سوفی در دفتر

1402/04/10

سلام. اسم من علیرضاست. این قسمت خیلی سکسی نیست و دلیل نوشتنم هم اینه که زنی که میخوام دربارش حرف بزنم رو از دست دادم و دوست دارم کمی از بار فکری مو کم کنم. مدتیه مهاجرت کردم و یه بیزینس کوچولو تو یه کشور دیگه دارم. تو این مدت مهاجرت اگر کسی کمکی برای مهاجرت از ایران خواسته ازش دریغ نکردم. معمولا هر از چندگاهی یکی بهم پیام میده که راهنماییش کنم. یکی از همین آدما زنی بود به نام زهرا. زهرا متاهل بود و ازم چند تا سوال پرسید. حالا اینا منو از کجا پیدا میکردند؟ یه گروه تلگرامی از ساکنین اون کشور داریم که از عضویت توش آزاده و زهرا هم منو از اونجا پیدا کرد. گذشت و بعد از چند وقت دوباره بهم پیام داد و تشکر کرد، چون کارشون اوکی شده بود و رسیده بودن تو شهر ما. بعد از چند وقت دوباره پیام داد و این بار با دقت بیشتری عکسای پروفایلشو چک کردم. بدک نبود. یه زن کوچولو موچولو و یکم سکسی. هیکلش بد نبود. یعنی چاق و اینا نبود. بیشترین چیزی که منو جذبش کرد البته هیکلش نبود. چشماش و نگاهش بود. یه جور خاصی بود، انگار غم داره، نمیدونما. حسم میگفت میشه رو مخش کار کرد. دعوتش کردم بیاد دفترم تا بهتر راهنماییش کنم. اون روز اومد دفتر. تابستون بود و هر دومون شلوارک پامون بود. دفترم البته دفتر اختصاصی نبود. یه جورایی دفتر اشتراکی بین چند تا شرکت بود. ما توی لابی نشستیم و صحبت کردیم. وسطاش یهو زهرا زد زیر گریه و منم دستشو گرفتم. بعد که اروم شد گفت خیلی نگرانه اقامتشونه چون شرایط موندشون خیلی شکنندست و منم بهش قول دادم کمکش کنم. بعد که اروم شد نمیدونم چرا ، ولی حرف از تلگرام شد. یهو گفتم من از یه عکسش خوشم میاد. اونم گفت منم از عکس پروفایل تلگرامت خوشم اومد چون به نظرم خوش هیکلی. تو همین حین نگاهم رفت روی پاهاش. بدنش برنزه بود و پاهاش خیلی تمیز بودند. اون روز رفت و قول داد بیشتر بیاد.

مجددا چند روز بعد بهم پیام داد و منم دعوتش کردم دفتر. اون روز دفتر خلوت تر بود و رفتیم تو یکی از اتاقهای جلسه. بیشتر صحبتها کاری بود و وسطاش هم یکم با هم لاس میزدیم. البته خیلی ملو. هر دو می خواستیم یه حدی نگه داریم مثلا. این رفت وآمدها بیشتر شد و البته صمیمیت هم بینمون بیشتر شد. جوری شد که یبار بهش گفتم پاهات خیلی قشنگن. اونم گفت جدی؟ و یکم نزدیک تر شد بهم. دلمو زدم به دریا و دستمو گذاشتم رو پاش. نگام کرد و گفت یکی میاد میبینه ها. گفتم خب ببینه مگه چیکار کردم؟ هیچی نگفت. اون روز گذشت و باز هم اومد و من هر بار بیشتر به پاهاش دست میزدم. یه روز گفت میشه مراعات کنی؟ گفتم نه! من با تو دوستم و کار بدی نمیکنم. جوری که من پاهاشو میمالیدم کاملا مشخص بود که جنسیه و دوستانه نیست. ولی هر دو خودمونو میزدیم به اون راه. بهم میگفت لطفا هیچ پیامی بهم نده تو تلگرام. چون شوهرم گوشی رو چک میکنه معمولا. منم که این رفتارا رو دیدم گفتم که علیرضا اینو بالاخره میکنی. زهرا یه اخلاق عجیبی داشت. به نظرم خودشو قربانی میدید. کلا از بچگی لوس بوده و با اولین آدمی که دیده ازدواج کرده. پسره یه آدم کیری فیس بود. میگفت تو خیلی چیزا میدونی و هیکلت هم خوبه. خوبم بلدی حرف بزنی. از این چیزات خوشم میاد. یه روز یه کار اداری داشت و بهم زنگ زد. بهش گفتم همونجا باشه تا بیام. رفتم پیشش و کارشو انجام دادیم و برگشتیم.خونش تو راه دفتر بود. دم خونه پیادش کردم. تعارف کرد برم بالا. گفتم من بی جنبم زهرا، میایما! گفت خره تعارف حالیت نمیشه. بیای بالا میخوای همش منو بمالی بعد شوهرم بیاد چی بهش بگم؟؟؟ و بعدش بی خداحافظی رفت بالا. خیلی ناراحت شدم. یکم راه رفتم و بالاخره طاقت نیاوردم و بهش زنگ زدم. گفتم مگه میخواستم چکارت کنم؟ خیلی الکی شک داری و بهم برخورد. گفت خب برخورد که خورد. من که میدونم اگه بیای بالا چی میشه، تو هم میدونی. پس خیلی پررو نشو و بعد قطع کرد! انقدر بهم برخورد که نگو. حس بدی گرفتم. تصمیم گرفتم جوابشو ندم دیگه. تو یک ماه بعدش نه من بهش زنگ زدم نه اون بهم زنگ زد. سر یه ماجرایی ایرانی های اون شهر قرار یه مراسمی گذاشته بودن. منم رفتم. وسطای مراسم زهرا رو دیدم با شوهرش. سلام کرد و لبخند زد. منم رومو کردم اونور! اخر مراسم شوهرش اومد جلو و باهام سلام و علیک کرد و از کمکهایی که به زنش کردم و میکنم تشکر کرد! منم حال عجیبی داشته بخاطر رفتار زهرا و شوهرش و از یه طرف میخواستم خودمو نگه دارم و به زهرا نگاه نکنم. بالاخره مراسم تموم شد رفتیم خونه. یهو دیدم بهم پیام داد و گفت چرا بهم بی محلی کردی؟ این پیام شروع دوباره دوستیمون شد.

اگه دوست داشتید و مودب بودید ادامه میدم. بازم میگم خاطره ام رو بخاطر اینکه بار فکریم کم بشه مینویسم. نه نویسنده خوبی هستم نه فکر میکنم با نوشتن این خاطره چیزی حل بشه. اسامی همگی تغییر پیدا کردند. اسمی از کشور و شهر نخواهم برد چون نمیخوام براش مشکلی پیش بیاد.

نوشته: علیرضا


👍 7
👎 11
43801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

935594
2023-07-01 07:45:00 +0330 +0330

حیف اهل فحش دادن نیستم والا جوری فحش کشت میکردم از نوشتن همین قسمت پشیمون بشی چه رسد ادامه ش!
بهتره خودت یادبگیری مودب باشی جناب !!

1 ❤️

935614
2023-07-01 12:02:13 +0330 +0330

سایت برای جقه. دفترچه خاطراتت نیست

0 ❤️

935631
2023-07-01 15:30:03 +0330 +0330

روند منطقی و خوبی داری و داستان جالبی ه. ممنون میشم ادامه بدی

0 ❤️

935648
2023-07-01 16:41:19 +0330 +0330

لایک سوم رو من بهت دادم ، چون حس کردم واقعی نوشتی ، لطفا بقیه شو بنویس ✌

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها