرفتیم یا من ورقهارو جمع میکردم یا مینا که وقتی خم میشد قشنگ دوتا سینه خوشگلش توی تاپش پیدا میشد همش باهم چشم تو چشم میشدیم . دیگه شیما و سحر هم داشتن تدارک پختن پلو را میدیدن و توی آشپزخونه مشغول بودن ما هم دیگه بازیمون تموم شد من بلند شدم رفتم پیش سحر و شیما و گفتم کاری دارید من هستم که سحر هم گفت نه عزیزم توهم برو با بچه ها خوش بگذرون منم گفتم نه دوست دارم کنار دست شما یه چیزی یاد بگیرم شیما هم خندید و گفت باشه متین جون بیا تا یادت بدم . دیگه زنم و یوسف و مینا رفتن بیرون توی باغ بگردن منم دم دست شیما و سحر بودم . دیگه هی بهم یه کاری میگفتن منم همش نزدیکشون بودم یه بار که سحر حواسش نبود از پشت شیما که میخواستم رد بشم قشنگ پشت دستمو مالوندم رو کون تپلش و رد شدم بعدش برگشتم ببینم چیزی بهم میگه؟ که دیدم یه لبخندی بهم زد این اولین چراغ سبزی بود که ازش گرفته بودم و گفتم شاید گذاشته به حساب اتفاق برای همین دو سه بار دیگه از پشتش رد شدم و دستمو مالیدم در کونش که بار آخر مثلا یکمی بهم چشم غره رفت که مثلا حواسمو جمع کنم منم یه لبخندی بهش زدم دیگه با شیما کاری نکردم بجاش رفتم سراغ مادر زنم سحر جون همین کارو هم برای اون انجام دادم که اونم به روی خودش نیاورد ولی چه حالی کردم با کونهاشون دیگه منم وقتی مطمئن شدم شیما رو میشه روش حسابی باز کرد خوشحال رفتم توالت و یه جقی به یاد نرمی کون جفتشون زدم تا کیرم یکمی بخوابه بعدشم رفتم بیرون پیش بقیه . دیگه شب شد و دور هم جاتون خالی یه چلو کباب مشتی زدیم و بعدشم با پدر زن و یوسف و حسن ( دائی ) ورق بازی کردیم صحرا و سحر و شیما و مینا هم با کمک هم ظرفهارو شستن و یکمی هم نشستیم بازم از هر دری حرف زدیم و ماهواره تماشا کردیم و دیگه آخرای شب بود که هر کی رفت توی اتاق خودش تا بخوابه . اتاق منو صحرا کنار اتاق سحر و پدر زنم بود اتاق شیما و پسرش هم کنار هم منم که داغ و حشری بودم برای شیما و سحر به یادشون صحرا رو گرفتم یه دور حسابی کسشو براش گائیدم بیچاره صحرا هم نمیتونست راحت اه بکشه همش دستش رو دهنش بود و داشت کس میداد و کیف میکرد ساعت دیگه یک شب شده بود صحرا هم خوابش برد ولی من خوابم نبرد بلند شدم رفتم بیرون . توی آلاچیق نشسته بودم که دیدم شیما هم اومد بیرون و اومد پیشم توی آلاچیق منم بهش سلامی کردم و گفتم شما چرا خوابتون نبرده؟ اونم یه خنده ای کرد و گفت از بس حسن خرناس میکشه بخدا نمیزاره بخوابم توی خونه هم همینطورم اصلا خواب ندارم منم خندیدم و گفتم پس صبح میخوابی اونم اومد نشست و کنارم و گفت تو چرا خوابت نبرده ؟ منم گفتم نمیدونم گفتم هوا خوبه برم یه هوائی بخورم دیگه یکمی با هم نشستیم و چرت و پرت میگفتیم با هم و میخندیدیم بعد شیما گفت بریم توی باغ اینجا میخندیم اینارو بیدارشون میکنیم منم از خدا خواسته باهاش رفتیم لای درختا چمن بود یه فضای دو در دو متری بود که دید نداشت در و برش همش درخت بود شیما گفت اینجا خوبه بشینیم منم گفتم بشینیم . نشستیم پیش هم و یکمی با هم چشم تو چشم شدیم چیزی نداشتیم به هم بگیم ولی کلی حرف نگفته با چشمهامون به بهم میگفتیم . شیما برگشت بهم گفت شیطون پسر اون چکاری بود امروز توی آشپزخونه کردی؟ منم خودمو زدم به اون راه گفتم کدوم کار شیما خانم ؟ شیما هم گفت خودتو الکی به اون راه نزن میدونی منظورم چیه؟ منم گفتم نمیدونم والا ، شیما هم خندید و گفت منو خر فرض نکن منم خندیدم و گفتم خب خودت بگو چکار کردم نمیدونم بعد شیما کونشو دست کشید و گفت دست زدی در کونم منظورت چی بود ؟ منم گفتم من دست زدم به کونت؟ شیما هم گفت بله تو پس کی دست زد به کونم ؟ منم دیدم خودش داره راحت دیگه راه میده برای همین دیگه معطلش نکردم رفتم و گرفتمش و خوابوندمش روی چمنها و دم گوشش گفتم لامصب میدونی چقدر چشم دنبالته تو منو روانی کردی برای همین کونتو دست کشیدم الان هم دیگه مال منی شیما جون میخام حسابی باهات حال کنم و بهت حال بدم شیما هیچی نگفت ، گفتم تو چی دوست داری خوشگلم ؟شیما هم خندید و گفت فقط زود باش که باید زودی برگردیم تا کسی متوجه نشده منم که دیگه به ارزوم رسیده بودم شلوار و شورتشو با هم از پاهای خوشگلش در اوردم وای همونی که دلم میخواست یه کس سفید و تپل و رونهای تپل و نرم و خوردنی، دهنمو گذاشتم رو کس تپلش و د بخور، زبونمو میکردم تو کسش ، شیما هم ناله میکرد وای وای داشتم میمیردم براش همچین کسشو میخوردم چوچولشو مک میزدم که دوست داشتم همه کسشو میکردم توی دهنم چراغ اطراف باغ روشن و بود اون بین درختهارو کمی روشن کرده بود بدن سفیدش میدرخشید توی نور کم . دیگه همه کس و لای کونشو براش لیسیدم بیچاره داشت از حال میرفت از بس کیف کرده بود نمیدونم شاید ده دقیقه ای داشتم فقط کس لیسی و کون لیسیشو میکردم دیگه شیما ازم میخواست بکنمش و کیرمو دربیارم و بکنم تو کسش منم سریع شلوارکمو با شورتم دراوردم و میخواستم بکنم توکسش که شیما که کیرمو دید و گفت ووووییی این دیگه چیه متین ؟ گفتم میخواستی چی باشه شیما جونم کیره دیگه مگه کیر ندیدی خوشگله ؟ اونم دستشو گذاشته بود جلوی دهنش و میگفت دیدم ولی اینقدریشو ندیده بودم منم دستشو گرفتم و گذاشتمش رو کیرم و گفتم بپسندی در خدمتته خانم طلا ؟ شیما گفت وای کیرت خیلی باحاله متین جون و داشت با دست تپلش کیرمو برام میمالید گفتم شیما جون وقت نداریم بخواب که دارم میمیرم برات شیما هم دراز کشید رو چمنها و پاهاشو دادم هوا شیما بهم گفت تورو خدا اولش یواش بکن تا حالا چنین کیری تو کسم نرفته منم گفتم باشه عزیزم نترس من اون صحرا که کسش کوچیکتر از مال تو بود را میکنمش تازه بینهایت هم لذت میبره تو هم لذتشو میچشی و مشتریش میشی عزیزم اینارو بهش گفتم و یه لب ازش گرفتم و همینطوری که لبشو میخوردم با یه دستمم کیرمو گذاشتم چاک کسش و آروم آروم فرو کردم تو کس نازش . دیگه شیما هم انگار اونقدری درد نکشیده بود که خوب همراهی کرد و کیرمو تا بیخ تو کسش فرو کرده بودم که لبمو برداشتم و شیما با ناله ای بهم گفت جووووووووووننننن بزن بزن متین جونم بزن تو کسم دارم میمیرم وای چه حالی میده کیر کلفتت منم شروع کردم کردن کسش که خیلی خیلی بهم حال میداد و اینکه داشتم کسشو میگائیدم بینهایت عالی بود اونم تقریبا بی صدا ناله میکرد منم دست انداختم زیر تاپش و با پستونای درشتش ور میرفتم و میچلوندمشون و تو کسش تلمبه میزدم . تازه ابمم اومده بود به این زودی قرار نبود ارضا بشم بنابر این شیما رو حسابی میکردمش و تو کسش محکم تلمبه میزدم شیما هم هی دردش میگرفت ولی بیشتر لذت میبرد تا اذیت بشه هی میگفت چرا ابت نمیاد کشتی منو منم میبوسیدمش و میکردمش بعد داگی نشوندمش از پشت کردم تو کسش و میزدم رو کون سفیدش و شیما آی آی میکرد میگفت در کونم نزن جاش میمونه حسن میبینه منم میگفتم جون دیونه کونتم جنده خانم شیما میگفت تورو خدا ابتو بیار دیگه دارم میمیرم بسه دیگه متین ابتو بیار تورو خدا تورو خدا بسه خواهش میکنم ولی من ول کن نبودم و میکردمش بازم خوابوندمش و از روبرو کردم تو کسش و افتاده بودم روش و ازش لب میگرفتم و میکردمش بیچاره دیگه نا نداشت فقط نفس نفس میزد منم دیگه ابم داشت میمومد و همشو ریختم تو کسش و افتادم روش وقتی تو کسش ارضا شدم شیما با اینکه شل و ول بود ولی داشت نوازشم میکرد و منو میبوسید که دیگه کیرمو از کسش دراوردم و منم کنارش ولو شدم روی چمن و یکمی با هم استراحت کردیم به ستاره ها نگاه کردیم بعد بلند شدم دستشو گرفتم و شلوارکشو بدون شورت پاش کردم شیما هم منو نگاهم میکرد منم شورتمو با شلوارکم پام کردم به همدیگه خیره شدیم نمیدونستم چی بهش بگم هم خوب کرده بودمش هم بد ولی انگار ازم راضی بود دیگه بدون اینکه حرفی بزنیم با هم رفتیم سمت ساختمون و اول شیما رفت داخل بعدشم من با یه فاصله و رفتم کنار زنم خوابیدم . صبح که شد وقتی بیدار شدم ساعت 9 بود تقریبا همه بیدار بودن به جز من وقتی رفتم بیرون به همه سلام کردم و رفتم دست و رومو بشورم وقتی برگشتم با شیما که چشم تو چشم شدم یه لبخند ریزی روی لبش نشست که متوجه شدم از سکس دیشبمون کاملا راضی هست منم یه سری براش تکون دادم و نشستم صبحونمو خوردم دیدم پدر زن و دائی نیستن از سحر پرسیدم کجان ؟ که گفتن رفتن خرید کنند یوسف و زنش هم انگار میخواستن برن استخر صحرا هم گفت ما هم بریم اب بازی کنیم منم گفتم اگر یوسف و خانمش ناراحت نشن بریم اگر اونا میخوان تنها برن ما بعدا میریم که مینا هم سریع تا قبل از اینکه یوسف حرفی بزنه گفت نه بابا اتفاقا چهارتائی حالش بیشتر با هم واترپلو بازی میکنیم دیگه یوسف بدبخت هم هیچی نگفت شیما هم که طعم کیرمو چشیده بود اونم هیچی نگفت . دیگه تا قبل از اینکه باباهاشون بیان چهارتائی پریدیم تو استخر از همون اول که من با مایو جلوی چشم مینا بودم میفهمیدم مینا روم زوم کرده البته منم روش زوم بودم چون یه مایو یه سره تنش کرده بود اون پستونای خوردنیش و برجستگی کسش قشنگ بهم چشمک میزد دیگه رونهای لختشم که نگم که حالمو براش خراب کرده بود و کیرم داشت بیدار میشد دیگه صحرا هم با مایو جلوی پسر دائیش بود اونم انگار حواسش به دختر عمه اش پرت شده بود منم میدونستم صحرا با هیچ کیری بجز کیر من حال نمیکنه برای همین بیخیال بودم دیگه توی آب اول یکمی اب بازی کردیم و شنا کردیم هر کی با زن خودش بعد واترپلو بازی کردیم که من وقتی مینا توپ دستش بود شنا میکردم سمتش و میپریدم روش