سمانه

1396/02/03

محسن پاشو
-محسسسسن…
-پاشدم مامان اینقدر داد نزن٬ چندبار گفتم این پرده اتاق و نزن کنار نورش مستقیم تو چشممهکور شدمرو تختم یه لحظه باز به این فکر کردم که انگار مامانم فقط کارش داد زدن و بیدار کردن من تو هیاهوی صدای جارو برقی و کارای خودشهاما خب امروز کارای مهمتری دارممادرم اینقدر تو اتاق سرگرم تمیز کردن و گردگیریه که متوجه نشد کی رفتم سرویس و دست و صورتم و شستم و الانم پای میز صبحونم(صبحانه که نه ۱۱ ظهره)
-مامان
-جانم
-چه عجب صدام و شنیدی٬ نون پنیر…
-تو یخچاله٬ بردار بخور سریع حاضر شو خیلی کار دارم
-کار داری!!! امروز شرمندتم٬ حسابی سر شلوغم
-یعنی چی؟ بابات و راضی کردم ماشین و نبره و سوئیچ و گذاشته کارای منو انجام بدی

  • والا بلا جایی قرار دارم٬ باشه بعدازظهر
    -بعدازظهر همه جا شلوغ و ترافیکه٬ الان بریم دو ساعت بیشتر طول نمیکشه
  • اگه گذاشتی یه چی بخورم ! لیست بده خودم میخرم میارمخداروشکر مادرم با یه ای بابا ٬ دلم خوشه بچه بزرگ کردم بیخیال شد و رفت تو اتاقبا اینکه دو روزه دارم فکر میکنم برا امروز و قرار ناهار با سمانه چی بپوشم اما بازم ذهنم درگیره(صدای زنگ موبایلم که تو اتاقه آروم آروم داره بالا میره)خودشه
    -سلام
    _سلام
    -خوبی؟
    _خوبم٬ چرا یواش صحبت میکنی؟!
    -خونم٬ نمیخوام مامانم بشنوه
    _ای بابااااا٬ من سر خیابون دارم سوار میشم بیام یه ربع دیگه میرسم بجنب
  • باشه من دارم میزنم بیرون٬ رسیدی تک بندازفعلا
    _باشه خداحافظباید زودتر حاضر بشملباسام از دیروز تو کمدم آماده ست٬ خوشبختانه سوئیچ بابامم رو میز توالته(سه چار روزه پراید داغون خودم سرسیلند سوزونده و آواره شدم)
    -مامان کار نداری؟
    -میری؟
    -نه میام٬چه سوالیه؟!
    -برو ولی جون مامان زود بیا ٬بعدازظهر مهمون دارم و هزار جور کارتو حین پوشیدن کفشام بودم که با یه سوال و جواب شوکه شدم
    -کی میاد؟
    -خاله سمیه و بچه هاش
  • ای بابادر و بستم و زدم بیرون٬ اینقدر این حرف مامانم ناراحتم کرد که تا تو ماشین ذهنم درگیر بود و داشتم برنامه ام و یه جور تنظیم میکردم که آخر شب برسم خونهاینقدر این روزای اول مهر تهران و مسیراش شلوغه که حدود یه ساعت طول کشید تا رسیدم اول یوسف آباد(این بشر اینقدر محجوبه که فقط وقتی رسید یه زنگ زد و تا الان وسط خیابون منتظر منه)بلاخره دیدمش و سوارش کردم
    -سلام٬ فقط میتونم بگم شرمندم
    _سلام٬یاخچی سان
    -قربونت برم٬نمک نریز(میدونه که عاشق ترکی صحبت کردنشم)
    _خخخخ
    -بریم؟
    _آره بریم که منم از ساعت ۸ بیدارم و درست حسابی صبحونه نخوردم
    -باشهگازش و گرفتم و رفتم یه رستورانی که دو سالی هست باهم اونجا میریمتو راه کلی از این یه هفته ای که ندیدمش حرف زدیم و بلاخره رسیدیم و چون میدونم چی دوست داره براش سفارش دادم و بیست دیقه ای تا حاضر شدن غذا طول کشید
    -راستی مامانت چطوره؟ بهتره؟
    _ای هنوزم پاهاش درد داره
    -خوب اونم سنش ۶۰رد کرده نباید زیاد راه بره
    _هفته پیش تو بهشت زهرا نرسیده به قبر بابام خورد زمین تا دو شب خواب نداشت٬مامان تو چطوره؟
    -عالی ٬ سلام میرسونه خخخخخ
    _ممنون٬ از اون دفعه که زنگ زد و حسابی منو مادرم وشست و گذاشت کنار هنوز دلم پره
  • ای بابا بیخیال٬ بخدا چیزی تو دلش نیستراستی بگو کی داره میاد خونمون
    _کی
    -خاله سمیه ام و بچه هاش
    _تا این خاله ات دخترش و نندازه به تو و از من نگیرنت بیخیال نمیشه
  • آره والا
    _محسن بخدا تو بالا بری پایین بیای مادرت منه بیوه ۳۰ ساله رو برات نمیگیره٬ اصلا چشم دیدنم و نداره
