سکس با مژگان: اول بدبختی

1392/11/30

خیلی وقت بود باهاش بودم حدودا دوسالی از شروع دوستیمون میگذشت اسمش مژگان بود و یکی دوسال ازم بزرگتر بود.
“اومدم خیلی دختر سنگینی بود خیلی به دلم نشسته بود
سال دوم دبیرستان بودم که مدام از دم خونه تا مدرسه دنباش میرفتم و این شده بود کار هر روزم.اما اون خیلی سنگین تر از این حرفا بود حدود یک و هفتاد قدش بود و حدود پنجاو پنج شیش کیلو وزن داشت اندامش خیلی سکسی بود کمر باریک باسن گنده و…
گذشت و گذشت تا اینکه خونشون از محلمون رفت و من دیگه ازش بیخبر بودم.چون که فرهنگ ورسوم خانوادش یه جور متفاوت بود زیاد نمیزاشتن بیرون بره البته تنهایی و واسه همینم باباش نزاشت که تا سوم دبیرستان بیشتر مدرسه بره.
از اسباب کشیشون یه سالی میگذشت که فهمیدم یکی از دوستام(افشین) با دختر خاله مژگان(مهشید) دوسته.خوشحال شدم که بعد این همه مدت میتونم از مژگان خبری بدست بیارم.رفتم خونه افشین و جریانو بهش گفتم،بهم گفت که چندباری مهشید با یه شماره دیگه بهش زنگ زده و گفته که شماره دختر خالمه ولی نگفته کدوم دختر خالش.شماره رو ازش گرفتم و گفتم اگه بود که شماره مژگان بود که چه بهتر اگرم نه باید از مهشید شمارشو بگیری واسم اونم قبول کرد.از اونجا که اومدم بهش زنگ زدم دیدم خودشه خوشحال شدم و گوشی رو با دسپاچگی قطع کردم،و با اس ام اس کارمو پیش بردم وخودمو معرفی کردم. به هزار و یه زحمت راضیش کردم که بعضی وقتا اس بدم بهش”
تو این دو سال خیلی بهم وابسته شده بودیم و فقط چندبار تونسته بودیم باهم بریم بیرون و این چندبارم خالش(زینب)باهاش میومد،زن خوبی بود خیلی با شخصیت بیست و چهار پنج سالش بود خداییش از همه نظر عالی بود :قیافه،اندام،فرهنگ،خلاصه همه جوره بیست بود
خیلی مژگانو دوس داشتم اونم خیلی دوسم داشت ولی مدام از وضع موجود گله داشتم که چرا تو این همه مدت فقط چندبار باهم بودیم تا اینکه یه روز بهم گفت که باباش اینا رفتن شهرستان و فقط اونو خواهرش خونه موندن منم اصرار کردم که باید بیام، به هر زحمتی بود رفتم خونشون، خونشون یه آپارتمان دو طبقه بود که طبقه بالاش مامان بزرگش زندگی میکرد اونم منو برد بالا خواهرش پایین بود واسه همین یواش حرف میزدیم باهم
از در که رفتیم تو از پشت بغلش کردم چرخوندمش سمتم ولبامو گذاشتم رو لباش و هی میخوردم لباشو اولش کار خاصی نمیکرد یه جورایی غافلگیر شده بود
کم کم همراهی کرد یه نیم ساعتی فقط لب میگرفتیم و از رو لباس سینه هاشو میمالیدم از شق درد داشتم میمردم پیرهنشو در اوردم (البته با مکافات،چون میگفت که تا همین حد بسه)سوتین سفید پوشیده بود از رو سوتین سینه هاشو میخوردم اونم دس میکشید تو موهام سوتینشو باز کردم با دیدن سینه هاش خیلی حال کردم درست همون سینه ای بود که یه عمر ارزوشو داشتم سفید سفید با نوک صورتی سایزشم عالی بود فک کنم 75بودن نمیدونم ولی عالی بود، یکی از سینه هاشو کردم تو دهنم و با دستم اون یکی رو میمالیدم هیچی نمیگفت فقط چشماشو بسته بود و حال میکرد یه مدت سینه خوردم که شلوارشو در اوردم یه شرت سفد توری پوشیده بود که خیس خیس بود شرتشم در اوردم یه کس سفید بی مو(اینی که میگم بی مو یعنی واقعا بی موها)خوشکل افتاد بیرون حالا نخور کی بخور میگفت که نخور کثیفه منم گفتم که اگه این کس کثیف باشه پس دیگه هیچ چیز تمیزی تو دنیا وجود نداره.یکم که خوردم با دستاش سرمو به کسش فشار میداد منم هشری تر میشدم و با ولع بیشتری میخوردم کسشو
اینقدر تو اوج بودم که یادم رفته بود لباسامو در بیارم پاشدم لباسامو در اوردم کیرم که تا الان به این شقی ندیده بودمشو گذاشتم جلوش و گفتم بخور یکم نیگام کرد وگذاشت تو دهنش خیلی ناشی بود یکم که خورد دیدم اینجوری فایده نداره درش اوردم و خوابوندمش رو زمین کیرمو تف مالی کردم گذاشتم دم سوراخ هرکاری کردم تو نمیرفت یکم کرم ازش گرفتم و حسابی کیرمو چرب کردم کیرمو دم سوراخ کونش گذاشتم روش خوابیدم یواش یواش کیرمو فرستادم تو اونم دهنشو کرده بود تو بالش و به خودش میپیچید ولی جیغ نمیزد که یوقت صداش پایین نره
به تلمبه زدنم ادامه میدادم و خیالم راحت بود که حالا حالا ها آبم نمیاد چون خونه حسابی اسپری زده بودم یه بیست دقیقه ای تو اون حالت تلمبه زدم کیرم اصلا هیچ احساسی نداشت کاملا بی حس بود بدنش عین یخ سرد شده بود و عرق کرده بود گریه میکرد و قسمم میداد که دیگه پاشم ولی من تو این دنیا نبودم تو عالم خودم بودم یکم دیگه که تلمبه زدم بدون اینکه بهش بگم خودمو خالی کردم توش با تمام فشار ابمو خالی کردم یه کم همونجوری روش ولو بودم که پاشدم اونم پاشد یهو انگار آب یخ روم ریخته باشن سرجام خشک شدم دیدم داره از کوسش خون میاد تازه فهمیدم چه گوهی خوردم دنیا رو سرم خراب شد نشستم اونم گریه کنان اومد بغلم کرد ومیگفت که فدای سرت و از این حرفا میدونستم که واسه این میگه اینارو که من ناراحت نباشم ولی چه فایده کاری بود که شده بود کاریشم نمیشد کرد اون لحظه فقط ارزوی مرگ میکردم به هر ترتیبی که بود اون روزو گذروندم تا یه هفته فقط به اون روز فک میکردم اونم بخاطر من چیزی نمیگفت میگفت با خالش رفته دکتر، دکتر گفته فقط سی درصد پردت پاره شده ولی مطمعن بودم که دروغ میگه از اون موقع چند بار دیگه هم سکس داشتیم باهم اما…
الانم خیلی وقته ازش بیخبرم.

