جنونِ اَدواری (۲)

1403/03/01

...قسمت قبل

بعد از اون ظهر گرم ِ توی ماشین، تمامیِ شب، با خودم کلنجار می‌رفتم: “فائزه هنوز یه زنِ شوهر داره… چرا این‌کار کردی؟؟”

همیشه خودم آدم بی‌قید و بندی می‌دونستم، اما سر بعضی از اصول، نمی‌شد بی‌خیال رفتار کرد.
ولی اگه اشتباه بود، پس چرا اینقدر حسِ درستی داشت؟ و چرا همه چیز انگار سرجاش بود؟
دوست داشتم خودمُ سرزنش کنم، اما فایده نداشت!
یادآوریِ نگاه شهوت آلودش وقتی که لبهای دُرشتش دور کیرم بود، فقط بیشتر تحریکم می‌کرد.

صدای پیام از فکر بیرونم کشید، روی صفحه گوشیم نوتیف اومد:
-مُبینِ بی‌شعور نباید می‌ریختیش دهنم ☹️

سریعا نوتیف تلگرام هاید کردم. {همینم مونده که کسی همچنین پیامی ببینه!}

پیش خودم گفتم: “اونقدرا هم قرار نیست برنده باشی فائزه عزیزم، یه چیزهایی هم برای من بذار!”

جواب دادم:
-ببخشید، ولی تقصیر خودت بود. خیلی خفن خوردی، کنترلم از دست دادم 🤤

-به‌هرحال نباید می‌ریختی توش، حسین هیچ وقت این کار نکرده بود خیلی بدم اومد 😔

{به دلایلی این حرف چند برابر تحریکم کرد.}

-گفتم که ببخشید! راستی فردا میخوام برگردم تهران

-به این زودی؟ تازه داشت خوش میگذشت که🙄

-مجبورم، خودت که میدونی چقدر کار سرم ریخته، تا الانم زیاد موندم

{انگار بهش برخورد}

-بازم ممنونم ازت. مرسی که تا اینجا موندی، بودنت دلگرمی بود

فکر کردم:
“کارم در اومد! حالا باید از دلش هم دربیارم، قراره از اون شب‌های طولانی باشه…”
{و البته تا صبح، خاطره انگشتام روی کون بزرگ و دوست داشتنیش و طعم توت‌فرنگی دست از سرم برنمی‌داشت.}

برگشتم تهران و سرکارم، اما چَت و صحبت با فائزه شده بود جزئی از روتین زندگیم.
سرکار، هروقت که سرم خلوت می‌شد، موقع استراحت یا حتی وسط باشگاه، کارم شده بود پای درد دل فائزه نشستن و لاس های بچه گونه زدن.

فائزه همیشه دختر شیطونی بود. اون بوسه دوران نوجوانی هم ابتکار خودش بود. اما دخترهای پُرشَر و شور توی شهرهای کوچیک زود مشهور میشن…
خاله ام و شوهرش به این نتیجه رسیده بودن که مجرد موندن برای فائزه به صلاح نیست.
بیست ساله نشده بود که شوهرش دادن.
و به سبک آدم‌های همْ تیپِ شوهرش، همون سال اول یه بچه انداخت بغلش که رامش کنه و خونه نشین.
حسین شوهرش، پسر آروم و معقولی به نظر میومد. از خانواده خوب، خوش قیافه و ورزشکار کار بود.

به قول فائزه:
“تو که خوبی، حتی خانواده و دوستاش هم باور نمیکردن حسین همچین آدمی باشه!”
“از روز اول بدبینی ها شروع شد، گوشیم ازم گرفت و فقط وقتی بیرون میرفتم یا خودش کنارم نشسته بود بم پس میداد.”

بهش گفتم:
-دختر خوب، چرا از همون اول اینا به خانواده‌اش و دوستانش نگفتی که یه کاری کنن؟

-فکر میکردم اگه چند وقتی رعایت کنم، دیگه خوب میشه. فکر میکردم مال مواده، ترک کنه درست میشه

-فائزه عزیزم، پارانویا با همراهی بهتر نمیشه، هی وخیم‌تر میشه و هر روز بدبینی بیشتر و بیشتر میشه… همون اول باید می‌رفتید پیش مشاور، یا حتی روانپزشک! تهش یه نصفه قرص بود

-ولش حالا که دیگه تموم شده.

