اولین سکس پریچهر و پاتریس لومومبا

1390/11/18

بعد از داستان قبلیم “سکس پریچهر و مهندس برج زهرمار” که خیلیا خوششون اومد، تصمیم گرفتم برگردم به سالها قبل و از تجربه اولین سکسم بنویسم. گرچه نمیشه خیلی بهش گفت سکس ولی به هر حال اولین تجربه سکسیم با جنس مخالف بود. اون زمان دانشجوی سال اول مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه تهران بودم. دانشکده زبان های خارجی دانشگاه تهران زیر پل گیشا بود و هنوز هم همونجاست.
خاله ای داشتم که اون زمان توی ستارخان زندگی میکردن. اون روز بین دو تا از کلاسام دو ساعت وقت اضافه داشتم و قرار بود برم خونه خاله تا سشواری که برای مادرم از کیش خریده بود رو بگیرم. معمولا از دانشگاه پیاده میرفتم خونه خاله اما زمستون بود و آسمون نم نم شروع کرده بود به باریدن. داشتم پیاده میرفتم سر پاتریس لومومبا که خطی های ستارخان رو سوار بشم که یه پسر خیلی قد بلند از کنارم رد شد. چشم و ابرو مشکی بود و موهای لخت مشکیش خیس شده بود و ریخته بود روی پیشونیش. پوستش سبزه تیره بود و لبای برجسته ای داشت که تو نگاه اول خیلی به چشم میومد. برای چند لحظه پیش از این که از کنار هم رد بشیم همونجور که از رو به رو به هم نزدیک می شدیم بی رودروایسی هر دو خیره شدیم به هم.
اون روز یه پالتوی سفید 6 دکمه ماهوت تنم بود که از روی یه ژورنالی توی یکی از شوهای لباس شهرک غرب سفارش داده بودم برام بیارن. همه بچه های کلاس عاشق این پالتوم بودن. کلا معتقد بودم آدم باید شیک پوش باشه و معمولا کمترین هزینه رو برای لوازم آرایش میذاشتم کنار و بیشتر خرج سر و وضعم میکردم. اهل آرایش نبودم و حتی زیر ابرومو انقدر دخترونه برداشته بودم که اصلا معلوم نبود دست خورده.
از کنار هم که رد شدیم یه لحظه هر دو برگشتیم و پشت سرمونو نگاه کردیم و بلافاصله هر دو از این حرکت همزمان، نیشمون باز شد. به همون سرعت سرمو برگردوندم و چند دقیقه بعد رسیدم سر پاتریس. وقتی بارون میبارید تاکسی قحط میومد. از خطیا خبری نبود. وقتی هم مسافر زیاد میشد و مخصوصا وقتی چند تا مرد کنار خیابون می ایستادن مطمئن بودم که حالا حالاها باید وایسم. چند دقیقه بعد یه پیکان سفید چند متر جلوتر از من نگه داشت، اهمیتی ندادم چون می دونستم تا من بجنبم یکی از آقایون سوار شده. همین هم شد اما طرف برگشت سمت من و در حالی که لبخند می زد گفت بدو بیا خیس شدی. چشمام گرد شده بود. این پسره اینجا چی کار میکرد؟! آخه مسیرش خلاف جهت من بود و اصلا متوجهش نشده بودم که برگشته. قبل از این که صدای راننده در بیاد پریدم تو ماشین. من وسط نشسته بودم و اونم نشست کنارم. گفتم: “ممنون”. خندید و گفت: “خواهش می کنم” گفتم: “شما که داشتی اونوری میرفتی!” باز لبخند زد و گفت: “خب حالا دلم خواست اینوری برم اشکالی داره؟” نیشم تا بناگوش باز بود. از چشمای مشکیش خیلی خوشم اومده بود. لباش هم خیلی خواستنی بود. تا اون موقع دوست پسر به شکل جدی نداشتم فقط چند بار پای تلفن شیطنت کرده بودم. خیلی آدم راحتی بود. منم شیطنتم گل کرده بود و کلا هم اهل خجالت کشیدنای خرکی نبودم. گفت: “من امیرم اسم تو چیه؟” گفتم: “پریچهر ولی همه پری صدام میکنن” گفت: “اسمتم مثل خودت خوشگله” یه لبخند پسرکش زدم و تشکر کردم. رسیدیم سر ستارخان. خواستم کرایه امو حساب کنم که پیش دستی کرد و گفت آقا دو نفر. خواستم چیزی بگم که پیاده شد و منم پیاده شدم و تشکر کردم. گفت: “وقت داری بریم جایی بشینیم؟” قیافه خیلی با نمکی داشت. شبیه جنوبیا بود. شیطون بود چشمای سیاهش. خوشم اومده بود ازش. گفتم: “راستش باید برم خونه خاله ام سشوار مامانمو بگیرم” گفت: “خب منتظرت میمونم تا برگردی” با تعجب گفتم: “معلوم نیست بتونم زود بیام بیرون. خاله ام می دونه دو ساعت بعد، کلاس دارم که البته الان شده یک ساعت و نیم بعد” گفت: “برو هر موقع اومدی با هم برمیگردیم” با این که ازش خوشم اومده بود بهش گفتم منتظر نمونه چون هم هوا سرد بود هم ممکن بود بارون شدید بشه. یک ساعت بعد وقتی برگشتم در کمال تعجب دیدم هنوز سر کوچه وایستاده. خندید و گفت: “بریم؟”