مثلا توپو بگیرم ولی در اصل بغلش میکردم و زیر اب دستمو به کس و کونش میزدم اونم میرفت زیر آب و میومد بیرون وقتی منو میدید میخندید شاید یوسف هم با صحرا همین کارو میکرد کلا یوسف پس شل و ولی بود . دیگه منم به بهانه واترپلو حسابی زنشو دستمالیش کردم حتی یکبار از پشت چسبیدم بهش و کیرمو مالیدم در کونش ولی سریع ازش دور شدم . خوبی آب بازی این بود همه این کارها رو میشد گذاشت به پای بازی و مینا هم انگار بدش نیومده بود یکمی دستمالیش کرده بودم . دیگه تا وقتی پدر زنم دائی حسن بیان ما هم از اب اومدیم بیرون و رفتیم لباسامون رو تنمون کردیم بازم وقتی شیما رو میدیدم همش بهم لبخند میزد و با سحر هم هی پچ پچ میکردن و به من که نگاه میکردن هردوشون یه خنده معنی داری میزدن نمیدونستم چی به هم میگفتن؟ ولی نگاه های سحر هم بهم یه جور دیگه ای شده بود همش بهم میگفت متین جونم بیا اینجا بهم کمک بده منم میرفتم دم دستش و صحرا هم با مینا و یوسف سرش گرم بود منم دوباره یکمی در مالی کردم برای سحر که اونم هر بار که در کونش میمالیدم بعدش برمیگشت و بهم لبخند میزد دیگه یه جورایی انگار داشت بهم چراغ سبز را میداد ولی چون مادر زنم بود بازم یکمی ترس داشتم که یه وقت به فاک عظما نرم . دیگه تا وقتی پدر زنم و دائی حسن بیان منم تا وقتی دم دست سحر و شیما بودم برای هردوشون کونشونو دستمالی میکردم البته برای شیما رو می گرفتم و فشارش میدادم ولی برای سحر را فقط میمالیدم . وقتی دیگه باهام کاری نداشتن منم رفتم بیرون توی همون آلاچیق که دیدم شیما اومد پیشم و می خندید منم ازش پرسیدم با سحر چی پچ پچ میکردن؟ و منو نگاه میکردین میخندیدن شیما هم اطراف و یه نگاهی کرد و گفت برای سحر همه اتفاق دیشبو تعریف کردم وای منو میگی داشتم از ترس سکته میکردم گفتم چرا گفتی ؟ شیما هم خندید و گفت نترس بابا فکر نمیکنم اینقدر ترسو باشی وگرنه که نمیومدم بهت حال بدم منم که یکمی فکر کردم و دیدم سحر بهم چراغ سبز داده و انگار با سکسی که با شیما کردم مخالفتی نداره ، گفتم شیما سحر ناراحت نشد؟ شیما هم گفت نه دیونه اتفاقا برات یه سوپرایز دارم امشب ، گفتم چه سوپرایزی خوشگلم ؟ ازش پرسیدم امشب بهم کون میدی خوشگل خانم ؟ شیما هم انگار یکمی از حرفم ناراحت شده باشه گفت نه کون دیگه چیه من کون نمیدم ، منم تو دلم گفتم آره وقتی از کون گائیدمت ناله کردی زیر کیرم اون موقع بگو کون نمیدم . ازش پرسیدم خب سوپرایزت چیه عزیزم ؟ شیما گفت سوپرایزه دیگه تا شب باید صبر کنی منم دیدم کسی نیست دستمو بردم لای رونهاش و اونم لای پاشو یکمی بازتر کرد و داشتم با کسش بازی میکردم که شیما داشت حال میکرد یکی دو دقیقه ای داشتم با کسش ور میرفتم که سحر با سه تا لیوان چایی داشت میومد سمت آلاچیق منم دستمو از لای پای شیما دراوردم . وای دیدن سحر وقتی میدونست من شیما رو دیشب کردمش خیلی هیجان داشت ولی سحر هم هیچی به روی خودش نمیاورد و سعی میکرد عادی باشه دیگه دائی حسن و پدر زنم هم اومدن و منم دیگه دور بر شیما و سحر نمیرفتم . خلاصه هر جوری بود شب شد و شام خوردیم و بازم مثل شب قبل جلوی تلویزیون و بگو بخند و تا اینکه دیر وقت شد و موقع خوابیدن ساعت یک صبح بود که رفتیم بخوابیم که قبلش شیما یه چشمکی بهم زد که یعنی نخوابم منم خب خوابم نمیبرد دیگه صحرا خوابیده بود منم یواشکی بلند شدم و اومدم بیرون توی الاچیق منتظر شیما بودم که شیما اول اومد با هم رفتیم همون جای دیشب بغلش کردم و ازش لب گرفتم و با کسش بازی میکردم شیما گفت صبر کن یکمی دیگه گفتم چرا عزیزم ؟ گفت بهت میگم صبر کن بگو چشم منم گفتم چشم عزیزم همینطوری که شیما رو بغلش کرده بودم و ازش لب میگرفتم دیدم سحر اومده همونجا وای اصلا انتظارشو نداشتم زبونم بند اومده بود شیما گفت نترس متین جونم امشب قراره به جفتیمون حال بدی بعد شیما دست سحر رو گرفت و اوردش نزدیکم و گفت سحر جون امشب مادر زنت نیست معشوقته متین جون منم تو چشمای خوشگل سحر نگاه میکردم اونم با چشمای شهلاش بهم نگاه میکرد گفتم باشه شیما جون بعد به سحر گفتم بیا بغلم خوشگله بیا که دلم میخاد حسابی باهات حال کنم سحر هم اومد بغلم و ازش لب گرفتم گفتم میدونی خیلی وقته چشم دنبال شما دوتاست شما دوتا با این اندام محشرتون دیونم کرده بودین امشب باید حسابی بهم حال بدین سحر هم گفت باشه متین جونم هرچی تو بخواهی عزیزم منم گفتم وای قربونت بشم نمیدونی چقدر دیونتم سحر جونم اینارو بهش میگفتم و کون نرمشو چنگ میزدم و محکم میمالیدمش بعد شیما گفت دیگه زود باشین و خودش داشت لخت میشد منم سحر رو لختش میکردم وای نمیدونید چه حالی داشتم ؟ کیف میکردم دارم لباس مادر زن خوشگلمو از تنش درمیارم دیگه شیما هم نشست و شلوارک و شورتمو از پام درش اورد سحر وقتی کیرمو دید گفت وای اینو ببین؟! شیما هم گفت منکه بهت گفتم خیلی کلفت و بزرگه باورت نمیشد حالا ببین زیرش بخوابی چه حالی میکنی ؟ دیگه منم سحر را کامل لختش کرده بودم یه زیر انداز هم سحر اورده بود پهنش کردیم و خوابوندش رو زمین و وای کسشو میدیدم جونم براش درمیومد دیگه امشب نوبت سحر بود که اول کسشو براش بخورم دهنمو گذاشتم دم کسش که آهی کشید منم گفتم جون قربونت بشم سحر جون کست مال من شده میخام به کس خوشگلت حسابی حال بدم سحر هم با اه میگفت باشه باشه کسم مال تو باشه متین جونم منم زبونمو کردم تو کسش و دیگه حالا نخور کی بخور همینطوری که من کس سحر را براش میخوردم و اونم اه و اوخ میکرد یهوئی دیدم شیما با کس نشست رو دهن سحر و سحر هم داره کس شیما رو براش میخوره وای دیدن این صحنه هم برام هیجان انگیز تر شد وقتی میدیدم مادر زنم داره کس زن برادرشو میخوره منم بیشتر زبونمو تو کسش میچرخوندم پاهاشو هم حسابی دادم بالا و از هم بازشون کردم و سوراخ کونشو هم براش میخوردم ( در اصل من دیونه سوراخ کونشون بودم ) دیگه اینقدر کس و کونشو رونهاشو براش لیسیدم و مکیدم که سحر داشت میمیرد از لذت مثل شیما که دیشب التماسم میکرد تا بکنمش اینم به التماس افتاده بود تا کسشو براش جر بدم منم کیرمو گرفتم و میزدم رو چوچولش و میمالیدم لای کسش سحر هی میگفت تورو خدا بکن تو کسم بکن تو کسم منم یهوی کیرمو تا بیخ کردم تو کسش که ناله اش رفت هوا ولی سریع شیما جلوی دهنش گرفت بیچاره معلوم بود تا حالا چنین کیری به کسش نرفته منم دوست داشتم زیرم درد بکشه برای همین با بی رحمی کیرمو چپوندم تو کسش ، لعنتی کسش چقدر هم تنگ بود دیگه منم شروع کردم به تلمبه زدن تو کسش که کم کم سحر هم داشت با کیر کلفتم لذت میبرد و دست شیما رو از دهنش برداشت و شروع کرد به قربون صدقه رفتن من هی میگفت فدات بشم میمیرم برات وای جون گائیدی کسمو جرم دادی متین جونم قربونت بشم وای بزن بزن بزن منم محکم میکردمش شیما گفت هوی حواست باشه منم میخوام اب نیاد ها منم گفتم باشه عزیزم بزار یه حالی به سحر جونم بدم به تو هم میرسم عزیزم تا صبح میکنمتون یکمی دیگه سحر رو خوب گائیدمش کیرمو دراوردم به شیما گفتم بخواب جنده ی من اونم خوابید سحر بلند شد منم کردم تو کس شیما و سحر اومد منو بغلم کرد منم پستونای خوشگلشو براش مک میزدم و دستم دور کمر سحر بود و گاهی هم دستمو میکردم لای کون و کسش و ازش لب میگرفتم و تو کس خوشگل شیما تلمبه میزدم شیما هم آه و ناله میکرد و هی میگفت محکمتر محکمتر وای جون عاشقتم متین جونم میخامت عزیزم منم واقعا داشتم بینهایت از جفتشون حال میکردم دوتا زنی که دیونشون بودم و چشم همیشه دنبال کس و کونشون بود هردو با هم داشتن بهم حال میدادن شیما به سحر گفت جنده خانم بیا کستو بخورم سحر هم منو بوسید و رفت رو دهن شیما نشست و گفت بخور جنده بخور فاحشه ، وای منم کیف میکردم اینا با هم لز هم میکنند منم کس شیما جون را حسابی براش گائیدم بعد بهشون گفتم داگی بشینید اونهام برام قمبل کردن اول از کس سحر شروع کردم و کیرمو محکم زدم تو کسش که پرت شد جلو گفت اخخخخخخ منم کشیدمش عقب گفتم میخام جرت بدم جنده خانم اونم ناله میکرد و میگفت اخ وای جرم بده تورو خدا کسسسمممموو جر بده متین جونم منم محکم میکردمش و در کونی به شیما میزدم بعد کشیدم بیرون و کردم تو کس شیما و همین هارو به شیما میگفتم و میزدم در کون سحر اونم میگفت اخ وای ای منم حال میکردم دوتا کون تپل و گرد و قلمبه و سفید نسیبم شده بود و دوباره کردم تو کس سحر ولی اینبار برای شیما دو انگشتی تو کسش تلمبه میزدم که شیما هم حال میکرد بعد انگشت شستمو کردم تو کس شیما ، شیما هم ناله میکرد یعنی جفتشو ناله میکردن . بعد بازم دو انگشتی کردم تو کس شیما اینبار دیگه انگشت شستمو گذاشتم دم سوراخ کونش و رو سوراخ کونش هی فشار میدادم و با انگشتهام هم داشتم کسشو میگائیدم و برای سحر هم تو کسش اروم اروم تلمبه میزدم چون بیشتر حواسم به سوراخ کون ناز شیما بود دیگه شیما هم که داشت کیف میکرد منم انگشت شستمو کردم تو کونش که شیما جیغش دراومد ولی جیغش اونقدری بلند نبود که کسی رو بیدار کنه منم دیگه سه انگشتی دوتا تو کسش و یکی تو کونش داشتم میگائیدمش و کس سحر را براش میگائیدم عجب سوراخ کونی داشت جنده خانم دیگه هی شیما التماس و خواهش میکرد انگشتمو از کونش دربیارم ولی من محکمتر میکردم تو کونش تا جا باز کنه برای کیرم بعد کیرمو کردم تو کس شیما و برای سحر همینکارو کردم اونم مثل شیما دادش دراومد خلاصه بگم که نیم ساعت فقط همینطوری کس و کونشو با انگشت و کیرم گائیدم که دیگه اونا که از بس ارگاسم