فائزه، آرایشگریُ دوباره استارت زده بود، یادمه قبل از ازدواجش هر روز یه مدرک جدید می‌گرفت، استعداد عجیبی داشت! مطمئنم اگه حسین مانعش نشده بود تو این چند سال کلی اسم در کرده بود و توی پول شنا می‌کرد…

یه شب که برای یه نود از کون فوق‌العاده‌اش کم مونده بود به التماس کردن بیفتم، بهم گفت که برای یه دوره آموزشی آرایشگری ثبت نام کرده و چند روزی قراره بیاد تهران.
یه سوئیت هم اجاره کرده، ولی می‌خواد بیاد پیش من.
تا پیام خوندم، کیرم بلند شد! و فهمیدم قراره تا وقتی که بیاد دهنم سرویس شه.

رستگارک صبحِ زودِ یه جمعه پاییزی رسید تهران.
شَبش تا صبح، فائزه از فانتزی ها و خواسته‌هاش می‌گفت. از سکس موقع مستی و سیگار بعدش، تا لباس‌های کاستوم و رُل ها.

گاهی حس میکردم جنبه هایی از شخصیت فائزه رشد نکرده.
یه‌جورایی طبیعی بود؛ در سنی که باید سفر می‌کرد، دانشگاه می‌رفت و با افراد جامعه معاشرت می‌کرد، مادر شده بود و خونه نشین.
و بدتر از اون، باقی نوجوانی و اوایل جوانیش درگیر حفظ زندگی خودش و پسرش بود.

در هر حال من که تا صبح نخوابیدم…
و شعر اخوان تو سرم بود:
[لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت
گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی صفای زلفکم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه ی دیدار نزدیک است…]

اخوان لعنتی، کمتر عاشقانه‌ای می‌گفت، اما وقتی، نادر-شعری عاشقانه می‌سرود، وای و فغان!

درُ که باز کردم فائزه چمدونش ول کرد پرید بغلم.
همونطور که خودشُ بم می‌فشرد چمدون آوردم تو و در بستم.
بوی عرق میداد. بوی کاج مثل یه مِه غلیظ کل ذهنم پر کرد.
لب هاش بوسیدم و خودم توی حباب رها کردم. چند ثانیه بعد یا شاید چند سال بعد وقتی ازش جدا شدم، با نگاهم بلعیدمش.
موهاش کوتاه کرده بود، کلئوپاتریی با رنگ شرابی. و اون رنگ، عجیب به چشم‌های عسلیش میومد.
و طبیعتا سِتِ خانمان سوزش، همراه بود با لاک سُرخ. یه قرمز به غایت زنانه.
لباس ساده و راحتی پوشیده بود. و به وضوح خسته بود. و اون درخشش گذرا از چشماش، اشک بود؟

خجالت کشیدم. “این چه طرز پذیراییه پسر؟!”
دعوتش کردم بشینه، براش یه لیوان شربت خنک آوردم و اتاق بهش نشون دادم که لباسش عوض کنه:
-ببخشید دیگه، خونه مجردیه. یه اتاق بیشتر نداریم، اگه بخوای من توی سالن می‌خوابم.

-تو رُ خدا چرت نگو مبین! تو تا عمق کُس من دیدی، هزار جور نود ازم گرفتی، آبت تو دهنم ریختی حالا ميخوای جدا بخوابی؟ تنگ کی بودی تو؟

-ادب بهت نیومده، آنشرلی! برو گمشو لباست عوض کن!

خندید و رفت.
از توی مسترِ اتاق صدا زد:
-مبین! میای بریم حموم؟ خیلی کوفته ام.

و کور از خدا چی می‌خواد؟!
تی‌شرت و شلوارم درآوردم و پریدم تو حموم.
می‌دونستم باید انتظار یه بدن زنونه و پر داشته باشم.
اما چیزی که نمیدونستم، اون همه خال بود که روی پوست خیسش می‌درخشید.
و چیزی که که انتظارش نداشتم، پارادوکس عجیبی بود که میدیدم! قُطر کونش بود که در قیاس با قطر کمرش! توی عکس‌ها اینجوری به نظر نمی‌رسید!