امیر 7 سالی از من بزرگتر بود. مهندس مکانیک بود. شیرازی بود و بعد از تموم شدن درسش مونده بود تهران. اون موقع ها همه موبایل نداشتن ولی امیر موبایل داشت. اون روز تا نزدیکای دانشکده باهام اومد و شماره موبایلشو بهم داد و گفت هر موقع وقت داشتم بهش زنگ بزنم که همدیگه رو ببینیم. ترم دوم بودم و مثل ترم اول، آموزش دانشکده برامون انتخاب واحد کرده بود. ساعت کلاسا خیلی تخمی بود. گاهی بین دو تا کلاس، 4 یا 5 ساعت بیکار بودیم. دو روز بعد با تلفن کارتی دانشکده زنگ زدم به امیر. گفتم چند ساعتی کلاس ندارم که گفت میای بریم خونه من؟ تا اون روز حتی دوست پسر نداشتم چه برسه برم خونه اش. مکث منو که دید گفت: “پری بیرون گیر بازاره میگیرنمون حوصله دردسر ندارم. بیا بریم خونه با آرامش بشینیم حرف بزنیم” انقدر شوت و از مرحله پرت بودم که بدون فکر کردن گفتم باشه. دلم میخواست ببینم خونه اش چه شکلیه. از خودشم که خوشم اومده بود. بدون این که بشناسمش قبول کرده بودم. خونه امیر طبقه سوم یه آپارتمان سه طبقه توی شهرک ژاندارمری بود. باید برای رفتن به اونور خیابون از پل هوایی رد میشدم. زیر پل منتظرم بود. یه خونه نقلی یک خوابه بود که بالکن بزرگی داشت. اولین چیزی که خیلی دلچسب بود گرمای خونه بود. رفتم روی راحتی کنار بخاری نشستم. از اتاقش که اومد بیرون همون شلوار جین سورمه ای تیره و همون پیراهن مردونه اسپرت سورمه ای تنش بود فقط پولیورش رو درآورده بود. گفت: “پری راحت باش. پالتوتم در بیار بده آویزون کنم” یه جین دودی راسته تنم بود و یه بلوز بافتنی مشکی که روش طرح های زرشکی کوبیسم داشت. اون روز تو تمام سه ساعتی که خونه امیر بودم با هم حرف زدیم و چرت و پرت گفتیم و خندیدیم. یه کم هم برام گیتار زد که خیلی حال کردم. تو ساعتای بیکاریش گیتار تدریس میکرد. قرار شد یه روز بریم برای منم گیتار بخریم. توی اون یک هفته دو بار دیگه هم رفتم خونه امیر. بیشتر ورق بازی میکردیم و هر چی ترفند تو ورق بلد بود یادم داده بود. کلی هم دوست دختر داشت که میگفت هیچ کدوم فابریک نیستن و میخندید و می گفت: “تو فابریکمی” گاهی جلوی خودم باهاشون حرف میزد و به قول خودش میرید به هیکلشون. میگفت از این جور دخترا زیادن حداقل روزی ده تاشون زنگ میزنن اگه جدی بودن که تو چشممو نمیگرفتی.
منم عاشق امیر نبودم. اولین دوست پسرم بود و درواقع بیشتر برام همه چیز ماجرا جالب بود تا جدی. و همین احساس کشف و تجربه باعث شده بود وارد فاز عشقی احساسی نشم.
اون روز برف سنگینی باریده بود و امیر مونده بود خونه. ساعت 11 صبح بود. زنگ زدم بهش گفت: “پری میای پیشم؟ حوصله نداشتم نرفتم شرکت” گفتم: “یک ساعت دیگه کلاسم تموم میشه بعدی رو دودر کنم می تونم تا 6 پیشت بمونم” گفت: “خوبه فقط سر راه یه چیزی بگیر بخوریم حال ندارم برم خرید” از سوپر سر کوچه ژامبون و نون باگت و نوشابه و سس و خیارشور و گوجه خریدم. اون نشست روی راحتی و من پایین راحتی روی زمین سفره انداختم و براش لقمه میگرفتم. آخر غذا بودیم که تکیه دادم به راحتی و دستام و سرم رو کش و قوس دادم به عقب که خستگی در کنم که امیر یهو خم شد و یه چاقو از رو سفره برداشت و گذاشت زیر گلوم. زهره ترک شده بودم. تو چشماش از شیطنت خبری نبود. لال شده بودم. یهو شد همون امیر همیشگی و چاقو رو پرت کرد رو سفره و خم شد و جایی که چاقو رو گذاشته بود روی گلوم آروم بوسید. هنوز تو شوک بودم. زیر بغلامو گرفت و منو کشید بالا تو بغل خودش و گفت: “قربون اون چشمای گرد خوشگلت برم نمیخواستم بترسونمت عزیزم” محکم منو گرفت تو بغلش و لبای قلوه ای خواستنیشو گذاشت روی لبام. حتی بلد نبودم ببوسمش. همونجور که منو توی بازوهاش فشار میداد آروم آروم لبامو میخورد. ته ریشش که کشیده میشد روی چونه ام خیلی حال میکردم. تو بغلش ولو شده بودم و انگار اختیاری نداشتم. یه کم بعد دوباره خیره شد تو چشمام و بعد چشمامو آروم بوسید. داشت بینیش رو میمالید به بینیم که گفت: “بریم تو اتاق رو تخت؟” دستمو انداختم دور گردنش و امیر بغلم کرد و با هم رفتیم تو اتاق خواب. تختش یک نفره بود. خودش دراز کشید و منو کشید روی خودش. دستشو گذاشت دو طرف صورتم و شروع کرد به خوردن لبام. منم دیگه باهاش همراهی میکردم و هر کاری اون میکرد منم میکردم. لباش خیلی نرم و داغ بود. وقتی لبامو میکشید توی دهنش یه حس خاصی بهم دست میداد. مثل یه جور بیقراری. خواست پولیورمو دربیاره که گفتم: “نه امیر” گفت: “چرا عزیزم؟” گفتم: “خجالت میکشم” گفت: “کاری نمیکنم فقط میخوام بگیرمشون تو دستم ببینم چه سایزی هستی” گفتم: “پولیورمو درنیار” از زیر پولیور کم کم دستشو رسوند به سوتینم. دستشو آروم برد زیر سوتینم و سینه هامو گرفت توی دستاش و شروع کرد به مالیدن. یه چشمک دخترکش زد و گفت: “پری هفتاد و پنجی؟” تعجب کردم. لبمو گاز گرفتم. غش کرد از خنده. داشتم از حال می رفتم. هم حشری و داغ شده بودم و هم به شدت خجالت میکشیدم ازش. دکمه شلوار جینمو که باز کرد با صدای بلندتری گفتم: “امیر تو رو خدا” گفت: “جوووووووووووووون نترس عزیز دلم میدونم دختری فقط میخوام نازتو بمالمش برات” گفتم: “نه امیر اونجا نه” گفت: “به کونت که دیگه میتونم دست بزنم؟” سکوتمو که دید دستشو از پشت برد توی شورتم. کونمو که میمالید حس خیلی خوبی بهم دست میداد. گفت: “پری خدا نکشتت چقدر کونت گرد و قلمبه و نرمه. اصلا فکرشم نمی کردم چنین کونی داشته باشی” کم کم انگشتشو برد سمت سوراخ کونم. خواست دستشو پایینتر ببره سمت کسم که باز ازش خواهش کردم این کار رو نکنه. گفت: “آخه چرا گلم؟ به من اطمینان نداری؟ پری حواسم هست بچه که نیستم. میدونم چطور انگشتت کنم که آسیب نبینی” اما نمیدونم چرا خجالت میکشیدم. اصلا آدم خجالتی ای نبودم و خیلی هم شر و شیطون بودم همیشه، اما اون روز مثل چوب خشک شده بودم تو بغل امیر.
