حکایت هایی سکسی از عبید زاکانی

1395/06/12

عبید زاکانی یکی از عاقل ترین افراد قرن خودش. چند تا حکایتشو براتون به نثر امروزی دراوردم.

یه روز پسر یه اخوندی (واعظی) صبح زود بیدار میشه میبینه باباش داره خر شونو میکنه. بچه پیش خودش میگه حتما کار هروز بابامه بهتره چیزی نگم. فردا که باباش موقع نماز صبح داشته خطبه میخونده پسر میاد در مسجد داد میزنه: بابا این خرو میکنی یا ببرمش چراگاه

یه روز یه اخوندی توی خطبه میگه (( حضرت علی علیه السلام کنار حوض کوثر نشسته و آب میدهد به ان کسی که کونش درست باشد)). یکی بلند میشه میگه خب اینطوری که خودش باید آب رو بخوره. ما اینجا ادم کون درست نداریم

یه روز یه جوون مسیحی مسلمون میشه. همون اول کار خطنه میکننش. شب که اخوند میبره تا نماز یادش بده ازش خوشش میاد میگه باید کونتو بزارم تا مسلمونیت کامل بشه. پسر بدبخت کون میده. فردا باباش بهش میگه خب پسرم این مسلمونا چطور ادمایی هستن؟ میگه(( عجیب مردمانیند. هرکس که به دینشان دراید اول کیرش را میبرند سپس کونش را میدرند))

یه روز یکی به پسرش دو تا ماهی میده میگه برو بفروش. پسر میره تو یه کوچه داد میزنه ماهی دارم. یه زنی میاد دم در میگه(( شوهرم خونه نیست. یه ماهی بده تا تو را جماعی بدهم.))
جماع= کردن زن از کس و کردن پسر
پسر یه ماهی میده خوشش میاد. اون یکی ماهی رو هم میده و یه بار دیگه میکنتش. موقع رفتن میگه خاتون یه کوزه میدی اب بخورم؟. خاتون میده. پسر میزنه کوزه رو میشکونه و شروع میکنه به گریه و داد و بیداد. شوهر زن میرسه و میپرسه چی شده؟ پسر میگه من از این خونه اب خواستم کوزه از دستم افتاد و شکست. این خانم به بهای کوزه دو تا ماهی که داشتم رو گرفت. (( مرد زن را عتاب کرد که کوزه چه قابل دارد)). پسر ماهی ها رو گرفت و به سلامت راهی شد.

نوشته: آبتین


👍 12
👎 3
28349 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

554720
2016-09-02 23:50:21 +0430 +0430

? باحال بودن

0 ❤️

554808
2016-09-03 16:54:31 +0430 +0430

بیا ای گدای کسکش ، در خانه ی خودم زن
که کنم تو دهن تو ، کیر گنده و گوه و عن
تو که اهل صد لواطی تو که کونی جهانی
چه بدانی از خدا و چه بدانی از آخوندی
ز کس و شعر و مزخرف ، که بگفتی اندر اینجا
ز یقین به گور لرزد تن زاکانی ، گل آقا
تو بکش تمبون خود را ، به سر و کله ی عمت
که بود (bovad) به (beh) ز نوشتن به در و پیکر اینجا
کیر واعظ تو بخوردی و نمکدان بشکستی
که نباشد ره انصاف کنی غیبت واعظ
شب و روز و ظهر ، هر شام زنی ز کون خود جق
که نشان از این بدارد که بدادی کون به واعظ
د برو ، د کس نگو د ، که اگر تو را ببینم
بدهم تو را به گایی که نداده است واعظ

1 ❤️

554816
2016-09-03 19:16:18 +0430 +0430

به عنوان تشکر کیرم تو کونت
بازم بنویس
از آخوندا بنویس
از خاتونا بنویس
از عمت بنویس و . . .

