هوا سرد بود وسطای زمستون، بهمن ماه. طبق معمول بعد از کتابخونه زنگ زدم بهش که بیاد و ببینمش. دو سال میگذشت از دوستیمون خیلی باهم راحت بودیم ماجرای دوست شدنمونم سر دعوا با چند تا پسر نفهم بود که تو پارک بهش گیر دادن، زیادی غیرتی نیستم اما وقتی میبینم چندتا پسر یه دخترو دوره میکنن و تنها گیرش میارن و اذیتش می کنن عصبانی میشم میرم کمک کنم بش بالاخره کارما همیشه هست و شاید بعد ها که ازدواج کردم زنم یا دخترمو آزار بدن تو خیابون و مطمئنم یکی مثه من پیدا میشه و کمکش میکنه. خلاصه ساعت 7 عصر بود و تاریک برف اومده بود و داشتم سرما رو حس میکردم که چنگ به صورتم میزد. دیدم اومد یه جین آبی و کاپشن چرم مشکی پوشیده بود بدنش خوب بود و دیدن باسنش تو اون شلوار تنگ حسابی چشم نواز بود.
سلام.
سلام چطوری!؟
مرسی.
یه سر بریم یه قهوه بخوریم.
باشه بریم فقط تو حساب کن?
چشم رها خانم ?
راه افتادیم رفتیم کافه
حس عجیبی داشتم اون روز با روزای دیگه فرق داشت شهوت نبود
عشق بود
چشمای قشنگش هنوز وقتی یادم میفته
میرم تو فکر.
قهوه مون رو خوردیم و یه سر رفتیم سینما، ته نشستیم.
حس کردم اونم حس منو داره.
خلوت بود سالن آخه کی اون موقع میرفت فیلم ببینه. شروع شد.
سرش رو شونم بود حواسم به فیلم نبود همش میخواستم تا صبح با هم باشیم.
تنها بود خونشون پدر و مادرش رفته بودن خونه پدر بزرگش.
دستم رفت رو پاهاش
نرمی شو حس میکردم اصلا ناراحت نشد نگام کردو لبخند زد
حالم بدتر شد. فیلم تموم شد.
گفتم تنهایی گفت آره
و گفتم بیام خونتون خوشحال شد گفت آره. زنگ زدم خونه و خبر دادم که شب و میرم خونه دوستم.
رفتیم خونه ساعت ۱۰ شده بود نشسته بودم رو مبل و بیرون تماشا می کردم
برام چایی آورد.
گردنشو گرفتم، جا خورد.
بوسیدمش.
بوسید.
فهمید که اوضاع از چه قراره. گردنشو می بوسیدم و دستم و دور کمرش حلقه کردم همینطور که میبوسیدم بلوزشو درآورد منم درآوردم رفتیم اتاقش سینه های کوچیکی داشت. میبوسیدم و رفتم سراغ نوک ممه های با زبونم باهاشون بازی میکردم که خندش گرفت.
ممنون از وقت گذاشتنتون ببخشید اگه غلط املایی داره که فک نکنم
و اینکه جمله هام ساده بود و در از شد و بود.
ممنون میشم نظراتتون رو بگین
نوشته: مهراد
با کشش زیاد ور نرو در میره میخوره تو چشت کسکش خر آخه کونی میخوای تایپ کنی اون دست بی صاحبتو از تو شلوارت در بیار دو دستی تایپ کن بعد بزن ریدم تو اون سرت
از دست اونا نجاتش دادی که خودت ببری بکنیش واقعا احسنت به مرامت پهلوون منو بگو که فکر میکردم مردونگی با فردین مرده…
ینی چون جین آبی پوشیده بود اسم داستانتو باید میذاشتی جین آبی؟
و یه مسئله دیگه
جمله هات ساده بود و در از شد و بود؟؟؟ینی چی این؟
اگه واقعیم باشه لعنت بر هر چی واقعیته.
نجاتش دادی از دست اونا خودت بکنیش.
شرم باد بر هر چی مردونگیه
اینم نظرم چون خواسته بودی مردلجنی!
اقا عالی بود بنظرم بسیار زیبا…
بعضیا کسشر خیلی میگن در همین راستا دانشمندا تحقیق کردن راجبشون که فهمیدن اگه تیکه ی "موقع تایپ
دستتو از تو شورت دربیار "رو ازشون بگیری دیگه نمیتونن
حرف بزنن
یه روزم یکی میاد دختر با زنتو تو خیابون نجات میده بعد میبره تو خونشون تا ته میکندشون?