یه کم که کونمو مالید غلت زد و من رو انداخت زیر و خودش اومد روم. باز سینه هامو گرفت توی دستاش. پولیورم کاملا بالا رفته بود و خیره شده بود به سینه هام. گفت: “خیلی نازن می می هات. انقدر لباس زمستونه تنته آدم فکرشم نمی کنه زیر این لباسا چنین می می خوشگلی قایم کردی” از تعریفش قند توی دلم آب شد و نیشم تا بناگوش باز شد. وسط پاش حسابی سفت شده بود و با این که هر دو شلوار جین تنمون بود به راحتی می تونستم برجستگی جلوی شلوارشو حس کنم. با چشمای شیطونش زل زد تو چشمام و گفت: “پری تو معامله منو نمی خوای بگیری توی دستت ببینی چه سایزیه؟” بعد هم بلند بلند خندید و گفت: “میدونی خیلی ناز و خواستنی شدی؟ میدونی این شرم و حیا اصلا به چشمای وحشی شیطونت نمیاد؟” بعد شروع کرد به بوسیدنم. همونجور که از روی شلوار کیرشو به کسم میمالید، سینه هامو نوازش میکرد. گفت: “اذیت نمیشی زیرم؟ میخوای تمومش کنم؟” گفتم: “نه، خوبه، همینجوری که روم هستی خیلی دوست دارم” انقدر خودشو مالید بهم که ارضا شد. وقتی داشت ارضا میشد سینه هامو محکم فشار داد و یه آه بلند کشید. بعد رفت دستشویی و یه کم بعد اومد دوباره بغلم کرد.
گفت: “پری بذار شلوارتو دربیارم. بذار منم بهت حال بدم” گفتم: “نه امیر خوبه همینجوری، فقط بغلم کن” اون روز چند ساعت تو بغل امیر خوابیدم. موهامو نوازش میکرد و لباشو چسبونده بود روی پیشونیم.
اولین بار کلمه معامله رو از دهن امیر شنیدم. حتی ساک زدن رو امیر یادم داد که به چی میگن. وقتی این چیزا رو یادم میداد کلی هم سر به سرم میذاشت و میگفت کلاس عملی هم باید برات بذارم و بعد بلند میخندید. لاپایی رو هم از امیر یاد گرفتم. گاهی می گفت پری میدونم فابریکی بذار لااقل یه لاپایی بریم. بعد قیافمو که میدید میگفت قربون فابریک خودم برم منظوری نداشتم فقط میخواستم ببینم درساتو خوب یاد گرفتی یا نه.
میدونستم با دوست دخترای دیگه اش سکس میکنه اما برام مهم نبود. بعد از اون روز بارها و بارها رفتم خونه امیر و همیشه هم تو بغلش میخوابیدم. ولی همیشه با لباس. حتی با هم رفتیم میدون بهارستان و برای من گیتار خریدیم. هم معلم خصوصی داشتم هم خود امیر یادم میداد وقتی میرفتم خونه اش. حدود دو ماهی با هم دوست بودیم. اون اواخر امیر یکی دو بار دیگه سعی کرد لختم کنه اما وقتی میدید دوست ندارم گیر نمیداد اما تا چند دقیقه کلافه و ساکت میشد. هیچ وقت کاری برخلاف میلم نمیکرد. آخرین باری که خونه اش بودم وقتی بغلم کرده بود و مثل همیشه لباش روی پیشونیم بود گفت: “پری؟” گفتم: “جون پری؟” گفت: “یه خواهشی ازت میکنم بهم نه نگو” گفتم: “خب تا ندونم چیه که…” گفت: “میشناسی که منو. هیچ وقت اذیتت نکردم. اینی که میخوام بگم به نفع خودته” سرمو بلند کردم طوری که بتونم ببینمش و بعد گفتم: “بگو” گفت: “پری دیگه هیچ وقت خونه نیا” تعجب کرده بودم. منظورشو نمیفهمیدم. ادامه داد: “پری دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم وقتی تو بغلمی. دلم میخواد بکنمت. دلم میخواد استخوناتو خورد کنم. دلم میخواد جرت بدم. دیگه نیا چون نمیتونم تحمل کنم تو بغلم باشی و بهت دست نزنم.”
امیر رو دوست داشتم اما میدونستم رابطه بین من و امیر همیشگی نیست. فقط خیلی با هم حال میکردیم و بهمون خوش میگذشت. از اون روز به بعد دیگه خونه اش نرفتم. چند ماهی با تلفن در ارتباط بودیم و چند بار هم با هم بیرون رفتیم ولی این ارتباط کم کم، کم و قطع شد.
چهار سال گذشت. یه روز که برای تسویه حساب رفته بودم دانشکده، درست زیر پل عابر سر گیشا امیر رو دیدم. خیلی گرم با هم حال و احوال کردیم. گفتم بهش که نامزد کردم. اونم گفت مخ یه دختری رو زده که دختره اقامت انگلیس داره و قراره با هم برن اونور. گفتم: “دوستش داری امیر؟” گفت: “نه بابا فقط میخوام باهاش برم اونور” و بعد یکی از همون چشمکای خوشگلشو زد. خندیدم و گفتم: “هنوزم بی شرفی پس؟” خندید و گفت: “هر قدر هم بی شرف باشم در مورد تو یکی هیچ وقت بی شرف نبودم. همون روز اول که دیدمت بدجور به دلم نشستی. شیطون بودی اما دریده نبودی. عاشق شوت بودنت بودم. مثل گربه خودتو مینداختی تو بغلم و انتظار داشتی کاری نکنم” بعد دوباره خندید. خودم هم خنده ام گرفت. بعد از اون دیگه امیر رو ندیدم و نمیدونم بالاخره رفت انگلیس یا نه ولی اولین دوست پسرم رو که برخلاف خودم حسابی حرفه ای بود، هیچ وقت فراموش نمیکنم. کسی که اگر عوضی بود میتونست خیلی بهم لطمه بزنه اما از کون خر شانس آوردم که آدم بود.