0 ❤️

554853
2016-09-03 23:19:44 +0430 +0430

از جناب آبتین که زحمت کشیده و این مطالب رو نوشتند، سپاسگزارم. اما به جز نظرم درباره مطلب شما، باید نظرم رو درباره کامنت بعضی از کاربران بگم:
کاملاً و صد در صد مشهود و مشخصه که بعضی از کاربران که نظر میدن، شديداً و عمیقاًً دچار مشکلات روحی و روانی و ذهنی هستند!! برای درک این نکته که من گفتم، نظری به کامنت برخی اعضاء بیندازید.

2 ❤️

554866
2016-09-04 00:12:33 +0430 +0430

مرسی
زحمت کشیدی عزیز
به هرحال، کارشمارو،اگه نشه داستان نویسی فرض کرد،
بعنوان روایت داستان وحکایت، کاری قابل تحسینه،

خصوصاکه،
یک مقدار ذهن مخاطببن هم از حال وهوای خیالپردازان ملجوق خارج میشه،

که کامنتها، بهترین گواه بر این اتفاق فرخنده است،
اگرچه، هنوزهم موارد معدودی کامنت ملجوق رویت میشه
اما
در کل امیدوارکننده است.

روش خوبیه،
لطفاادامه بده،
اما
درنظرداشته باش،
حکایات بزرگانی مثل عبید،مولوی، عطار ،و…
اگه به شیوه و سبکی که نگارنده به کاربرده، نقل بشن
شیرینتر ودل نشین ترهستند،
وخوندنشون صفای دیگه ای داره.
دمتگرم عزیز

0 ❤️

554873
2016-09-04 02:23:23 +0430 +0430

شخصی مردی به خانه برد و درهمی به دستش نهاد و گفت:
بخواب تا بر کونت نهم
مرد گفت:
اما من شنیده ام که تو مردان را میآوری تا بر کون تو نهند !
فاعل گفت:
آری عمل با من است و دعوا با ایشان، تو نیز بخواب و برو آنچه میخواهی بگوی . . . ‎;-)‎

0 ❤️

554883
2016-09-04 06:16:02 +0430 +0430

با زبانی که فقط وقتی عمل
در قول اوست

که فقط ، در خدمت شهوت
به گفتن آمده

با چنان الفاظ که گویا ،
دو تخم لق او

زیر پای قاطر و خر یا
که استر آمده ،

؛salsabar این بار ،
با پاهای اندر گل فرو

لنگ لنگان، رو به سوی
شعر گفتن آمده

بی خبر از اینکه،
این ابیات واین کسشعر او

خدشه ای بوده
که براوراق دفتر آمده

البته
من زاده و از تخم ملا نیستم

فحش میدانم
ولی شرمم زگفتن آمده

پس دگر راهی ندارم
جز سخن گفتن به شعر

با زبانی که برایت
قابل فهم آمده

شاعر شیرین سخن،
اکنون که شاعر گشته ای

نان تو در دیگ آش و
کشک وروغن آمده

چونکه با وعاظ وملاها
توهستی هم نشین

دست تو‌،
مانندشان درجیب ملت آمده

پس یقینا ،
باخبر هستی، که خالی گشته جیب

بس که با دست شما
پولش به سرقت آمده

قیمت شعر گرانقدرت
عزیز شاعرم

بیشتر از پول نفت من
وملت آمده

پول نفت ما ،
ریال خاک برسر گشته است

نرخ اشعار تو با دینار
و درهم آمده

چون که اشعار تو
الفاظش کریه است و پلید

همچو الفاظ
شیاخین معمم آمده

پس ببر تقدیم آنان کن
تو شعر خویش را

چونکه آنان پشتشان
نزد عرب خم آمده

پس درون جیبشان
هم پرشده از پول نقد

پولشان بر واحد دینار
ودر هم آمده

شعررا تقدیمشان کن
تا که انعامت دهند

شعرتو،
الحق که بر آنان مبرهن آمده

؛salsabar عزیزم،
بیشه را خالی مبین

شاید اطرافت
پلنگی نر ، به خفتن آمده!!!

