خواب و بیداری

1392/11/22

صبح جمعه سر امتحان(یکی از دروس ترم دو پزشکی).بیچاره تقلب لازمه از چشاش که اینور و اونور میچرخن تابلو ه.

من:(با یه اشاره ی کوچیک)کدوم سوال؟
رزا:(با دستش نشون میده) 2.

  • یه دیقه صب کن الآن میگم(باز هم با اشاره)… بالآخره با هزار بدبختی جوابو دادم.
    بعد امتحان در حال قدم زدن تو حیاط دانشگاه بودم که…
    آقای زمانی…(من با مکث ایست میکنم.نگاه میکنم ااااا خودشه خوشحال شدم یه کمم تعجب که اسمه منو از کجا میدونه؟!):بفرمایید.وای آقای زمانی چجوری تشکر کنم دستتون درد نکنه کمک بزرگی کردین.
    من:نه بابا کاری نکردم که.
    رزا:(با یه لبخند ناز) مرسی شما لطف دارین.شما چطور دادین امتحانو؟
    من:والا خیلی خوب بود الآنم خیلی خوشحالم.اممتحانه خوبی بود اون سوالیم که شما پرسیدین انصافا سخت ترین سوال بود.منم نصف و نیمه جواب دادم خلاصه ببخشید اگه کامل نبود.
    رزا:نه اتفاقا عالی بود مرسی.
    -شما خوب دادین امتحانو؟
    -آره منم دارم بال در میارم عالی بود چون درسم 4 واحدی بود کیف داد.

رزا:ببخشید میتونم بپرسم شما اهل کجایید؟
من:آره خوب من اهل کرجم.چطور؟
رزا:آخه اونروز که با مسعود(دوست نزدیک خودم و دوست پسر دوست صمیمیش) تو کلاس حرف میزدین انگار شیراز و خوب نمیشناختین!
من:ها آره آخه اون موقع من اصلا هنوز اون خیابونو ندیده بودم آخه کلا 2 ترمه من اینجام دیگه.
رزا با یه لبخند ناز موضوع رو عوض میکنه.منم تا میبینم قراره سکوت بینمون حاکم بشه سکوت میشکنم و میگم:
ببخشید خانوومه(گیر میکنم چون اسمشو نمیدونستم)
کریمی هستم.
ببخشید خانوم کریمی. جای میرید؟
-بله دارم میرم خوابگاه.
-جدا؟ چه خوب پس من میرسونمتون ماشین دارم.
-نه دیگه تورو خدا آقای زمانی بیشتر از این خجالتم ندین.
-ای بابا این چه حرفیه آخه. خوب ماشین دارم.
بعد بحثمون دوباره با یه لبخند همراه با رضایت و خجالت تموم میشه.

توی ماشین که نشستیم دیگه فکش شل شد.منم عمدا از جای شلوغ پلوغ رفتم.

(کلی حرف زدیم تو ماشین تا صحبت از چیزی شد که فرصت خوبی پیش اومد تا بدلیل کمک شمارمو بدم از اول قصدی نداشتم واقعا برای کمک بود)

من در ادامه :چررا درس آسونیه که؟!
-نمیدونم والا آره آسون که هست ولی خوب فصل 4 رو 4 بار خوندم نفهمیدم چی به چیه اصلا. (در این حال بودیم که رسیدیم نزدیک خوابگاهشون خودش گفته بود جلوتر نگه دار دخترا جنبه ندارن منو ببینن)
خوب این شماره ی منه من خوب بلدم این درسو شاید بتونم کمکتون کنم.(در کل شمارممو برای چیزه دیگه ای نداده بودم واقعا برای کمک بود.)

-مرسی(با یه ناز و عشوه ی خاصی شمارمو میگیره!)

5 روز بعد بدون اینکه اتفاق خاصی بیفته دوباره تو دانشگاه.

سلام آقای زمانی خوب هستین.
-ممنون مرسی شما خوب هستین.
-ما هم مثل شما خدا رو شکر.آقای زمانی شما امتحان روز جمعه رو چند گرفتید؟
-من؟والا 16.5 فک کنم بهتر میتونستم بگیرم .شما چی؟
-منم16 کامل.ولی من با شما موافق نیستما! بچه هایی که 13 14 گرفتن دارن بال در میارن.
من:والا چی بگم آره خوب.(در این لحظه گوشیم زنگ میخوره)ببخشید(اونم با چشمش رضایت میده و منم چند قدم میرم اونور تر)

من:الو!سلام مامان.