نوشته: پریچهر


👍 4
👎 0
100605 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

310954
2012-02-07 22:29:55 +0330 +0330
NA

مرسی پریچهر، خوب بود ولی داشتان مهندس برج زهر مار رو خیلی بیشر دوس داشتم.

0 ❤️

310955
2012-02-08 00:04:27 +0330 +0330

داستان قبلیت خوب بود ولی این یکی خیلی خالی بندی داشت. انگار تو سویسس بودید که همش برف و بارون میومد. از لحن صحبت کردنت هم معلوم شد که پسر هستی. اونجا که نوشتی ساعت کلاسا خیلی تخمی بود دیگه ریدی تو داستانت. یعنی اون پسره اینقدر دوستت داشت ولی حاضر نشد بیاد خواستگاریت ولی رفت با یکی دیگه که دوستش نداشت ازدواج کرد؟ کیری تر از این هم میشه؟

0 ❤️

310956
2012-02-08 00:49:09 +0330 +0330
NA

پریچهر جان از این داستانتم مثل قبلی خوشم اومد هر چند قبلی خیلی دلچسب تر بود
ولی واقعا توحرف زدنای عادیت هم از این واژه ها استفاده میکنی؟؟؟ تخمی کون خر شانس و اینجور چیزا :/

0 ❤️

310957
2012-02-08 04:21:46 +0330 +0330
NA

>:D< خوب مینویسی بازم بنویس

0 ❤️

310958
2012-02-08 05:21:39 +0330 +0330
NA

قشنگ بود ،پری الان چند سالته البته اگر دوست داشتی بگو

0 ❤️

310959
2012-02-08 08:25:14 +0330 +0330
NA

جداازچنداشكال نگارشي وفحاشي پسرانه داستانت قشنگ بود.

0 ❤️

310960
2012-02-08 10:09:59 +0330 +0330

Dokhtar pesar budaneto kar nadaram.mese qablie qashang bud.mrc

0 ❤️

310961
2012-02-08 10:15:56 +0330 +0330
NA

qashang bud

0 ❤️

310962
2012-02-08 11:17:36 +0330 +0330

پری فقط یه چیزی میتونم در مورد داستانت بگم که دستم رو نشه خیلی از داستانت خوشم اومد و باهاش حال کردم انقدر توی داستانت بودم و باهاش همذات پنداری کردم که این واژه هایی که مکسی و ساینا گفتن رو متوجه نشدم موفق باشی

1 ❤️

310963
2012-02-08 13:12:39 +0330 +0330
NA

قشنگ بود ولی منم با کامنت اول موافقم.

0 ❤️

310964
2012-02-08 14:11:57 +0330 +0330
NA

راستش من از داستان قبلیت اصلا خوشم نیومد . این هم اصلا جالب نبود . نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم . نمیدونم رو چه حساب امتیاز میدین تو این سایت . من تازه واردم تو این سایت . هر کی حال داشت بهم در مورد سایت یه خورده توضیح بده .

0 ❤️

310965
2012-02-08 15:33:17 +0330 +0330
NA

خوب بود اما سکسی نبود
البته همچین شانس هم نیوردی ها ! چون طبق گفته نویسنده ها اگر سکس میکردی اولش فقط درد داشت و بقیه ش لذت بود !
واقعا اگه ادم چشم و دلش پر باشه اینطوری فکر نمیکنه که هر کس رو اورد خونه حتما باید بکنه ولاغیر

0 ❤️

310967
2012-02-08 16:10:41 +0330 +0330
NA

سلام ,داستان اول ,یه حسی اشنایی از دورنمای تو داشت اخه هنوز 3برگ از یاد نوشته هات رو نگه داشتم تا رنگ نگارشت رو از یاد نبرم, تا امشب که باورم شد که تویی. یاد پاتریس کوچه گناباد یاد اداره گذرنامه وقتی که دربش از شهرارا بود یاد بستنی بابا رحیم یاد کوجه مهتاب یاد پارک ستارخان ,سر نیایش ویاد کوچه گردیهای منوتو .دنیا واقعا کوجیک

0 ❤️

310970
2012-02-08 18:51:22 +0330 +0330
NA

بابا تاراخدا نكيد اين خاطراتمه ! بكيد اين داستان ساخته ذهنمه! خب من جي بت بكم آقاي محترم؟؟
كفتي اولين دوس بسرم بود، بعد كفتي اون به جز من با جند نفر ديكه بود و سكس ميكرد ! ببين يك دختر با احتمال ١٠٠وقتي براي اولين بار با كسي دوس ميشه و باش ارتباط عاطفي برقرار ميكنه بدون مثه سك دوسش داره و عاشقش ميشه مثه سك روش حس تملك داره ( هركي حرفمو قبول نداره بكه ) بد تو جطوري برات مهم نبود كه دوس دختر ديكه ايي داره ؟؟ خب معلومه يه بسري كه داستان نوشتي نه واقعيت! حاظرم شرط ببندم كه تاحالا سكسم نداشتي و جند تا از اين نظراتم خودت با نام كاربري هاي متفاوت كذاشتي.