1 ❤️

554884
2016-09-04 06:25:02 +0430 +0430

این هم، پاسخی فی البداهه،
به استاد شاعرفرهیخته ،
salsabar جناب

بر سر شهوانیان ،
باران نعمت آمده!!

سرور وسالار ملجوقان ،
به رویت آمده

باخیال اینکه، شاعرگشته
واهل ادب

با نوای شعرگونه
او به صحبت آمده!!

پای خود را،
از گلیمش ، بیشتر کرده دراز

بی حیایی کرده
واشعار برلب آمده!!

حضرت استادمان گویا
تصور میکند

هر کلامی که کمی بانظم
وآهنگ آمده

میشود شعرش بداند،
هرکجا، نقلش کند

چون خری که ،درچمن ،
با صوت عرعر آمده!!

بهر این هم
بانوای گوز کون تنگ وچاق

شعر او کوبنده
وهم پرصلابت آمده !!!

شک ندارم
مغز این استاد پریودگشته است

چونکه ابیاتش ،
پراز گندوکثافت آمده

البته ، جز پریود مغزی
که بوی گند آن

از میان
تک تک ابیات او ، بر آمده

گاه گاهی از وجود نکبت و
ملجوق او

عطر مطبوعی ،
ولی با ننگ وخفت آمده!!!

عطرناب و دلنواز ودلنشینی
این چنین

که یقینا
از کف گلنار وگلرنگ آمده

حیف از آن صابون گلناری
که با آن عطر خوش

قسمتش بد بوده و
این سان به مصرف آمده

از میان این همه
شهوانیان با صفا

شیشه عمرش
به زیر سنگ شهوت آمده

عاقبت گلنار بیچاره
به دستان چنین

شاعر ملجوق
آواره پی کف آمده

سرور وسالار
ملجوقان عالم  salsabar

که رکورد جق او
در  راس  جدول آمده

هم رکورد جق قدرت
را شکسته salsabar

هم جهان از سرعت
جقش به حیرت آمده!!

این چنین گردیده که
صابون گلنار ، این زمان

چون که برجان چنین
ملجوق نکبت آمده

پابه پای شاعری
همچون جناب salsabar

نام او ،
در هرکجا ، از بهر عبرت آمده!!