مامان:سلام مامان جان کجایی؟
من:دانشگاهم مامان خوبم مرسی.
مامان:مگه من پرسیدم چطورری؟
من:بالآخره که میپرسی! حالا پویا چچطوررره؟(داداشم ) ماندانا(خواهرم) چطوره؟بابا؟خودت؟
مامان:خدا رو شکر همه خوبن.سلام میرسونن.راستی مامان زنگ زدم بگم بابات 250 هزار تومن پول ریخته به حسابت گفت 200 تومن دیگه هم میفرستم برات.
من:ا مامان من که 130 تومن تو حسابم داشتم اینجا هم بهم حقوق میدن چه خبره؟
-باشه مامان جان تو پسری تازه تو شهره غریب به دردت میخوره دیگه.
من:باشه دستتون درد نکنه کاری نداری؟ من باید برم.
-نه مامان جان برو دیرت نشه!خداحافظ.
-خداحافظ.

فورا رو کردم به رزا:ببخشید تورو خدا مامانم بود زنگ زده بود برای همین یکم دیر شدا! شرمنده.
-نه بابا این چه حرفیه دیگه.خوب من مزاحمتون نمیشم دیگه باید برم یواش یواش.
-بزارین برسونمتون.
-نه دیگه مرسی سوگند ماشین آورده قول دادم بهش با هم بریم و بیایم.(سوگند چند متر اونور تر منتظر بود حرفامون تموم شه.)
-باشه ببخشید بازم. با اجازه.
-خداحافظ
-خداحافظ.

4 شنبه ساعت 5 بعد از ظهر گوشیم زنگ خورد شماره رو که دیدم ناشناسه خیلی تابلو بود که کیه عمدا باحالتی که انگار نمیشناسم:
-الو؟!
-الو سلام آقای زمانی.
-اااااا سلام خانوم کریمی ببخشید نشناختم.
-اشکالی نداره.آقای زمانییییی.میتونم چند دقیقه مزاحمتون بشم؟
-بفرمایید!
-درباره ی هموون درسه که گفتین خوب بلدین.
-آها گرفتم.خوب کمکی از دستم بر میاد؟
-والا اونطور که گفتین برمیاد.
.
.
.
.
.
(10 دیقه بعد)
-خانومه کریمی اینطوری نمیشه الآن 10 دیقه بیشتره داریم کار میکنیم با هم اینجوری سخته باید حضوری باشه.
-باشه خوب چه بهتر.فقط کجا؟
-نمیدوونم.هان راستی کتابخوونه دانشگاه از همه جا بهتره.
-باشه
-پس من تا ساعت 6 اونجام.فعلا!
-خداحافظ.
وقتی رسیدم:(بعد از دست دادن)آخ ببخشید خانم کریمی دیر کردم ترافیک بود واسه همین.شما خیلی وقته اینجایین؟
-نه اتفاقا خودمو آماده کرده بودم که ازتون معذرت خواهی کنم.
(دوتایی میخندیمو شروع میکنیم به کار کردن با هم)
.
.
.
.
(تقریبا 2 ساعت بعد)
من:بذار ببنیم ساعت چنده؟… اوه اوه دیر میشه ها.
-مگه ساعت چنده؟
-8:15
-جدی؟
-آره ولی نگران نباش میرسونمتون.
-لطف میکنین.

چون دیر شده بود گازشو گرفتم و دوباره حرف میزدیم. وقتی رسیدیم خیلی ازم تشکر کررد.
رزا:ووووووووواااااااااااااااییییییییییی آقای زمانی یه دنیا متشکرم.
-قابل شما رو نداشت.
-ببخشید من دیگه لفتش نمیدم چون شما هم دیررتون میشه!!!خداحافظ
-خداحفظ.
منم سر بزنگاه رسیدم خوابگاه تا یه اس اومد برام:رسیدی؟(یه کوچولو جا خورده آخه با من همیشه رسمی حرف میزد)
منم در جواب:آره نگران نباشین(گفتم بزار فک نکن فوری پسر خاله شدم و منم غیر رسمی با هاش حرف میزنم)