0 ❤️

310971
2012-02-08 19:36:31 +0330 +0330
NA

سلام دوستان
من مطالب زیادی ازدوستان مختلف خوندم که اکثر اونهابا (میخوام یه داستان…)شروع شده.که متاسفانه در ادامه ما چیزی بعنوان داستان نمیخونیم وتنها نویسنده متن گاهی تصورات ذهنی وگاه خاطرات واقعی خود رابعنوان داستان بیان میکنه.با عرض پوزش : بدون اینکه کمترین ااطلاعی درباره هنر داستان نویسی داشته باشن. حتی (خاطره گو) خوبی هم نیستن.گهگداری صحنه های سکسی رو خوب توصیف میکنن که اونم بخاطر اینکه فیلم زیاد دیدن. اما بچه ها اینجا قراره شما داستان سکسی بنویسید ما در مطالبتون داستانی نمی خونیم فقط وفقط اتفاقهای پی در پی می بینیم
به طور مثال در متن بالا اتفاقات زیادی افتاد تا این دو با هم اشنا شوند فاصله بین دو کلاس-خانه نزدیک خاله-سشوار سوغاتی-بارش برف وباران-کمبود تاکسی-مردان بی ملاحضه -و پسر قد بلند لب قلوه ایی دختر باز چاقو رو گردن بذار در عین حال خیلی خیلی جنتلمن که حتی اموزش ساک زدن وبقیه رابصورت رایگان برای خانم پری انجام میدهد.بازم بگید تو این زمونه مرد پیدا نمیشه.

0 ❤️

310972
2012-02-08 21:12:05 +0330 +0330

ziad tahrikam nakard

0 ❤️

310973
2012-02-08 21:13:42 +0330 +0330

tahrikam nakard

0 ❤️

310974
2012-02-09 00:35:11 +0330 +0330
NA

نوشته هات روان وخوبه!
اما ظاهرا شما هم به مشکل کمبود سوژه برخوردید!
آشنایی یک پسر و دختر و ارتباط در حد دوستی یک موضوع خیلی معمولیه و پتانسیل
تبدیل شدن به یک داستان خوب را نداره!
در مورد داستان یک نکته وجود داره که دوستان قبلا در موردش نظر دادند
به نظر شما (بعنوان یک خانم) چقدر اعتماد لازمه که
یک خانم به خانه یک آقا بره و توقع داشته باشه که اون آقا کاری ( از اون کارها) نکنه؟
(اون هم فقط بعد از دو روز آشنایی و اون هم چندین بار)
بدون هیچ تعصب دخترانه ای وحس مالکیتی در اولین رابطه اش ،
احتمالا دوست پسر چاقو کش و جنتلمنگ شما یوزارسیف بوده!!
بعنوان حرف آخر: یه بارجستی ملخک … دو بار جستی ملخک… بقیه اش هم که همه میدونیم.

0 ❤️

310975
2012-02-09 07:03:09 +0330 +0330
NA

خیلی معمولی بود،اصلاازداستانت خوشم نیومد،چرااین همه اراجیف تحویل مردم میدین،حس کردم ازاین دخترای خودشیفته ای"پالتوم سفیدچهاردکمه ای…" که نمیدونم ازکدوم گوری خریدیش،داستانت مزخرف بود

0 ❤️

310976
2012-02-09 23:25:53 +0330 +0330
NA

مرسی علیرضا
خودم هم میدونم اما همیشه دلم میخواست از اولین خاطره ام هر چند بدون جنبه های سکسی بسیار، بنویسم. داستانای بعدیم حتما بهتر خواهد بود و کمتر واقعی ;)

1 ❤️

310977
2012-02-09 23:40:52 +0330 +0330
NA

ساینا جون مرسی از کامنتت
قبلی کمتر واقعی بود و ظاهرا دلچسبتر
ظاهرا وقتی تخیل بیشتری رو با واقعیت قاطی میکنم خوندنی ترمیشه ;)
هیچ وقت تو زندگی روزمره این کلمات رو استفاده نمیکنم. تو فضای داستان یا خاطره ما خیلی کارا میکنیم که تو دنیای واقعی نمیتونیم نه؟

1 ❤️

310978
2012-02-09 23:51:53 +0330 +0330
NA

no pm sanaz

اولا خوشحالم از این که کامنت دادی
دوما میدونم سوژه تکراری بود اما دلم میخواست اولین خاطره ام رو یه روز بنویسم و ممنون که خوندی.
سوما باهات موافقم ولی آدم بی تجربه خیلی اشتباهات ممکنه بکنه برای همین گفتم شانس آوردم که به پست یه آدم عوضی نخوردم یا این که هر قدر هم عوضی بود با پری شارلاتان بازی نداشت :D
علت تعصب نداشتن من هم این بود که نه اون عاشق من بود و نه من عاشقش شدم. دیگه پری اونقدر هم ساده نبود که نفهمه پسره دنبال چیه. بعدا هم که دیدمش تعجب نکردم از این که با دختری ریخته رو هم که مقیم اونور آبه…
و به عنوان حرف آخر ملخک دیگه حواسشو بیشتر جمع کرد ;)