بنده ناچارم
غزل را ، ختم وکوتاهش کنم

چونکه وقت من ،
کمی تا قسمتی تنگ آمده

میکنم تنها اشارت
بر نکات ویژه ای

که یکایک،
در جناب salsabar جمع آمده
ٔ
در وجود حضرت
والامقام salsabar

همچنان شعرش ،
که بی مغز ومزخرف آمده

هر طرف را بنگری
اشکال وایراد است وبس

جملگی هم برتر و
مختص بر فرد آمده

مشکلات او
چو خون پریودی که از نوار

رد شده
از زیر تنبان زنی در آمده

از میان مصرع و ابیات
این شاعرنما

مثل روز روشنی،
قابل به رویت آمده

من نمیدانم، چرا،
تا نام واعظ را شنید

مثل مرغ کله کنده
او ، به پر پر آمده؟!؟

شاید او پرپر زده
تا بهر ما عنوان کند

او خودش از نسل
وعاظ معرب آمده

حال میفهمم ،چرا
باصحبت از آخوند وشیخٔ
آنچنان ، سرتا به پای
او به غیرت آمده

ناگهان خونش به جوش آمد
وترمز رابرید

همچنانکه بارها،
اندر روایت آمده

همچو فرزندی که بر
خونخواهی اجداد خویش

برلبش فریاد وبا عشق
شهادت آمده

همچنان جنگ آوری که،
موقع جنگ ونبرد

سوی میدان تا بن دندان
مسلح آمده

او جهان را رنگ خون دیده
ودنیا بهر او

بعد از این ماتم سرا و
روز محشر آمده

تا رجز خوانی نماید
در میان معرکه

تا بگوید،
موقع ابراز قدرت آمده

تا بگوید ،
ایهاالشهوانیون وحشت کنید

حامی وعاظ و ملا و معمم آمده

من شنیدم،
درمیان جمع شهوانی ، یکی

بر زبانش صحبت از
آخوند ومنبر آمده

آمدم بیرون کشم
من از میان لای پای او

چونکه من مفعولم و
فاعل مراکم آمده

تا بفهمانم به او،
از بین ملازادگان

یکنفر ،باغیرت و
پر زور وقدرت آمده

آمده ، تا جانفشان باشد
به آخوندان شهر

هرکسی مانند
بابایش به منبر آمده

بعد از این بی حرمتی
هرکس به آخوندی کند

ناگهان ، در آلتشان
احساس خوردن آمده

پس چنین بوده،
که salsabar باشعری چرند

همچو آخوندی مذبذب
روی منبر آمده!

آنچنان، بابی حیایی ،
از دهانی که فقط
بهر کس ، یا کیر و کون گفتن
به صحبت آمده

با زبانی که فقط وقتی عمل
در قول اوست

که فقط ، در خدمت شهوت
به گفتن آمده

با چنان الفاظ که گویا ،
دو تخم لق او

زیر پای قاطر و خر یا
که استر آمده ،

؛salsabar این بار ،
با پاهای اندر گل فرو

لنگ لنگان، رو به سوی
شعر گفتن آمده

بی خبر از اینکه،
این ابیات واین کسشعر او

خدشه ای بوده
که براوراق دفتر آمده

البته
من زاده و از تخم ملا نیستم

فحش میدانم
ولی شرمم زگفتن آمده

پس دگر راهی ندارم
جز سخن گفتن به شعر

با زبانی که برایت
قابل فهم آمده

شاعر شیرین سخن،
اکنون که شاعر گشته ای

نان تو در دیگ آش و
کشک وروغن آمده

چونکه با وعاظ وملاها
توهستی هم نشین

دست تو‌،
مانندشان درجیب ملت آمده

پس یقینا ،
باخبر هستی، که خالی گشته جیب

بس که با دست شما
پولش به سرقت آمده

قیمت شعر گرانقدرت
عزیز شاعرم

بیشتر از پول نفت من
وملت آمده

پول نفت ما ،
ریال خاک برسر گشته است

نرخ اشعار تو با دینار
و درهم آمده

چون که اشعار تو
الفاظش کریه است و پلید

همچو الفاظ
شیاخین معمم آمده

پس ببر تقدیم آنان کن
تو شعر خویش را

چونکه آنان پشتشان
نزد عرب خم آمده

پس درون جیبشان
هم پرشده از پول نقد

پولشان بر واحد دینار
ودر هم آمده

شعررا تقدیمشان کن
تا که انعامت دهند

شعرتو،
الحق که بر آنان مبرهن آمده

؛salsabar  عزیزم،
بیشه را خالی مبین

شاید اطرافت
پلنگی نر ، به خفتن آمده!!!

0 ❤️

554928
2016-09-04 14:41:09 +0430 +0430

دوستان عزیز، لطفا به نظر دیگران راجع به داستانها کاری نداشته باشید. اگه از داستانی خوشتون اومد میتونید کیر و خایه نویسنده رو بلیسید یا حتی ازش بخواید کونتون بذاره و آبشو رو سروصورتتون بپاشه، ولی حق دخالت یانظر دادن راجع به نظر دیگرانو ندارید. ضمنا تشخیص اینکه کسی مشکل روحی روانی داره با شما نیست. کما اینکه از نظر خیلی ها کسی که تو سایت سکسی عضو شده مشکل روحی داره که صرفا از نادانیشون راجع به این سایت ها نشات میگیره.

0 ❤️

555936
2016-09-12 12:01:47 +0430 +0430

عالی بود. بخصوص آخری

1 ❤️

671655
2018-01-31 18:45:33 +0330 +0330

خخخ
خیلی باحال بود مخصوصاً اونی که جوانه مسلمان شده بود

0 ❤️