نزدیک 2 ساعت بعد جواب داد(درست موقعی که من شامو با دوستان میل کرده بودم و از لحاظ درسی موقع استراحتم بود):تورو خدا ببخشید دیر جوابتو دادما امشب من باید شامو درست میکردم.یکمم این درسرو مرور کردم خلاصه شرمنده.
من:نه بابا این چه حرفیه!
رزا:lol.من امروز خیلی زحمتت دادما!راستی میتونی از این به بعد رزا صدام کنی!
-هااهاها.بازم خواهش میکنم.این جریانه اسم کوچیکو دوستانه حرف زدن یه نوع چالشه یا بهتره بگم پیشرفت؟
-دقیقا.اشکالی داره؟البته پیشرفت از این لحاظ که اونجوری راحت نبودیم.
-آها باشه.خوب شماهم میتونین فرهاد صدام کنین!
-اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااههههههههههههههههههههه :@ فرهاد چقد میگی شما و رسمی حرف میزنی؟
-هه هه هه ببخشید عادت کردم رزا.رزا رزا رزا رزا.lol حال داد؟
-lol خیلی.فرهاد خیلی پسر با شخصیتی هستی.
-لطف داری خوشگل خانوم!(میگم چه قد زود پسر خاله شدما! نه؟؟)ولی خوب واقعا هستی دیگه.
-ووووووواااااااااایییی مرسی.ولی همینجوری خوبه خسته شده بودم از اون رسمی حرف زدنا اصلا راحت نبودم.حالا میشه ازت یه سوال بپرسم؟
-اااووووهوم.بپررس!
-راستش من تا حالا تو رو با دختر خاصی تو دانشگاه ندیدم.یعنی در کل زیاد با کسی ندیدمت بیشتر با مسعودی.
-آره خوب زیاد اهل دختر بازی نیستم دوست بازیم نمیکنم زیاد بیشتر وقتم تنهام از بچگی عادت کردم تنهاییو ترجیح میدم.میگم حالا اینی که اس دادی سوال بود؟
-هاهاها راس میگیا.ولی فرهاد!
-چیست؟
-مسخرره!چرا اینجوری ای خوب نیستا برا من که ناراحت کنندست.
-چرا؟
-خوب نیست دیگه.
-آخه دلیل؟
دیگه جواب نداد بهم تا صبح که رفتم دانشگاه ناراحت بودم که جوابمو نداده بود چون خیلی منتظر شدم.
صبح در حالی که داشتم میرفتم کلاس:از دور(آقای زمانی آقای زمانی)دیدم رزاست. رفتم جلوش دست دادیم و سلام کردیم:وای فرهاد 2تا معذرت خواهی بهت بدهکارم!!!
من:چرا؟
رزا:اول از اینکه الآن مجبور شدم با شهرتت صدات کنم آخه میدونی که بعضیا بی جنبن(با کنایه یه دخترای دهاتی حرف زد.){بی احترامی نباشه ها دوستان آخه چند نفر همیشه واسه بچه ها حرف های دروغ در میاوردن}

-نه بابا خودم فهمیدم.
-دومیشم بخاطره دیشب چون شارژم تموم شد نتونستم اس بدم بهت ساعتم که12:30 بود.
-اشکال نداره خودتو ناراحت نکن.
-میگم خوشتیپ شدیا!!!(یکم ناز و عشوه اومد برام)البته خوشتیپ بودیا امروز بیشتر به چشم میخوره.

(میخندم)چشای خوشگلت خووشتیپ میبینن(گفتم بزار یکم حال کنه).ببخشید فقط دیرم میشه باید برم سر کلاس.با اجازت.
-باشه باشه شب باهات حرف دارم .خدافظ

  • خدافظ.