1 ❤️

310979
2012-02-10 00:04:43 +0330 +0330
NA

vafa70

جوری حرف میزنی انگار من ادعا کردم همینگوی هستم یا خودت همینگوی هستی!!!
اتفاقاتی که توی یه داستان یا خاطره میفته ربط منطقی یا خط ادامه داستان رو دست خواننده میده. ظاهرا طرفدار داستانای چند خطی دیدمش کردمش هستی! بدون هیچ پیش زمینه یا اتفاق خاصی!
آدم کامنتای اینجوری رو که میخونه افسردگی میگیره به خدا. ظاهرا باید بیام بگم ببخشید اشتباه کردم که اولین خاطره دوران مشنگ بودنم رو نوشتم تا شما راضی بشی #o
راست میگن دروغ هر چی بزرگتر باشه باورپذیرتره بنابراین تو داستانای بعدی که میخوام بنویسم دروغای بزرگ میگم و دست از نوشتن خاطرات واقعی میکشم تا بگین به به خیلی حال کردم مشخصه که واقعیه =))

1 ❤️

310980
2012-02-10 00:05:27 +0330 +0330
NA

marshal eminem

طرز حرف زدنت به کلاس اسمت نمیاد، هم ما رو آقای محترم کردی هم سگ؟ بابا دمت گرم =))
پسری که باهاش آشنا شدم دنبال موقعیت خوب بود. یه دانشجوی سال اول زبان به درد این آدم نمیخورد مسلما. ولی با من روراست بود و از دوست دختراش گفت و همون باعث شد نه تنها دل نبندم بهش بلکه دلم هم نخواد که باهاش سکس رو تجربه کنم. اونم به همین دلیل مجبورم نکرد و با من رفتاری رو که با دیگران داشت، نداشت.
به هر حال به قضاوت شما احترام میذارم گرچه شما احترام به من و نوشته من نذاشتی.

1 ❤️

310981
2012-02-10 00:09:58 +0330 +0330
NA

sainna

جالبه اگه یکی به جای لوازم آرایش پول به لباسش بده خود شیفته است؟
شاید میخواستم بگم امیر در نگاه اول از تیپم خوشش اومد ولی همه چی رو که نباید لقمه گرفت گذاشت جلوی خواننده!
عجبا!!
مزخرف اونه که بنویسی تو یه نگاه عاشق چشم و ابروی شهلام شد که در تمام شهر تک بود =))

1 ❤️

310982
2012-02-10 00:31:24 +0330 +0330
NA

so lonely

درسته که اولش درده و بعد به واسطه ذاتا لذتبخش بودن سکس، خواه ناخواه لذت میبری اما کمتر اتفاق میفته مخصوصا بار اول آدم با کسی که عاشقش نیست بخواد بخوابه… مگر این که هیچ وقت عاشق نشه و از روی ناچاری…

1 ❤️

310983
2012-02-10 05:10:27 +0330 +0330
NA

بیخیال همینگوی شو
حرف من اینه که هر داستانی باید بیانگر احساسات واقعی شخصیت قصه باشه.و احساسات این شخصیت در طول قصه "با عشق وسکس وسایر امیال انسانی : دچار دگرگونی میشه.اگه از هر کدام ازبچه های این سایت سوال کنی بهت میگه که بعد از اولین سکس واولین عشق دارای نگرش جدیدی از عشق وسکس وحتی زندگی شدن.من دوست داشتم احساساتی مانند دوستی هوس دلهره عشق سکس امید وغیره رو تو داستانت بخونم وحس کنم ولذت ببرم وبرای لذت بردن هم احتیاجی نیست همینگوی باشی.

0 ❤️

310984
2012-02-10 06:31:41 +0330 +0330
NA

پریچهر خیلی خیلی با نحوه یه برخوردت با کامنت دهنده ها حال کردم بابا ایول داری دمت گرم جواب همشونو داری به قول یکی از دوستان که میگفت اگه دوست داری داستانت کاربر پسند باشه اولا باید یه موضوع یا هدفی رو داستانت دنبال کنه و هم حتما یه سکس باحالو چاشنی نوشتت کنی
درسته که من و خیلیا با این داستانت خیلی حال نکردیم و قبلی رو بیشتر دوست داشتیم ولی اگه واقعیتو با تخیل خوب مخلوط کنیم ثمرش خیلی جذاب میشه … امیدوارم نظرمو بپسندی و بهش توجه کنی

0 ❤️

310985
2012-02-10 07:26:02 +0330 +0330
NA

مکسماهونی
چیز جالبی که تو این سایت م توجه شدم اینه که هر چی تخیل توی داستان بیشتر باشه ظاهرا باورپذیرتر خواهد بود. و هر چی به واقع نزدیکتر بنویسی غیرقابل باورتر!!!
شاید برای باورپذیری داستان بهتر بود مینوشتم با امیر تماس گرفتم یا طبق برنامه دوباره همدیگه رو دیدیم اما جالبه که واقعا بعد از 4 سال این آدم رو دیدم و زیر پل گیشا علاف نبود همونطور که من علاف نبودم…
برام مهم نیست کسی قبول کنه یا نه واقعی بودن این داستان یا خاطره شخصی رو اما نه امیر عاشق من بود نه من عاشق اون.
شاید من درست نتونستم شخصیت امیر رو به تصویر بکشم. امیر کس و کون ندیده نبود. دنبال یه دختر با موقعیت و پدرزن پولدار بود. نه یه دانشجوی سال اول مترجمی زبان با وضع مالی متوسط… پریچهر تنها دختری بود که تو این باغا نبود و لزومی نداشت از سادگی این دختر سواستفاده کنه. اونم با پریچهر جوری که دلش میخواست حال میکرد.
اولین خاطره ها هیچ وقت از یاد آدم نمیره بنابراین هیچ علاقه ای نداشتم برای باورپذیر کردنش خاطره ام رو هر چند بدون وقایع سکسی بسیار یا جذاب، تغییر بدم.
سپاس از کامنتت.