  • یه جوری میگی بیوه انگار شوهر مرده ای و چارتا بچه داریبابا دو سال با یارو زندگی کردی
  • معتاد بوده نتونسته
    -طلاق گرفتی جرم که نیست!
    _باشه آرومتر همه فهمیدناون هیچی اینکه سه چار سال ازمن کوچکتری چی!
    -ببخشید مامان بزرگ٬ خوبه یه سال تو عقد منیا
    _بخدا بخاطر خودت میگم ٬خیر سرمون بهم محرمیم اما جرأت نداریم به کسی بگیماون دفعه که به مادرت برا خواستگاری گفتی رو یادت رفته!!!
  • سمانه
    _بله؟
    -جون مادرت امروز و خراب نکن باشه
    _چشم
    -بی بلابا اینکه این حرف و بحث برا چندمین بار بود و یه کم حالم و بد کرد اما ازش ناراحت نبودمچون ته دلم میدونم که از روی دوست داشتنهناهار و خوردیم و حدودای ۲ بود که بهش گفتم بیا یه سر بریم دم مغازه من حساب کتاب دیروزم مونده و قبول کردریموت و زدم و کلید انداختم و بهش زنگ زدم و گفتم سوئیچ و از رو ماشین بردار بیا داخل
    _امروز حسابی از کار و کاسبی انداختمت
    -نه٬ یکی دو روزه بار جدید نیومده و قیمتا رفته بالا فعلا ول معطلیم ٬ پارچه های طرح جدید بیاد برات میزارم کنار
    _دیوونه چه خبره؟ اینقدر پارچه بهم دادی که کمدم پرهاما خداروشکر که دستت بنده و اینجا مشغولی من که از بیکاری واقعا روانی شدم
    -بازم دم بابام گرم که حداقل اینجا رو خرید و بنام من و مریم(خواهرم) زد
    -بیا یه سر بریم بالا چایی و دم کنم و حساب کتابا رو برسمخودش که میدونست منظورم چیه یه لبخند ریزی زیر لب کرد و چشمک زد و رفت بالا و منم سریع ریموت و زدم و کرکره رفت پایینتو حین بالا رفتن از پله های بالکن من از پایین اندام زیباش و تحسین میکردمپشت سرش رفتم بالا کفشام و کنار کتونیای صورتی رنگش در آوردم و نشستم رو فرش
    -میگما
    _جان
  • از حرفای یه ساعت پیشت یه کم ناراحتم
    _کدوم حرف عزیزم
    -خودت و به اون راه نزن٬ من تو رو خواستم و انتخابت کردم والسلام اینقدر رو اعصاب نرو
    _آخه خره من بخاطر خودت میگم
    -نمیخوام٬ خرم خودتیبا این جمله من لبخند شیرینی رو لباش اومد و تو چشمام خیره شد٬ چشمای سبز رنگش اینقدر زیبا بود که اگه حواست نبود با گیراییش ممکن بود چند لحظه تو افکارت غرقت کنه اینبار سنت شکنی کرد و آروم اومد جلو دستش و دور گردنم حلقه کرد و من و به آغوش کشید آه که چقدر به این آغوش وابسته ام و برام طعم عشق و لذت دارهبازم صورت به صورتم شد و اینبار به آرومی چشماشو بست و لباش و رو لبام گذاشتوقتی دهانش و باز میکرد تا دوباره نفس بگیره هرم نفساش آبم میکرد٬ دوست داشتم از همین لبها شیره وجودش و بمکم که انصافا هم اینقدر شیرین بود که هیچی کم نداشتاینقدر درگیر عشق بازی بود که متوجه نشدم دکمه های بالای پیرهنم و باز کرده تا سردی دستاش و روی سینم حس کردمهیچ وقت نزاشتم یه طرفه جلو بره و پا به پاش میومدم اما دست گذاشته بود روی نقطه حساس بدنم٬ با لباش افتاده بود به جون لاله گوشم و گردنم و میمکید منم که از خود بی خود بودم بی اختیار کامل دراز کشیدم رو فرشدو زانو کنارم نشسته و خم شده بود رو بدنم و سینه هاش توی مانتوی مشکیش روبروم بود و بند روسریش شل شده بود و از سرش به پشت آویزون بود همینجوری که گوشم رو میک میزد دست راستش و دراز کرد و سگک کمربند و دکمه شلوارم و باز کردم زیپو کشید پایین و از زیر شرتم کیرم که حسابی بلند شده بود و گرفتاینقدر کیرم خیس شده بود که بفهمه چقدر دارم لذت میبرم٬ بلاخره گوشام و ول کرد و چشم تو چشم شدیم و اولین کلام و گفت
    _حالا من خرم