شده بودن دیگه نا نداشتن منم دیگه ابم اومد و بازم ریختم تو کس شیما و افتادم روش و دیگه از حال رفتم واقعا سکس خیلی خفنی با جفتشون کردم ، حسابی کسشون را براشون گائیده بودم و با انشگتمم سوراخ کون هردوشونو یکمی برای کیرم آماده اش کرده بود این سکسم بعد سکس دیشبم که با شیما کرده بودم بهترین سکس زندگیم شد و حتم داشتم برای سحر و شیما هم بهترین سکسشون بود دیگه یکمی سه تائی زیر سقف اسمون خوابیده بودیم و از خنکی شب لذت میبردیم که حالمون بهتر شد و یکی یکی بلند شدیم و نشستیم یکمی به هم دیگه نگاه کردیم و بعد زدیم زیر خنده منم جفتشونو گرفتم توی بغلم و یکی یکی از هردوشون لب گرفتم و گفتم بخدا دیونتونم شما دوتا دیونه ام کردین شیما هم خندید و گفت تو هم ما رو دیونه کردی متین جونم رو کردم به سحر و گفتم تو نظرت چیه خانم خانما ؟ سحر هم خندید و گفت وای هیچی نگو متین که میکشمت بخدا عاشقتم بخدا میخام همیشه مال من باشی منم گفتم مال هردوتاتونم بعد دیگه سحر گفت فکر کنم برای امشبمون کافی باشه بریم دیگه تا کسی نیومده دنبالمون میخواستن لباسشونو تنشون کنن که گفتم یکمی صبرکنید میخام حسابی ببینمتون نمیدونم دوباره کی میخواهید بهم حال بدین؟ تا اون موقع دیونه میشم بعد خوابوندمشون و کس جفتشونو براشون لیسیدم و ممه هاشونو مک میزدم و بعد دمرشون کردم و سوراخ کونشونو هم حسابی لیسیدم و کونشونو بوسیدم لیسیدم و گفتم پاشید دیگه شما دوتا با این کس و کونتون منو نکشید روانیم میکنید، اونها هم خندیدن و هر سه لباسامون و تنمون کردیم گفتم وایسید ببینم شما دوتا با هم لز داشتید قبلا ؟ شیما هم گفت آره عزیزم ولی هیچکس خبر نداره به جز تو گفتم فدای جفتتون بشم عشقای من میمیرم براتون سحر هم گفت عزیزم تورو خدا یه موقع جلوی محسن ( شوهرش) نزدیکم نیائی و کاری باهام نکنی ؟ منم گفتم خیالت راحت باشه تا وقتی خودت اوکی ندی بهت نزدیک نمیشم عزیزم، سحر هم گفت قربونت بشم عزیزم بعد دیگه اول اون دوتا رو راهیشون کردم برن داخل خودمم بعد از چند دقیقه رفتم که بخوابم ساعتمو نگاه کردم دیدم ساعت نزدیک سه صبح شده تازه چشمو بسته بودم که بخوابم و تو فکر کردن این دوتا خوشگلا بودم که دیدم یه اس ام اس برام اومد گوشیمو برداشتم ببینم چی بوده؟ که نوشته بود خوش گذشت متین جونم ؟ شماره اش برام آشنا نبود ولی از اینکه بعد از کردن این دوتا اینو نوشته بود حدس میزدم که کار مینا باشه منم نوشتم عالی بود جای تو خالی بود فقط ، مینا هم نوشت شناختی؟ منم نوشتم مینائی دیگه ، اونم نوشت اره درست حدس زدی گفتم مینا تورو خدا بین خودمون بمونه باشه ؟ مینا هم گفت باشه فقط شرط داره ؟ گفتم چه شرطی ؟ مینا گفت الان بیا همونجا که داشتی مادر شوهرمو با مادر زنتو میکردی منم گفتم مگه تو دیدی میکردمشون ؟ اونم نوشت پس چی فکر کردی؟ ازتون فیلم هم دارم بیا تا شرطمو بهت بگم گفتم یوسف بیدار نشه بیاد دنبالت ؟ گفت نه زودی بیا کارت دارم منم دوباره بلند شدم رفتم همونجا یک دقیقه بعدشم مینا اومد با تاپ شورتک گفتم مینا چکار داشتی ؟ مینا هم اومد نزدیکم و کیرمو گرفت و میمالیدش گفت توی استخر دستمالیم کردی حالمو خراب کردی بعد رفتی با این دوتا جنده سکس کردی ؟ پس من چی ؟ منم دلم کیر کلفت و بزرگتو میخاد منم خم شدم بوسیدمش چون قدش ازم کوتاهتر بود اونم یه لب حسابی بهم داد و لختش کردم اونم منو لخت کرد سینه های کوچیکش واقعا قشنگ و خوردنی بود با دستم کس کوچیکشو میمالیدم و ازش لب میگرفتم بعد خوابوندمش و کسشو براش میخوردم بعد از کسهای تپل مپل سحر و شیما خوردن یه کس کوچولو موچولو خیلی حال میداد قشنگ میتونستم همه کسشو بکنم توی دهنم و مکش بزنم مینا هم رو ابرا سیر میکرد و آه و اوه میکرد و هی میگفت وای جون قربونت بشم کسمو بخور عشقم کسمو بخور منم تا میتونستم کسشو براش لیسیدم و مکیدم دیگه بازم کیرم برای یه کس تازه شق شده بود و بلند شدم پاهای ظریف و سفیدشو دادم بالا و از هم بازشون کردم گفتم حاضری تا کستو برات بگام ؟ مینا هم گفت اره قربونت بشم اره دارم میمیرم برای کیر کلفتت بکنش تو کسم که میخوام بمیرم برای کیرت منم کیرمو گذاشتم لای کس کوچولوش واقعا کسش از کس صحرا هم کوچیکتر بود گفتم جیغ نزنی مینا نمیخوام همه را بیدارشون کنی مینا هم گفت نه متین جونم فقط تو هم اروم بکن میبینی که کسم چه کوچیکه منم خندیدم و گفتم باشه مینا جونم فقط تحملش کن اولش برات سخته و کیرمو لای کسش میمالیدم واقعا سوراخ کسش برای کله کیرم کوچیک بود خودمم میترسیدم یه موقع جیغش بره هوا و همه بریزن رو سرمون . داشتم پشیمون میشدم از کردنش شاید یه جای دیگه ای تنها بودیم به زور یکدفعه میکردم تو کسش تا مثل شب زفاف صحرا کسش پاره بشه