شب ساعت 11:30
رزا:من اومدم(منظورش این بود که اومدم اس بازی)
-سلام منم اینجام.خوب حالا دلیلتو میگی؟(منظورم آخرین اسی بود که شبه قبل داده بودمو بدون جواب موند قسمتای بالا هست)
-(بدون مقدمه شروع کرد)
-ببین فرهاد آدم نیاز داره دیگه نمیتونی که همیشه تنها باشی . تا کی تنهایی؟این یه نیازه.نیست؟یعنی میخوای بگی تا حالا چیزی به اسمه دوس دختر نداشتی؟
-نه واقعا نداشتم جدی جدی هبچووقت جی اف نداشتم.منم میدونم نیازه.اما به دلایلی سعی نمیکنم با کسی ارتباط بر قرار کنم گفتم که تنهاییو ترجیح میدم.
-چه دلایلی؟
-حالا بماند.فصل 4 رو خوب یاد گرفتی؟
-فرهاد بحثو عوض نکن.
-الآن انتظار داری من دلایلمو یکی یکی بگم؟
-به من اعتماد نداری؟
-اه اه من کی همچین زری زدم آخه؟ من به ننم هم نگفتم تاحالا!
-ناراحت شدی از دستم؟
-نه اصلا.ولی از اینی که گفتی به من اعتماد نداری ناراحت شدم آخه انصافا تو تنها دختری هستی که بهش اعتماد دارم.
-ببخشید.خیلی خوشحالم که این حرفو زدی عزیزم
-خواهش.میگم من عزیزت شدم؟
-آررررررررررررررره.مگه چیه؟!حالا برگردیم سره بحثمون.میگم ولی تا کی میخوای اینجوری باشی؟بالآخره سنت میره بالا باید ازدواج کنی اون موقع و از این حرفا.تا ابد که نمیشه!
-چرا نمیشه بیا هزار تا آدم بهت نشون بدم که ازدواج نکردن الآنم 50 سالشونه.یکیش همین داییه من.در ضمن چرا باید؟مگه تو سنت که بالاتر رفت به زور ازدواج میکنی؟
-نه ولی خوب میخوای بگی دوست نداری هیچوقت متاهل بشی؟تو هم بالآخره نیاز عاطفی داری نیاز جنسیو از این حرفا.
-نمیدونم چی بگم.ممکنه فک کنی افسردم یا احمقم ولی اینجوریم دیگه.برام این نیازا زیاد مهم نیس.
-فرهاد تو ررو خدا اینجورری نباش عزیزم.الآن اینجوری ای به 10 20 سال بعدت فک کن!
-10 20 سال بعدمم تو خونمم تنهای تنها مثل همیشه.رزا این موضوع به جایی نمیرسه. از خودت بگو.
-خوب من خیلی با تو فرق دارم از این لحاظ من به این جور نیازام اهمیت میدم الآن ولی یه 2 ماهی میشه که تنهام و با بی اف سابقم به هم زدیم.
-شرمنده نمیخواستم یادت بیارم.حالا سره چی؟
-راستش یکم خصوصیه!دوس دارم بگما اما میترسم فکر دیگه اd بکنی
-نه من هیچ وقت از اون فکرا نمیکنم ولی اگه دوس نداریو بهم اعتماد نداری نگو بزار خیالت راحت باشه.
-اه فرهاد چرا حرفو میزنی من بهت اعتماد کامل دارم.
-خیلی خوب
-بگم؟
-مگه احدی نژادی؟
-مسخره! lol .راستش مسئله به عشق بازیمون برمیگرده.
-آهان گرفتم موضوع رو راحت باش من با جنبم عادیه نیازه جنسیه دیگه نارراحت نمیشم بگو.
-مرسی خیلی مهربونی.خوب میدونی ما با هم خیلی خوب بودیمم اما اون خیلی انتظار داشت ازم.راستش انتظاراته منم برآورده نمیکرد.
-اه فهممیدم بابا خیلی از این عشق بازیا بدم میاد.
-آره منم.من دوس داشتم جفتمون مساوی ارضاء بشیم ولی اون 10 باید ارضاء ش میکردم تا ازم راضی باشه.دیگه خسته شده بودم.انگار منو واسه چیز دیگه میخواست.این آخریا هر روز ازم میخواست.
-نمیدونم بعضی از این دوستان ما چچررا اینجورین من به شخصه اگه جای اون بودم از خجالت آب میشدم.رزا چشام داره آتیش میگیره.بخوابیم؟
-باشه منم اینجوریم.بخوابیم.
فردا موقع خارج شدن از دانشگاه.
سلام فرهاد.
-سلام رزا خوبی؟
-مررسی.عزیزم بعد از ظهر بیکاری؟
-آره چطور مگه؟ -گفتم اگه بیکاری با هم بریم بیرون.
-باشه(خیلی خوشحال شدم)

ساعت 4 بعدازظهر
-الو سلام فرهاد
-سلام رزا
-ساعت چند میای دنبالم؟
-ساعت چند خوبه؟
-نمیدونم دیگه زود باشه دیگه ساعت 9 باید خوابگاهمون باشیم.
-باشه یه ربعه 5سر خیابون باش اومدم.