1 ❤️

310986
2012-02-10 07:26:40 +0330 +0330
NA

takavarjoon

میدونم که پای خیلی از داستانا کامنت میدی و خوشحالم که این داستانم خوندی. اواخر دهه هفتاد باور کن تهران جدا سرد بود و زمستونش واقعا زمستون بود. مخصوصا برای پری که تو تابستون هم نوک انگشتاش همیشه یخه ;)
چرا فکر میکنی یه دختر نباید از این کلمات استفاده کنه؟ حالا چون ما چپ و راست نداریم نباید استفاده هم بکنیم؟!
امیر منو در حد یه دوست دختر که اونم حاضر نبود باهاش سکس کنه دوست داشت. درواقع سادگی پری رو دوست داشت. من از روز اول که رفتم خونه اش فهمیدم امیر هم میخواد با دخترا سکس داشته باشه هم اگه طرف از نظر اون سرش به تنش بیارزه بگیرتش ولی دستشو جلوی پری رو کرد چون دید این دختره خیلی تعطیلتر از این حرفاست =))
تکاور من نمیخوام اصرار کنم به چیزی ولی این خاطره یکی از بهترین خاطرات زندگی منه که حتی جزئیاتش به یادم مونده.
به هر حال مرسی که خوندی و کامنت دادی.

1 ❤️

310987
2012-02-10 07:28:35 +0330 +0330
NA

shahrooz1660

میدونی خیلی باحالی؟!
انقدر از دستت خندیدم =))
دیگه این مدلیش رو ندیده بودم به خدا =))
همون موقع ها هم در گذرنامه از تو پاتریس بود برو ببین با کی اشتباه گرفتی تو تخیلاتت =))

1 ❤️

310988
2012-02-10 09:10:11 +0330 +0330
NA

راستشو بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوشم اومد، دوسش داشتم. خیلی ملموس و واقعی بود. در ضمن اینجور پسرا کم نیستن. در واقع لازم نیست که حتماً یکیو دوست داشته باشن تا به نظرش که همانا ندادن است احترام بذارن…

0 ❤️

310989
2012-02-10 09:25:00 +0330 +0330
NA

مرسی ارغوان
منم راستشو بگم؟؟ خدا خیرت بده، جون خودم افسردگی گرفته بودم از شدت درک نشدگی ;)
فکر کرده بودم یا داستانو نتونستم خوب بنویسم یا نمیدونم چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه این همه کامنت افسردگی دهنده :(

1 ❤️

310990
2012-02-10 13:21:45 +0330 +0330
NA

خانم پریچهر،من همین الان داستان قبلیت روخوندم وخیلی خوشم اومد،چون واقعاپرازفرازونشیب دلهره وباحال بود.ولی قبول کن این یکی واقعااون طورنبودکه خواننده روتاآخرش پای داستان بشونه،درهرصورت هرکسی میتونه یه همچین اتفاقایی واسش بیفته من نمیگم که دروغ گفتی ولی اینجازیادی ازخودت تعریف کردی بازم میگم اگه واقعا انتقادپذیرباشی خیلی خوب میشه ومیتونی داستان بعدیت روبادقت تروباحوصله تربنویسی،خوشحال شدم که جواب همه کامنت هارومیدی.منم داستانی نوشتم وقتی اومدروسایت میتونی بخونی ونظرتوبدی

0 ❤️

310991
2012-02-11 10:16:24 +0330 +0330
NA

آدمهایی که من میشناسم اکثراً از این جنس هستن. یعنی پسرایی که حشر دیوانه وار واسه کردن یا تجاوز ندارن. من با این داستان بیشتر ارتباط برقرار کردم تا اونایی که چشمشون دنبال کس و کون مادر و خواهرشونه. میگم ملموس بود واسه اینکه داستانهای تخیلی اینجا که یه جورایی عطش و حشر نویسنده شو ارضاء میکنه تیکه های تکراری و عجیب زیاد داره. مثلاً تا گوش و گردن دخترو میخورن طرف زود دیوونه و حشری میشه و میگه بیا منو بکن! و حتی اگه به دوست پسر یا عشقشونم بدن موقع سکس رکیکترین حرفهارو نثار هم میکنن… در صورتیکه تا 80% مواقع بلکه هم بیشتر تا دختر نخواد پسر کاری نمیکنه.
باورش آسون بود چون اصراری نداشتی که بگی عاشقش بودی. عشق یه اتفاق روزمره نیست. شاید آدم تو زندگیش با 10 نفر آشنا شه اما عشقو با یکی تجربه کنه. درضمن هرکی ایده آلهاییی برای انتخاب شریک زندگیش داره. و به نظر من اونجاش که گفتی از دوست دختراش با اطلاع بودی معمولی ترین اتفاق عالمه. آدم رو هر کسی احساس مالکیت نداره پس حسادت در این شرایط معنایی نداره.

0 ❤️

310992
2012-02-11 22:33:52 +0330 +0330
NA

sainaa عزیز ممنون از کامنتت خودم هم قبول دارم که این داستان به خوبی داستان قبلی نبود اما دلم نمیخواست توش دست ببرم و تغییرش بدم.
امیدوارم داستانای بعدی بهتر بشه ;)
منتظر داستانت هستم