ولی الان نمیشد اینکارو کرد برای همین هی با مالش و اروم اروم فشار دادن کیرم تو کسش بالاخره کیرمو کردم تو کسش بیچاره از درد زیرم داشت جون میداد و تحمل میکرد دهنشو گرفته بود تا جیغ نزنه تا اینکه همه کیرمو تا بیخ کرده بودم تو کسش و خوابیده بودم روش وای که چه کس تنگی داشت؟!؟! اصلا انگار به یوسف کس نداده بود دیگه یکمی روش خوابیده بودم تا دردش ارومتر بشه بتونم بکنمش همش اشک میریخت منم از اینکه داره درد میکشه ناراحت شده بودم ولی خب اینم با پای خودش اومده بود تا بکنمش دیگه یه ده دقیقه ای همینطوری بدون حرکت روش خوابیده بودم مینا هم دیگه اشک نمیریخت و دستشو برداشت ولی درد رو توی صورتش میشد دید گفتم مینا در بیارم ؟ اونم گفت نه نه اصلا بزار توش باشه یکمی بهم زمان بده کیرت واقعا خیلی کلفته دارم جر میخورم بخدا منم گفتم خب اخه توکه کیرمو دیدی و میدونستی کست اینقدر تنگه نمیدادی ؟ مینا گفت خفه شو متین حرف نزن بزار توش باشه داره کم کم باز میشه کسم ، منم لبشو بوسیدم و گفتم باشه مینا جون و روش خوابیده بودم و کیرم از تنگی کسش بینهایت داشت حال میکرد انگار یکی با دستش محکم دور کیرت رو بگیره اینطور فشار رو کیرم حس میکردم دم گوشش گفتم دیونه نکنه پردتو زدم ؟ اینقدر کست تنگه مگه یوسف کستو نمیکنه ؟ مینا هم خندید و گفت نه دیونه پردمو یوسف زده بود ولی کیرش نصف کیر تو هم نمیشه منم خندیدم و گفتم واقعا میگی ؟ اینقدر کوچیکه؟ مینا هم که حالش دیگه بهتر شده بود گفت اره بخدا بعد من ازش پرسیدم خب تو چرا حاضر شدی با من سکس کنی؟ مینا گفت همیشه دلم میخواست با مردای تیره و کیر کلفت سکس کنم کیر سیاه پوستا رو خیلی دوست دارم وقتی هم تو توی استخر دستمالیم کردی بینهایت ازت خوشم اومده بود و دنبالت بودم و دیدم با شیما و سحر سکس کردی ، گفتم خب بعدشم گفتی منم بیام سکس کنم ؟ مینا هم گفت اره دقیقا همینی که میگی چون عاشق کیرت بودم . منم بازم ازش لب گرفتم و گفتم مینا جون فقط وقتی با شیما روبرو میشی چیزی به روش نیار همه چیز بهم میریزه ، مینا هم گفت باشه متین جون دیگه میتونی تلمبه زدنهاتو شروع کنی دیگه کسم برای کیرت آماده است عزیزم منم اروم اروم شروع کردم تو کسش تلمبه زدن بازم اولش درد داشت ولی هرچی میکردمش اونم ناله زدنهاش بیشتر میشد دیگه کسشم اب انداخته بود لیز تر شده بود منم تندتر میکردمش مینا هم حسابی زیرم کیف میکرد کیرمو تا نصف میکشیدم بیرون و میزدم تو کسش که دردش بیاد و خوشش بیاد اینطوری گائیدن کس رو بینهایت دوست دارم دلم میخاد زنی که زیرم میخوابه و کس میده هم درد بکشه هم لذت ببره بعدشم واقعا ازم تشکر میکنند که اینطوری خشن باهاشون سکس کردم یکیش زنم که وقتی میکنمش زیرم چه جیغ و ناله های میکنه چون توی خونه خودمون راحت هست و صداشو آزاد میکنه ولی این سه تا خانم که تازه کردمشون بیچاره ها نمی تونستن راحت صداشونو ازاد کنند . دیگه مینا رو هم حسابی به کسش حال دادم منم که ابم اومده بود دیگه ارضا نشدم رو مینا که مینا دیگه میگفت بسمه تورو خدا بسمه منم دیگه کشیدم بیرون و بغلش کردم و نوازشش کردم دست و پاشو براش مالیدم و سینه های کوچیکشو میمکیدم و ازش لب گرفتم وقتی حالش جا اومد بلندش کردم و کمکش کردم لباسشو تنش کنه بعدشم گفتم برو بخواب مینا جونم ، مینا هم گفت وای متین میخوام برات جونمو بدم امشب فوق العاده بود برام منم بوسیدمش و گفتم برای منم همینطور بود اول با سحر و شیما بعدشم با تو ، مینا گفت رفتیم تهران حتما بیا خونمون میخوام حسابی بهم حال بدی ، گفتم باشه مینا جون فقط حواست باشه دهنت قرص باشه مینا هم با دستش یه بوس برام فرستاد و رفت که بخوابه وای داشتم دیوونه میشدم تو یه شب سه تا کس کرده بودم اونم چه کسهائی . دیگه رفتم و توی تخت واقعا دیگه بیهوش شدم . صبحش که بیدار شدم هم سحر هم شیما هم مینا یه جوری بهم نگاه میکردن و لبخند میزدن گفتم اینا آخرش منو بگا میدن نمیتونند جلوی حس خودشونو بگیرن . دیگه اون سه روز فوق العاده تموم شد و برگشتیم تهران و تازه از اینجا به بعد سکسهای منو سحر و شیما و یواشکی هم با مینا شروع شده بود که بعد از چند جلسه سکس با سحر و شیما بالاخره موفق شدم راضیشون کنم و از کون بکنمشون که خب اولش با کلی درد و اشک و اینا شروع شد ولی دیگه هر بار که باهاشون سکس میکنم خودشون ازم میخوان که از کون هم بکنمشون ، ولی خب هنوز کون مینا رو نتونستم بکنم شایدم اصلا از کون نکنمش چون میترسم کارش به بیمارستان بکشه و ارزششو نداره همین کس تنگش بهم حسابی حال میده اینقدر تنگه که گاهی فکر میکنم دارم تو کونش تلمبه میزنم با اینکه خیلی کردمش ولی هنوزم برام تنگه . امیدوارم از خوندم داستانم لذت برده باشید .