ساعت 10 دیقه به 5 من سر خیابون.یه دختر مو بلوند و سفید پوست(انگار برف بود)با مانتوی کوتاه صورتی پررنگ با شلوار همرنگ مانتوش داشت میومد پیشم.صدای کفشای پاشنه بلندشم فضا رو پر کرده بود.
در باز شد:
سلام فررهاد به به چه شیک و پیک شدی!
-سلام رزا خانوم میخوای منو به کشتن بدی؟با ابن تیپت تصادف میکنیما!!!
-(میخنده)
-خوب حالا کجا بریم؟
هر جا تو بگی؟
-باش.راه افتادم.
تو راه داشتیم از هم نعریف میکردیم.

-فرهاد
-جان
-باشگاه میری؟
-آره.از کجا فهمیدی آمارمونو درآوردی ها؟(میخندم)
-نه آمار که نه ولی خیلی تابلوئه که میری باشگاه از اون بازوهات که میخوای فرمونو بچرخونی.انقد هیکل ورزشکاری دوس دارم.
-لطف داری.از ورزش کردن خوشم میاد.
-یه چیز دیگتم منو مجذوبت کرده!
-چی؟
-موهات
-جدی؟من که عادت ندارم عجیب غریب درس کنم.
-همینش منو مجذوبت کرده خیلی قشنگ درستش میکنی از مدل جوججه تیغیو اینا حالم به هم میخوره این جورری خوبه.دادی بالایی خیلی بهت میاد!نه مثل بچه مونگولاست نه مث خلافکارا.
-(میخندم)مرسی.حالا بگو ببینم قصد جونمو کردی از کجا میدونی من عاشقه موهای بلوندم؟
-از اونجا

  • اونجا کجاست؟
    -جدی گیریا(یه قهقهه بلند میزنه و ساکت میشه.)
    -پاشو بریم.
    رفتیم تو یه کافی شاپه شیک
    یه چیزی خوردیموبعد یه ساعت که همه چیزمون تموم شد و سوار ماشین شدیم.
    -رزا تازه ساعت هنوز 7 هم نشده الآن کجا بریم خوابگاه؟دور بزنیم همین جوری؟
    -موافقم.

همین جوری که دور میزدم به سمته یه جای خلوت رفتمو در مورد خودمون حرف زدم.
-فرهاد میدونستی اگه بهت اعتماد نداشتمو پسرو خوبی نبودی و خوشتیپ نبودی با هات هیچ جا نمیومدم؟
-توام میدونستی اگه دختر خوشگلو مهربونی نبودی نه بهت تقلب میدادم نه باهات میومدم بیرون؟
-(میخندیم)آره خوب فرهاد تو خیلی مهربونی خیلی پسر خوبی ای.از بودن کتار تو نه تنها نمیترسم بلکه خیلیم لذت میبرم.الآن هر کی بود دوباره از اون انتظارا داشت.
-هه نه بابا من از اونا نمیخوام هیچوقت نترس ولی اون قدر را هم خوب نیستما معموولیم رو به بد.
-(قیافش عوض میشه)فرهاد تو چرا با خودت لجی؟ دوس ندارم اینجوری باشی
یه نگاه میکنم بهشو یه جای خلوت وایمستم.

-ببین رزا من با خودم لج نیستم من حقیقتو میگم
-من که تا الآن بدی از تو ندیدن
-نخواهی دید
-وای عزیزم(بغلم میکنه)
-منم کمرشو میگیرم… (شالشو در میارمو موهاشوو نوازش میکنم) از پشت تو گوشش میگم یه چیزیه که خیلی وقته میخوام بهت بگم.
-بگو عزیزم بگگو.
-رزا میدونی 2 هفته ست داریم یه ریز لا هم حرف میزنیم. من از 2 هفته پیش که با تو آشنا شدم یه حسی دارم راستش…
-(بر میگرده تو چشام نگاه میکنه.)راستش چی؟
-رزا من دوست دارم.
-لبخند میزنه و صورتمو میگیره(یه لحظه حرف زدن یادش میره اما با یه حالتی میگه): فرهاد!!! (قند آب میشه تو دلم) میدونی منم چه قد دوست دارم.عزیزم خیلی دووست داررم.فوری بغلم میکنه و منم آروم آروم صورتمو میچسبونم بهش(میدونید تو این مدت خیلی با هم حرف زدیم و دو تا پارتنر باید چجوری باشن اما تا حالا اینجوری ابراز علاقه نکرده بودیم.)صورتشو بو کردمو بهترین موقع رسید.لبامونو که داغ شده بودنو چسبوندیم به هم.اول خیلی آروم میخوردیم به مرور زمان سرعتمون زیاد شد تا وقتی که رزا مست شده و منم از کنار لبای قرمزش شروع کردم کل صورتشو بوسیدنو لیس زدن آروم بهش گفت :میدونی صدای نفسات دیوونم میکنه ؟تا اینو گفتم بیش تر نفس نفس ممیزد تا من دیوونه شدم گوششو میخوردم رزا با یه صدای تو مایه های مستی شهوتی گفت؟خوب میدونی نقاطه ضعفم کج(نفسش قطع میشه)هاناه! اوهم!(منظورش گوشش و گردنش بود)انقد خوردم گوش و گردنشو که بیچاره داشت از حال میرفت که گوشیش زنگ خورد.
-(از ترس یه صدا درآورد)ههههه.!!!. (یکم به خودمون اومدیمو).
-(سوگند بود)
سوگند از پشته تلفون:معلومه کجایی رزا؟
-هیج(نفساش دستاش هنوز میلرزن)هیچجا؟بیرونم دیگه چی شده مگه؟
-هیچی فقط ساعت 20 دیقه ه 9 ه تا 20 دیقه دیگه نیای دیگه رات نمیدن.
-باشه باشه اومدم.
منم دوباره راه افتادمو گازشو گرفتم حرفاشون که تموم شد گفتم باورم نمیشه نزدیکه 2 ساعت همدیگرو بوسیدیم.
-آؤه اصلا نفهمیدم چی شد فقط میدونم دیوونم کردی.
-(به هم نگاه کردیمو دستمو گذاشتم رو پاش اونم دستشو گذاشت رو دستم من پاشو میمالوندم اونم دستمو . با سرعت 80 تو خیابون راه میرفتم )اونو رسوندم ولی خودم به موقع نرسیدم موقع ی خدافظیم یه بوس کوچو از لبامون کردیمو.بعدشم خدافظی.
شب کلی با تلفون حرف میزدیم صدایه نازش منو آروم میکرد.
-فرهاد چرا زود تر بهم نگفتی دوسم داری؟
-آخه موقعیتش جور نمیشد یکمم زود بود ولی در کل فکر میکردم من لیاقت تورو ندارم امروزم میخواستم خودمو بهت ثابت کنم.
-اااااااااااااااااهههههههههههههه فرهاد نگو دیگه اینو. یعنی چی که لیاقتمو نداری مگه من کیم؟

  • معنیش واضحه تو هم عشق منی.کاش مال من بودی!
    -معلومه که مال تو ام فرهادم.
    -رزا من اونقدم خوب نیستم.
    -فرهاد بس کن تورو خدا.
    -باشه

بعد 1 ماه.
-فرهاد امشبو با هم باشیم؟
-مگه تا دیشب نبودیم؟
-منظورم حضوریه میخوام بغل تو بخوابم وای چجی میشد اگه شبا از پشت بغلم میکردیو با هم میخوابیدیم.
-بزار ببینم چی میشه.
(با بچه ها هماهنگ کردم دیگه همه میدونستن ما باهمیم تو این 1 ماه و خورده ای هر روز 1 پله پیشرفت میکردیم شایدم 2 پله!)
عصری کلی خیابونای شیرازو گشتم که یه جا رو پیدا کنم که قابله خوابیدن باشه.یهو به سرم زد برم از اون خونه ها که به مسافرا اجاره میدن بگیرم شناسنامه هم نمیخواد فقط یه مقدار پول زیاد میخواد.
بهش زنگ زدمو موضوع گفتم از شادی ممیخواست گریه کنه.