نوشته:‌ ؟


👍 0
👎 0
37445 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

413178
2014-02-19 00:57:10 +0330 +0330
NA

چقد مسخره

0 ❤️

413179
2014-02-19 04:10:16 +0330 +0330
NA

می گفت نخور کثیفه منم گفتم اگه این کس کثیفه دیگه هیچ چیز تمیزی تو دنیا وجود نداره !
چنان جو کس گرفتت که سخنانی بس حکیمانه فرمودی !!
روایت داریم وقتی تارزان برا اولین بار تو زندگیش کس دید یه چیزی گفت تو همین مایه ها :دی

0 ❤️

413180
2014-02-19 07:39:20 +0330 +0330
NA

عجیبه، به نظرم این داستان واقعی اومد…!
(آسیب به سلولای مغزی - ناشی از خوندن داستانا - کار خودشو کرد!!!)

0 ❤️

413181
2014-02-19 10:09:10 +0330 +0330
NA

ماهوني چيكارشون داري بابا من كه رفرنس علمي رو كردم بذار كارشونو بكنن !!

0 ❤️

413182
2014-02-19 12:09:20 +0330 +0330

آقاجان جناب مکس جناب ماهونی عزیزوگرامی ای بزرگوار،ای ارشدالمتکامتین(=کامنت گذاران)و ای اول المتشاخصین . . :جاناسخن اززبان مامیگویی،امابعد،من باب درس پس دادن عرض شودکه مقوله ی حمام رفتن زن همسایه وخواهش کردن ازجلاقهابرای کشیدن کیسه به پشت وامانده ی ایشان و اینکه زن دایی بخواهد که چون شوهرش بچه دار نمیشودوزن بامعرفت نمیخواهد شوهرش خجالت زده شودو. . . رانیزبرای دل اینجانب مضاف فرمایید باشدکه مرهمی بردل زار و دردمند از کساشیر افتد. .