نوشته: متین


👍 47
👎 21
138801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

952159
2023-10-11 00:43:01 +0330 +0330

اگع مارم نمیکنی مام یه نظر بذاریم


952160
2023-10-11 00:46:23 +0330 +0330

اگر کامنت قبلی رو نکردی منم یه کامنت بزارم

4 ❤️

952163
2023-10-11 00:59:29 +0330 +0330

بیوم چک شود❤️

0 ❤️

952171
2023-10-11 02:02:09 +0330 +0330

کامنت اول و دوم سالمین ؟؟نکرد این کسخل شما هارو ؟؟دستم در سوراخ کونمه دارم کامنت میذارم

6 ❤️

952176
2023-10-11 02:33:50 +0330 +0330

گربه ی سر کوچه رو یادت رفت بکنی جقی جان🫤

2 ❤️

952178
2023-10-11 02:57:12 +0330 +0330

از بس اولش گوه میخوری کمتر کسی میخونه این چرندیاتتو

2 ❤️

952194
2023-10-11 07:39:33 +0330 +0330

میترسم کامنت بدارم بکنیمون

2 ❤️

952197
2023-10-11 08:14:40 +0330 +0330

دادش محدوده تعیین کن سمتت نیام منم بکنی 🥺😥😥

2 ❤️

952199
2023-10-11 09:22:00 +0330 +0330

عالي بود

0 ❤️

952204
2023-10-11 09:55:18 +0330 +0330

اگه بقیه رو نکردی منم ی کامنت بذارم

1 ❤️

952207
2023-10-11 10:21:29 +0330 +0330

مورد اول و دوم و چهارم
سالمید بچه‌ها؟؟!
من دارم بُتن میریزم توی سوراخم
شاید منو نکنه…