    -آره تو خر منی خخخخخسریع بلند شدم و سمانه رو جای خودم خوابوندم رو فرش٬ اینقدر اینجا باهم سکس کردیم که بدونه باید چجوری بخوابهدکمه های مانتوش و باز کردم کامل درآوردم یه تی شرت یقه هفت سفید پوشیده بود که به پوست سرخ و سفیدش حسابی میومد و آروم بند روسریش و باز کردم و موهای طلاییش که حسابیم بلند شده بود رو شونه هاش خودنمایی میکرداونم مشغول درآوردن پیرهن و شل کردن شلوار من بود که با کمک خودم حتی جورابامم درآوردم و با شرت سفید رو بروش نشستمتی شرتش و دادم بالا و دست انداختم پشتش بند سوتین توری سفیدش و باز کردم سینه هاش خیلی بزرگ نیست اما برا من لذیذترین میوه های دنیاست٬ چون میدونستم که خیلی لذت میبره حسابی سینه هاش و خوردم تا جایی که احساس کردم دارن کبود میشناومدم پایین تر و دکمه شلوار جینی آبی که پاش بود رو باز کردم و کشیدم پایین و از پاش درآوردم٬هر دو مون با یه شرت بودیم و طبق عادتمون من دراز کشیدم و سمانه برعکس و رو من بود و تو حالت 69 شرت همدیگه رو درآوردیم و اون مشغول ساک زدن بود و منم در حال لیس زدمبعضی وقتا اینقدر چوچولشو و زبون میزدم که از خود بیخود و میشد و کیر منو ول میکردو فقط آه میکشیدایدفعه خودم نخواستم که تو این حالت ارضا بشهبهش اشاره کردم تا از روم بلند بشهوقتی بلند شدم دیدم خیلی بیحاله و تا مرز ارگاسم رفته بوده٬ خوابوندمش و نشستم وسط پاهاش دوست داشتم خودش با دستش کیرم و بگیره و راهی کسش کنهوقتی سر کیرم داخل رفت دوست داشتم اذیتش کنم و کشیدم بیرون
    _چرا اینجوری میکنی؟!!!
    -کرم دارم
    _میدونم
    -محکم بکنم تو یا آروم؟
    _آروم بکن٬تازه پریود بودم میسوزه
    -چشمبیشتر از خودم لذت بردن سمانه برام مهم بود چون میدونستم سر این مسئله چه سختیا کشیده و حتی تا مدتی کلا از این قضیه فراری بود٬ چقدر تو این دو سال با ترساش از سکس کنار اومده بودم و میدونست که اذیتش نمیکنمآروم کیرم و گذاشتم دم کسش و حسابی روش زدم و باهاش ور رفتم که خیس خیس شد و با آرامش کردم توبا این کار من یه آههههههه جانانه از سمانه بلند شد و منم شروع کردم آروم تلمبه زدنهردومون اینقدر تو اوج بودیم و عرق کرده بودیم که فقط صدای شالاپ شلوپ برخورد بغلای رونم با پشت رونای سمانه میومدمنم هر چند دیقه خم میشدم و پیشونی و لباش و میبوسیدمخود سمانه اشاره کرد که من بخوابم و اون بشینه رو کیرم٬ اما ایندفعه پنجه تو پنجه من انداخت و بجای اینکه رو دو زانو بشینه کف پاهاش و گذاشت رو زمین و کامل نشست رو کیرم و تا ته جا کرد تو کسشاینقدر این کار و قشنگ انجام داد که من فقط چشمام بسته بود و لذت میبردم وقتی دیدم خسته شده و دیگه داره اذیت میشه به شکم خوابوندمش و پشتش نشستم و کیرم از بین پاهاش کردم تو کسش و حدود یه ربعی تلمبه زدم و دستام و رد کردم زیر بدنش و با دست راست سینه هاش و میمالیدم و با دست چپ شکمش و گرفته بودموقتی دیدم آخ و اوخش دیگه داره تبدیل به جیغ میشه اینقدر سرعت تلمبه زدن و بالا بردم که فقط با حالت نفس زنان میگفت؛بدو ٬سریعتر اینقدر با هیجان داشتم تلمبه میزدم که متوجه نبودم داره ارضا میشه و یک لحظه فهمیدم ارگاسم شد و منم که نزدیک به ارضا شدنم بود از کسش کشیدم بیرون و خودش سریع برگشت و رفتم رو شکمش و با دستش کیرم و گرفت و تو چند لحظه آبم پاشید رو سینه هاش و با اینکه کیرم و گرفته بود یه کم هم ریخت رو صورت لباشچند ثانیه همونجوری مونده بودم و برا اینکه یه وقت اذیت نشه از روش رفتم کنارش و پهلو به پهلو دراز کشیده بودیم و چشمامون بسته بود و فقط نفس نفس میزدیموقتی گوشیم و دیدم حدود ۱ساعتی بود که سکس داشتیم و خیلی خسته شده بودیم بی مقدمه گفتم
    -خسته نباشی
    _خخخخخ زهر مار٬ بی شعور
    -تو هم خسته شدی
    _خیییییلی
    -نظرت چیه یه ربع همینجوری بخوابیم؟
    _عالی
    -پس بیا بغلم…‌…