1 ❤️

310993
2012-02-12 04:05:33 +0330 +0330
NA

خواهش میکنم پریچهرخانم ممنون که جواب دادین،منم منتظر داستان های بعدی تون هستم

0 ❤️

310994
2012-02-12 06:43:30 +0330 +0330
NA

راستش امروز بعد از اينكه داستان رو خوندم،يقين داشتم كه تو قسمت نظرات حتما" كلي ازت تعريف شده !
اما بعد از خوندن كامنت هاﮮ دوستان،معدم به طور هولناكي تعجب كرد ! اصلا" انتظار نداشتم همه جبهه ﺑﮔيرن عليه اين پست ! چون به شخصه اين داستان رو هم از جهت نﮔارشي و هم از جهت سبك روايت،يه اثر نسبتا" خوب ديدم.البته بعد از اندكي كنكاش و خوندن داستان قبليت،متوجه علت نظرات تند بچه ها شدم.
واقعيت اينه كه داستان قبليت،سطح توقعات بچه ها رو بالا برده بود.همه منتظر بودن با يه اثر قوي تر،فني تر و پر بارتر رو به رو بشن؛اما خب،به وضوح مشخصه كه داستان قبليت در رده ي بالاتري نسبت به اين يكي قرار داشت !
اﮔه اين داستان اولين ارسالت ميبود،مطمئن باش دوستان مهربانانه تر نقدش ميكردن !
حالا كه توقعات رو افزايش دادي،پس بايد شديدا" مراقب باشي ارسالهاي بعديت كيفيت بالاتري نسبت به دو داستان قبل داشته باشن !
البته يقين دارم پتانسيل برآورده كردن انتظارات همه رو داري.از جمله بنديات و سبك ﻧﮔارشت به سادﮔي ميشه فهميد كه يه آدم باسوادي و قريحه ي نويسندﮔي هم داري !
فقط دو تا نكته رو ميخوام بهت ﮔوشزد كنم.
١.ادبياتي كه تو داستانت از خودت بروز دادي،نشون دهنده ي سطح فرهﻧﮔي و شعور بالات بود.اما جمله اي كه در آخر اين داستانت به كار بردي،واقعا" عجيب و دور از ذهن بود ! ﮔفتم دور از ذهن چون در تمام طول داستانت يه شخصيت ﺳﻧﮔين از خودت نشون دادي و جلف نبودي ! اما با اون جملت،همه ي اون چيزي كه خواننده با خوندن متن در موردت استنباط كرده بود رو بردي زير سؤال؛يه كم عجله كردي تو اون پاراﮔراف؛به نظرم خودتم واقفي و قبول داري اين نكته رو !
.سعي كن اسمي كه براي داستانت انتخاب ميكني،يه مقدار سجنيده تر باشه ! از اين دست اسامي دهن پركن و مضخرف به وفور تو اين سايت پيدا ميشه ! يه مقدار متفاوت تر عمل كن در اين زمينه.
عذر ميخوام بابت پرحرفيم ! بابت داستانت تشكر ميكنم و اميدوارم رويه اي رو كه در پيش ﮔرفتي،با قدرت بيشتري ادامه بدي . . . ! :)

0 ❤️

310995
2012-02-12 09:13:52 +0330 +0330
NA

farzzan

ممنونم از کامنتت و وقتی که گذاشتی
در مورد مقایسه داستان قبلیم با این داستان حق با بچه هاست اما تنها چیزی که باعث شد این داستان رو به همون سادگی که اتفاق افتاد بنویسم حسی بود که نسبت به اون سالها داشتم، هوسی که باعث شد از یکی از اولین بارها دلم بخواد بنویسم.
در مورد استفاده از چند تا کلمه ای که نه تنها در ادبیات زنانه جایی ندارن بلکه کاملا مردانه هم هستن، خیلی نظر خاصی ندارم جز این که گاهی هوس میکنم خارج و دور از محدودیت های فضای غیرمجازی ازشون استفاده کنم که ظاهرا چندان به مذاق نرم پسند خواننده ها خوش نیومده.

1 ❤️

310996
2012-02-12 18:16:15 +0330 +0330
NA

ﻫﻤﺘﻮﻥ ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﺪ پﻮﺁﺭﻭ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﻭﻟﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﺒﻴﻪ ﻛﺎﺭﺁﮔﺎﻩ ﮔﺠﺖ …

0 ❤️

310997
2012-02-12 18:18:10 +0330 +0330
NA

ﻳﻪ ﭼﻲ ﺩﻳﮕﻪ
ﻫﻴﭽﻲ!

0 ❤️

310998
2012-02-17 11:28:46 +0330 +0330
NA

سلاام من از خووندن داستانهای سکسی لذت میبرم-اشرف 21 ساله دااااااااغ

0 ❤️

310999
2012-03-01 08:11:04 +0330 +0330
NA

باحال بود.

0 ❤️

311000
2012-06-06 08:04:04 +0430 +0430
NA

پریچهر من دارم داستاناتو پشت سر هم میخونم
کاری با کامنتای دیگران ندارم چون مستقل نظر میدم، من نگارشتو دوست دارم چـــــون واقعی مینویسی البته تو نوشتن داستان لزوماً نباید همه چیز واقعی باشه امـــــــــــا مهم دلنشین بودن داستان هست که داستانات واسه من دلنشین و قابل درک هست و به نظر من اصلاً اتفاق غیر عادی تو داستانت رخ نمیده که اونا غیر قابل باور کنه…
البته یه اشکالات جزئی داره امـــّـــا در مقابل کل داستان قابل چشم پوشیه… پس من میگم بنویــــــــــــــس…
بعدشم دم هر چی شیرازیـــــه با مرامه گرم چون خودم شیرازیم :)
راستی خیلی دوست دارم بدونم رابطت با مهندس پارسا به کجا کشید پس اگه میشه بازم اون داستنو ادامه بده…
دلت شاد و قلمت مستدام»»»» بوووووووووس (ویکتوریا)

0 ❤️

311001
2012-06-06 09:29:38 +0430 +0430
NA

vivi666
خوشحالم که دوست داری داستانامو
به زودی از ادامه رابطه ام با مهندس برج زهرمار مینویسم

1 ❤️

311002
2012-07-22 10:58:28 +0430 +0430
NA

جالب بود . وقتی می خوندمش می گفتم چی می شد من جای تو بودم

0 ❤️

311003
2015-03-23 10:55:02 +0430 +0430

عاشقه مجموعه داستاناتم give_rose
چرا ادامه ندادی؟ sad

0 ❤️