3 ❤️

952223
2023-10-11 14:23:05 +0330 +0330

تجربه ثابت کرده اونایی که میگن ((داستان ما واقعیه و هر کی باور نمیکنه ربطی به ما نداره))صد در صد دروغ میگن مث سگ
پس … ننه آدم دروغگو

3 ❤️

952228
2023-10-11 14:50:52 +0330 +0330

بچه ها ببخشید دیراومدم کامنت بزارم شرت آهنی سفارش داده بودم تازه رسید دستم پوشیدم اومدم کامنت بزارم شماها همگی سالمید؟؟؟؟؟

3 ❤️

952232
2023-10-11 15:38:36 +0330 +0330

من دو خط اولو خوندم بیخیال شدم،ولی اگر کیرت به این درازی که گفته بودی هم نباشه قطعا رودت هست،مرد حسابی مثنوی هفتاد من کاغذ نوشتی؟عجب حوصله ای داری،کیبورد نپوکید؟

0 ❤️

952238
2023-10-11 17:59:44 +0330 +0330

چرا همه راحت میدن

0 ❤️

952248
2023-10-11 19:57:12 +0330 +0330

یاد داستان سکسی های قدیمی افتادم که همشون اینطوری بودن:
سلام من یک پسرم سبزه با قد 180 و کیر 18 سانت ورزشکار. داشتم دوست دخترم رو تو خونه شون میکردم مامانش اومد یه لبخند زد اونو کردم بعد خاله ش اومد اونم یه لبخند زد اونم کردم در همین حین گربه شون اومد اونم یه لبخند زدم اونم کردم. کاملا هم واقعیه هرکی هم باور نکنه خره

2 ❤️

952253
2023-10-11 21:42:00 +0330 +0330

تو که راست گفتی…

0 ❤️

952283
2023-10-12 01:47:44 +0330 +0330

دوستان متاسفانه تا خواستم کامنت بذارم منو کرد

2 ❤️

952332
2023-10-12 09:21:16 +0330 +0330

با من کاری نداشته باش من فقط اومدم کامنت بخونم

1 ❤️

952351
2023-10-12 13:39:31 +0330 +0330

کون بچه. فیلم سوپر می بینی چرا میای تعریف میکنی

0 ❤️

952352
2023-10-12 13:50:13 +0330 +0330

👌

0 ❤️

952362
2023-10-12 14:37:18 +0330 +0330

به قول احمد اینم از چرندیات یه عقده ای کس ندیده جلقی کونی. البته فکر کنم جابجا نوشتم ولی احتمالا خودش پیداش بشه و تصحیح کنه

0 ❤️

952393
2023-10-12 20:58:36 +0330 +0330

هوراااااا کامنت گذاشتم و کرده نشدم.از ترسم دیگ شلوارک نکردم پام گفتم مث مینا و شیما وصحرا و سحر نکنه من روهم خخخخخ

1 ❤️

952478
2023-10-13 09:56:04 +0330 +0330

احمد کجایی این همه بچه ها رو کرده منم دارم میرم سپر کون سفارش بدم جون خودت بیا زود کامنت بزار همه خلاص شیم

0 ❤️

952570
2023-10-13 23:31:32 +0330 +0330

کل درختای کردان تو کون آدم دروغگو
اینطوری که تو نوشتی رفتی از جنده خونه زن گرفتی

0 ❤️

952735
2023-10-15 02:41:28 +0330 +0330

کامنت یازده کامنت چهارم از ترس از اونروز آنلاین نشده بودم آن شدم جوابتو بدم آف بشم دوباره شماهم زیاد توی این داستان نپلکین

1 ❤️

952846
2023-10-15 23:47:34 +0330 +0330

مطمئنی سه تایی مامانتو نگاییدن؟

0 ❤️

953273
2023-10-18 13:33:37 +0330 +0330

تو که همه رو کردی، شست پاتم میکردی تو کون پدر زن و دایی زنت، به نظرم تو باید تو ویلا عنکبوت میشدی، هر کدوم از دست و پاهاتو میکردی تو کون یکی که کم نیاری

0 ❤️

953294
2023-10-18 17:57:36 +0330 +0330

مامان منو هم میکنی

1 ❤️

953467
2023-10-19 20:18:51 +0330 +0330

جالب بود

1 ❤️

953508
2023-10-20 01:29:17 +0330 +0330

حاجی اگه بقیه کاربرا رو نکردی منم یه نظر بدم
خوب نوشتی ولی الکی کشش میدادی
خداروشکر باز پدر زنتو نکردی
شکر

1 ❤️

953759
2023-10-21 17:04:30 +0330 +0330

تو که این قدر حشری هستی و بکنی و کون دوست داری دیگه یک‌باره کون پدر زن و دایی زن و دامادشم می‌داشتی
تعارف نکن به خدا
یه سر هم دم ویلا بزن شاید یه عابری هم دیدی کردیش

0 ❤️

954098
2023-10-23 16:15:09 +0330 +0330

داستانی رخ داده درایران شمالی، ماتوایران جنوبی همچین چیزی نداریم😆.

0 ❤️

956155
2023-11-03 23:45:46 +0330 +0330

یه شبه همه رو کردی
تو دنیا یه نفر یه همچین شانسی داره اونم تویی
دوست دخترت رو میخوای بکنی 6ماه ناز میکنه تا حالا 100تا کس کردم
این دیگه قفله یه شبه کل زنای فامیلو کردی

0 ❤️