با چشمهای قشنگ و پر از شیطنتش، درخواست کرد:
-میشه کمرمُ ماساژم بدی؟

وقتم تلفِ جواب نکردم. از شونه هاش شروع کردم، همونطور که به نظر میومد، نرم بود و زنونه.
آروم از گردنش اومدم پایین و رسیدم به کتف هاش، حس میکردم خستگیش داره در میره.
اومدم روی فیله کمرش و به سعی کردم خونُ به گردش بندازم.
وقتی رسیدم به کونش، دیگه پاهش سُست شده بود.
دوش داغ گرفتم رو کف حموم که گرم شه. و فائزه روی شکم خوابید.
دوباره از شونه هاش شروع کردم تا پایین. کیرم داشت شرتم پاره میکرد.
کیرم از کنار شورتم کشیدم بیرون نشستم رو کونش. کیرم کم و بیش لای کونش بود و من درگیر ماساژ دادن بودم.
وقتی رسیدم به کونش، در حالی که گودی کمرش نوازش میکردم و به تناقض عظیم بین کون پهن و کمر باریکش نگاه میکردم به خودم گفتم: “همه این‌ها ارزشش داشت!”
رون های بزرگ و ساقه‌های خوش فرمش ماساژ دادم.
دیدم پوستش تحریک شده. کُرکهای روی پوستش راست شدن. میدونستم دیگه داره له‌له میزنه.
فکر کردم: “حالا کی شکاره فائزه؟”
لای کونش باز کردم: {نه اینجوری نمیشه، زبون درست بهش نمیرسه.}
اسپنکِ تیزی زدم و گفتم:
-چه خبرته دختر؟! سهم چندتا کون خوردی؟ بچرخ ببینم!

چرخید و پاهاش باز کرد. {نچ! هنوز زوده.}
لب‌هاش بوسیدم و همزمان سینه هاش لمس کردم. وقتی لاله گوششُ داخل دهنم کردم،
صداش دراومد:.اوووییی…

{حالا کی شکاره فائزه عزیز؟}

اومدم پایین تر و استخوان جناقشُ آروم گاز گرفتم، زبونم کشیدم بالا رو گردنش و دستم بردم لای پاش.
خیس خیس بود و باز باز. {هنوز هم نه}
یکم زیر نافش برجسته بود. یه برجستگی نرم و زنانه.
نافشو بوسیدم و زبونم کشیدم تا پایین و سرم کردم لای پاش.
با یه دستم نوک سینه هاش گرفتم و شروع به لیسیدن و مکیدن کُسش کردم.
آه و ناله‌اش بلند شده بود. و توی حموم اِکو داشت.
بیچاره پسرِ عَذَب همسایه! :)

انگشتم کردم تو کُسش و همزمان که چوچوله اش زبون میزدم، سقف کُسش با انگشتام لمس میکردم.
فائزه شروع کرد به دست و پا زدن، سعی کرد خوش از دستم آزاد کنه. اما من خیلی قوی‌تر بودم. نگهش داشتم و سریعتر انگشت کردم و زبون زدم.
فائزه کنترلش از دست داد و شروع به لرزیدن کرد، اون پاهای خوشگلش بی‌اختیار به لزش افتاد ارضا شد.
نیمه‌جون گفت:
-حسینم هیچ وقت اینکار نکرده بود

{بازهم حسینِ حرومزاده؟!}
خلقم تنگ شد، از شق شدن کیرم کم شد و از سرم گذشت:

<<فردی که دارای جنون ادواری است اگر در هنگام ارتکاب جرم حالت دیوانگی بر او مستولی باشد و این امر برای مراجع قانونی به اثبات برسد هیچ مسئولیت کیفری متوجه او نمی شود>>

ادامه دارد…

نوشته: Prometheus


👍 17
👎 2
14501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

984719
2024-05-22 11:49:29 +0330 +0330

جذاب و عالی، صحنه‌های اروتیک کاملاً واقع‌گرایانه و از زبان یه مرد سکس بلد نوشته شده.
روند داستان خیلی خوبه، نه خوصله سر بره، نه اونقدر تنده که نفهمی چی شد.
عالی، منتظر اپیزود بعدی هستیم.

1 ❤️

984721
2024-05-22 12:13:20 +0330 +0330

جالب بود ولی شعری که فرمودید برای مهدی اخوان ثالث نیست برای فریدون مشیری هست

3 ❤️

984723
2024-05-22 12:54:46 +0330 +0330

درود بر شما darush856
:))
ممنونم از نظر لطفتون
و بهتون اطمینان میدم شعر از مهدی اخوان ثالث ه

2 ❤️

984725
2024-05-22 13:13:08 +0330 +0330

عالی بود👌

2 ❤️

984734
2024-05-22 14:38:21 +0330 +0330

🤩

1 ❤️

984736
2024-05-22 14:43:00 +0330 +0330

سپاس فراوان بابت وقت گذاشتن روی داستان به این قشنگی. 🙏🙏🙏🙏🙏🙏 قلمت مانا 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

1 ❤️

984861
2024-05-23 19:11:41 +0330 +0330

بسیار زیبا
اما با این تیکه های حقوقی که میگی فکر کنم آخر داستان ی کاری دست خودت بدی.
گویا

1 ❤️

984872
2024-05-23 21:42:39 +0330 +0330

مثل پارت اول زیبا بود ولی خیلی کوتاه مینویسی

1 ❤️