نوشته: Masood


👍 10
👎 1
2389 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

591435
2017-04-23 20:19:03 +0430 +0430

من تا وسط رفتم خوابم گرفت شب و صبح بخیر (dash) (dash) (dash)

0 ❤️

591446
2017-04-23 20:32:06 +0430 +0430
NA

ﺍﻭﻝ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻴﻦ ﻛﻠﻤﺎﺗﻮ ﺩﻗﺖ ﻛﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺗﻮ ﺫﻭﻕ
ﺩﻭﻡ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﻴﺪﻭﻧﻢmasoud ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻧﻪmasood ﻏﻴﺮﻩ ﺍﻳﻨﻪ؟
ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﻩ ﺩﺳﺘﺎﻧﺘﻢ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﻋﺎﺷﻘﺸﻲ ﭼﻴﺰﻩ ﺑﺪﻱ ﻧﻴﺲ ﻣﺸﻜﻞ ﺍﻳﻨﺠﺎﺱ ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﺗﺎ ﻛﻲ ﺍﻳﻦ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺑﺎﻗﻲ ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ؟ ﺍﮔﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺑﻮﺩ ﺑﻬﺖ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﺬﺭ ﭼﻮﻥ ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩ ﺳﻜﺴﻪ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺯﻥ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﻧﻴﺎﺯﻩ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﻛﻨﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﻪ ﺍﺏ ﺍﺗﻴﺶ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﺳﻮﮊﻩ ﻭﺍﻭﻥ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻲ ﻧﻬﺎﻳﺘﺶ ﺑﻴﺴﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﻧﻴﺎﺯﺍﺗﻮ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﻩ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻲ ﻣﻴﺘﻮﻧﻲ ﻳﻪ ﻋﻤﺮ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﻲ؟

0 ❤️

591447
2017-04-23 20:32:12 +0430 +0430

عجب…چیز خاصی نداش…

0 ❤️

591480
2017-04-23 21:27:27 +0430 +0430

خوابم گرف یکی بگه چی بود جراین

0 ❤️

591523
2017-04-24 04:22:07 +0430 +0430

اقا ال90 من بعضی وقتها خوب استارت نمیخوره، کسی میدونه دلیلش چیه؟؟

1 ❤️

591535
2017-04-24 05:45:17 +0430 +0430

بسي رنج بردم دراين سال سي عجم زنده كردم درين پارسي ريدي به فردوسي خدابيامرز (dash)

0 ❤️

591560
2017-04-24 10:50:33 +0430 +0430

عالییی بود آفرین لایک

0 ❤️

591605
2017-04-24 16:22:22 +0430 +0430
NA

انقدر بد نوشته بودی اوایلشو خوندم بی خیال شدم

0 ❤️

591606
2017-04-24 16:25:19 +0430 +0430

عالی بود حال داد مخصوصاً اینکه توی سکس به خود سکس اهمیت نمیدی و به احساسات پارتنرتم اهمیت میدی…

و بیگ لایییییییییییییییک به مردونگیت و درک و فهم بالات

حال کردم باهات

0 ❤️