0 ❤️

413183
2014-02-19 16:46:45 +0330 +0330
NA

لطف دارین . من کجا و جناب ماهونی عزیز کجا. من که دیگه بریدم به خدا. میام که نظرات دوستان رو بخونم فقط و گاهی هم از دستم در میره یه فحشی هم میدم .

دوستان عزیز Diyana shameless استیو عزیز شاه بلوط بانو تکارو جان و بالاتر از همه ماهونی عزیز همه استاد بنده هستن.

0 ❤️

413184
2014-02-19 17:00:57 +0330 +0330
NA

مکس عزیز عالی بود. مثل همیشه .

0 ❤️

413185
2014-02-19 20:39:38 +0330 +0330
NA

داستان جالبی بود در نوع خودش و این نشون میده میتونی در حدی جلق بزنی که حتی روی مغز خواننده تاثیر بذاری
یه سوال چطور خونواده ای که نمیذارن دخترشون بیرون بمونه میرن شهرستان تنهاشون میذارن ؟
یا اینکه چطور دو سال باهاش بودی شماره دختره رو نداشتی ؟
یا اینکه چطور دختر دوستت داشت اما آدرس جدیدشون رو بهت نگفت ؟
برو جلق میزن مگو چیست جلق ؟
شده ست مایه کسخل کردن خلق
همی دستت به بالا و پایین بری
در توهم روی به خلوت یا به خلوت آوری
یک در میان کیرها سایزش خریست
سکس برای نویسنده ها سرسریست
کاش ماهم همیشه مکانمان جور بود
یا که دائم دختری در کنارمان جور بود
تا صدایش آه و اوه کند زیر کیرمان
بعد چند لحظه لذت بـَرَد زیرمان
کاش جاق بــُـدم دستم میرفت در کون قلم
نویسنده ای قهار میشدم جالق و کون شکل کلم

0 ❤️

413186
2014-02-20 02:45:01 +0330 +0330

راستش بر خلاف دوستان که خیلی راحت و روان پای داستانهای اینچنینی کامنت میذارن و اظهار نظرهای جالبی هم میکنن، من اصلا دستم به نوشتن و نقد و انتقاد نمیره. چون واقعا نمیدونم که چی بنویسم؟!! از نگارش و ویرایش واملا و انشاء و نکات دستوری بگم؟ ازانتخاب سوژه و روایت و تعریف کردن بگم؟! واقعا از چی بگم که مثنوی هفتادمن کاغذ نباشه. بیشتر داستانهای اینجا خاطره ست. خاطره هایی که الزاما اتفاق نیفتاه و زائید ذهن نویسندگانش هست. کسانی که دوست دارن اتفاقهایی که براشون رخ بده رو بنویسن و از قضا اینقدر بد این کار رو انجام میدن که همگان پی به بی اساس بودن داستانهاشون میبرن و گاها از خجالتشون در میان. انتظار من از دوستان اینه همونطور که پای داستانهای اینچنینی حضور دائم دارن گوشه چشمی هم به کارهای خوب برخی نویسندگان بیندازن. متاسفانه من بیشتر کسانی که اینجا هستن رو پای داستانهای خوب نمیبینم که این موضوع میتونه بر روی نویسنده ای که زحمت کشیده و داستانی رو به خوبی نوشته تاثیر منفی بذاره. قدیما رسم بود که اعضای قدیمی و فعال، داستانهای ضعیف رو جدی نگیرن و بیشتر به داستانهای خوب بپردازن. ولی به نظر میرسه که این رسم منسوخ شده و شاهد نوعی دیگه از نظردهی هستیم. خیلی از نویسنده های خوب و قدیمی و حتی گمنام به خاطر برخوردهای اینچنینی رغبتی به نوشتن پیدا نمیکنن و اون چند تایی هم که مینویسن فاصله بین نوشته هاشون بسیار زیاده. امیدوارم همونطور که همه منتظر هستن یه داستان ضعیف رو بخونن تا بتونن بهش حمله کنن، داستانها و نویسندگان خوب رو هم فراموش نکنند.

0 ❤️