ساعت 8:15 سوارش کردم.
-خوب بالآخرره جور شد رزای من.
-وای فرهاد دارم بال در میارم.
-فعلا پرواز نکن بزار شام بخرم لپ تاپم آوردم فیلم ببینیم امشب قراره بهترین شب عمرمون بشه.
(همدیگرو یه بوس کوتاهی کردیمو منم خرید کردم.)
-کلی شیطونی کردیم تو خونه با هم. فیلم دیدیم.(بعد فیلم)
همین جوری که سرشو گذاشته بود سینم موهای بلوندشو نوازش میکردم آروم بوسیدم سرشو همین که بوسیدمش بعد یه لبخند یه اهوم گفت که از هزار تا مشروب بیشتر مستم کرد آروم آروم اومدم پیشونیشو بوسیدمو بعد صورت ماهش بعد اون لبای قرمزش. نیم ساعت فقط لبامونو بوسیدیم قربون صدقه ی هم میرفتیم آؤوم رفتم سمته گوش و گردنش یه ربعم اون جا رو بوسیدم و لیسیدمو بهش گفته بودم وقتی باهاش ور میرم صداش از هزار نوع رد بولم انرژِی زا تره برام.
-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآهههههههههههههههههه فرهادبخور ماله خودته بخور.
-ممممممممممممم جون چه گردنه نازی داری
همبنجورری رفتمو از رو تاپش سینه هاشو مالیدمو خوردم پایین اومدم و اومدم تا نافش این بار در حالی که تاپشو در میاوردم ششکمو بدنشو میخوردم.
-ووووووواااااااااااااییییییییییییی این سینه بنده قرمز و پوشیدی منو بکشی؟
-اوههههههههههههم عزیزم من ماله توام اختیارمودادم به تو هر کاری دوس داری بکن.
آروم سینه هاشو میخوردمو میمالوندم قربون اون نوک صورتیش برم الههههههههی.
بعد 20 دیقه دوباره رضایت دادمو اومدمایین ولی هنوز با کسش کار داشتم پس از بغلش رد شدم.دیگه صدای آهش قطع نمیشد.
رفتم رو مجچ پاش کل پاش تا زانوش هیچ جارو خشک نزاشتمو بوسیدمو لیسیدمو مالوندم ووووووووووووای ساق های سفیدش و خوش فرمش چچچچچچچچچی بود؟؟؟؟!!!
زانوشو که خوردم پاشو آورد بالا چون خیلی تحریک شد بعد زیر زانو و(دامنشو دادم بالا) رونای داغ و خوشگیلشو لیسیدم نزدیکه کوسش میشدم صداش بالا میرفت.
آخرش لبمو از رو شرتش گذاشتم رو کس خیسش و البته داغش.واییی لبم سوخت.
:ووواااااااییییییییییییییی رزا این چچچچچچچچیییییییییییییههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-عشقم ممال تو ه من اختیارمو دادم به تو هرکاری دوس دارری بکن.
عرق خیس بودم خواستم بیشتر حشریو سکسیش کنم بهد 5 دیقه با دندونم شرتشو درآوردم.
-ججججججججججججججووووووووووووونننننننننننننن این ماله کیه
-ما هاله تو ووووووووووو اااااااااااههههههههههه عشقم(سرم چسبیدو موهامو فشار میداد)
منم که حال کردن زبون میزدم توش و میخوردم. نیم ساعت باهاش بازی کردم و چوچولشو خوردم
رزا:آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآههههههههههههههههههههههههه. تا ارضاء شد.منم عمدا صورتمو بااش خیس کردم تقریبا از حال رفته بود.منم یه بوس از کسش
یکی از روناش بعد ساقش (قلقلکش میومد و میخندید)یکی از نافش سینه هاش گوشاش بعدم گردن و صورتو آخرشم لبتش کردمو یکم طولانی لباشو خوردم.
فهمیدم خوابش میادچشماش خمار بود
-دیگه نوبته منه.
-(دستشو گرفتم گفتم بغلم بخواب)
-فرررههههههههههااااد!!!؟؟؟؟؟(با یه حالته تعجب و اعتراض)تو که ارضاء نشدی؟
-مگه باید بشم؟
-پس چی؟ توروخدا اینجوری نامردیه بزار برات ساک بزنم.

  • نننننننه!!! اصلا از ساک زدن خوشم نمیاد دوس ندارم عشقم جلوم زانو بزنه که من یه ذره حال کنم.
    -(قیافش عوض میشه و یه جورایی انگار هم تعجب کرده هم از حرفم خوشش اومده.)وای عزیزم من برای عشقم هر کاری میکنم تازه اگه خواستی من از پشتم تحملشو دارم
    -نه نمیخواد به خاطرره من درد بکشی.ولی هر کاری برای من میکنی؟
    -(با ذ.ق و شوق)هرکاری
    -پس همون جورس که دوست داشتی بغلم بخواب.
    بغلش کردمو خووابوندمش و از پشت چسبیدم بهش در گوشش گفتم دوست داررم.
    -برگشت بهم نگاه کرد منم دوست دارم فرهادم(مظلومانه نگام میکرد.
    دوباره از پشت بغلش کردم و گفت
    -فرهاد کل بدنتو بچسبون به بدنم .
    -اینجوری؟
    -اوهوم

-فرهاد خیلی دوست دارم.
-رزا من بیشتر.
-نه من بیشتر
-اصلا میدونی چیه؟جفتمون یه اندازه همدیگررو دوست داریم . غیر قابله توصیفه (خندیدیمو خوابیدیمو به آرزو هامون رسیدیم.)

این داستان میدونم طولانی بود ولی به خدا 4:30 ساعت پاش وقت گذاشتم.مخصوصا چون ساخته ی ذهنه خودمه.امیدوارم چاپ شه که خیلی زحمت کشیدم.تو رو خدا چجاپ کنین.
لطفا احترام خودتونو نگه دارید.

نوشته: ناشناس


👍 0
👎 0
70021 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

412399
2014-02-11 07:12:38 +0330 +0330
NA

ناشناس جان : در کمال احترام . ریدی .
این تاریخ و ساعت چی بود دادی عمو؟ ساعت 2 زنگ زدم؟ 10:30 کردمش. 2 دقیقه بعد به مامی گزارش دادم . قسم و ایه اخرش دیگه واسه چی بود؟ ادمین ما هر شعر و وری دستش برسه به قول شما چاپ می کنه :D :D دیگه التماس کردن نداشت.
خسته کننده بود داستانت .

0 ❤️

412401
2014-02-11 07:53:27 +0330 +0330
NA

ترم دو پزشکی هستی مردک!برو درستو بخون اینجا واست خوب نی اغفالت میکنن یهو پس فردا تاپیک میزنی که فلان فلان من زنانه پوشم یکی بیاد منو پاره کنه!
برو اینجا نمون دکی جون !!!

0 ❤️

412402
2014-02-11 07:57:16 +0330 +0330
NA

فقط میتونم بگم او 4:30 دقیقه از زندگی تخمی تو 15 دقیقه از وقت ما به فاک عظمی رفت و بس :دی

0 ❤️

412403
2014-02-11 08:39:20 +0330 +0330
NA

راستی دراینجا جا داره یادی از ناتاشا بعمل بیاریم !
خوب جنده ای بودا !

0 ❤️

412404
2014-02-11 15:28:18 +0330 +0330
NA

در اين كه داستان توهمات مغزی شما نويسنده محترم بود كه شكی نيست چون علاوه بر جفنگياتی كه گفتين همچين پسری وجود خارجی نداشته و نخواهد داشت پس تا میتونی تو تخيل و خواب خوشت حال كن كه اين بيرون از اين خبرا نيست.

0 ❤️

412405
2014-02-11 16:18:13 +0330 +0330
NA

حداقل عنوان داستان هات رو متفاوت تر انتخاب کن : “خواب و بیداری”، از خواب تا بیداری". لابد بعدیش میشه “خواب و بیدار”

0 ❤️

412406
2014-02-11 18:02:55 +0330 +0330
NA

FUCK YOU…LOL!

0 ❤️

412407
2014-02-11 18:03:58 +0330 +0330
NA

شاید اگر تلاش بیشتری بکنی ،‌بیشتر مطالعه کنی و داستان بخونی ، بتونی بعد ها نویسنده خوبی بشی ، استعدادکی در تو دیده می شه که باید پرورشش بدی .

0 ❤️

412408
2014-02-12 03:51:50 +0330 +0330
NA

من چیزی نمیگم بچه ها کونشو پاره کنید

0 ❤️

412409
2014-02-12 06:35:45 +0330 +0330

وا ا ا ا ی ی ی چقد زر زدی ی ی . . .

0 ❤️

412410
2014-02-12 07:55:16 +0330 +0330
NA

راستي گفتي ترم دو مهدهستيييي
اينقدررماناکسوشعري تحويل اين بيچاره ها نديد

0 ❤️