سلام … امیر هستم
الان ۴۰ سال دارم … قدم ۱۸۹ … این داستان مربوط میشه به ۳۴ سالگی من … و میشه گفت اولین سکس من با یک همکار از شرکتمون
سرپرست واحد مهندسی شرکت بودم … قد و بالا و چهره خوبی دارم … خاطرخواه زیاد و به همون اندازه هم دشمن
یه روز که توی شرکت قدم میزدم دیدم چندتا خانم برای مصاحبه کاری توی سالن ایستادن از کنارش رد شدم که یکیشون سلام داد نگاه کردم یهو دیدم خواهر یکی از دوستان محله قدیمی اونجاست … تا حالا باهاش سلام و علیک نکرده بودم … رفتم جلو و احوالپرسی کردم … گفت برای کار اومده … رفتم پیش مدیر داخلی شرکت و سفارشش رو کردم و قرار شد از فردا بیاد سرکار … از این داستان یکسال گذشت و هر از گاهی نازنین رو داخل سالن تولید میدیدمش و با هم احوالپرسی میکردیم فهمیدم که شوهرش به خاطر بیماری فوت کرده و اون به خاطر همین سرکار میاد … بگذریم … یه روز توی اتاق نشسته بودم که یه پیام از شماره ناشناس برام اومد … پیام خاصی نبود از این پیام های انرژی مثبت … منم در جواب نوشتم … شما ؟؟؟ جواب داد نازنین احمدی هستم … شناختم و سلام و احوالپرسی کردیم … پیام میداد و من جواب میدادم چند روز گذشت تا بالاخره بهم ابراز علاقه کردیم … تلفنی صحبت میکردیم و یکی دوبار هم به بهانه سر زدن به خانواده خودم که همون محل قدیمی بودن سوار ماشین من شد … بعد از چند وقت ازش خواستم بیاد خونم که قبول نکرد … چند بار اصرار کردم تا راضی شد … با هم قرار گذاشتیم با سرویس شرکت یک مسیری رو اومد پیاده شد و بقیه مس رو با ماشین خودم رفتیم … وارد خونه شدیم دست و پاش میلرزید … روی مبل نشست و منم روبرو روی زمین نشستم فضای خونه خیلی سنگین بود شروع کردیم به صحبت … من نگاهم به لبها بود لبهای خوشگلی داشت … یکم صحبت کرد و شکایت … آروم دستش گرفتم و گفتم که من کنارش هستم و کمکش میکنم رنگش پریده بود و میخواست دستش رو از دستم بیرون بیاره … میگفت بریم … منم داغ کرده بودم هم دوست داشتم بغلش کنم هم میترسیدم … خلاصه بلند شد و ایستاد و گفت بریم گفتم پس اول بغلت کنم بعد بغلش کردم اما انگار حاش خوب نبود لبها رو روی لبهاش گذاشتم و بوسیدمش داغ داغ بود … گفت حالم بده … رفتم یه لیوان آب بیارم که یهو صدا اومد برگشتم دیدم افتاده کف پذیرایی … به زحمت بهش آب دادم … خیلی ترسیده بودم اگر اتفاقی براش میافتاد بیچاره میشدم … کمی گذشت و حالش سرجاش اومد و گفت بریم … منم قبول کردم … سوار ماشین شدم و راه افتادیم … توی راه چیزی نمیگفت … نزدیک محل که رسیدیم پیاده کردم و رفت … بعد از ده دقیقه پیام داد و معذرت خواهی کرد … قرار شد یه شب بیاد خونم … و من دنبال اون شبی بودم که خانومم نباشه … ادامه دارد
نوشته: امیر
مجبورت نکردن داستان بنویسی وقتی حال نداری.ترسیدی امتیاز این مرحله رو از دست بدی؟ما نشنیده میگیریم.برو به زندگیت برس عزیزم😗
مهندس شما کیر بچه های شهوانی هم نیستی،
در این خاتر خاه داری😂😂
نامستو گاییدم بریم🤣🤣🤣
نبریش خونت
ایندفعه کیر نشونش بدی مرگ مغزی میشه
صد در صد به همین دلیل طلاق گرفته
داستان که چرت و دیسلایک
ولی دوستان جانه عزیزاتون خیانت نکنید بهم دیگه وقتی ازدواج می کنید
روی صحبتم هم با اقایونه و هم با خانومه … تا آخره عمرتون خانم اجتماعی بکنید و پول بدید، سگ شرف داره که اینجوری قشنگ ترین اعتماد زمینی رو به لجن بکشید…
دنبال یکیم فقط مجازی با هم خوش باشیم اوقات خالیومن رو
به این میگن خیلی زود انزال
هنوز موضوع سکسی داستان شروع نشده ارضا شد، حوصله ادامه داستان رو نداشت پس سریع بدون سکس جمعش کرد،
گوزو خان عنوان داستان نوشتی «سکس با نازنین همکارم»
تو داستان که سکسی نبود، ریدی ابم قطعه
خواهشا اگه بهت قول داده یه شب بیاد پیشت لطفا یه دست جلق قبل داستان نوشتنت بزن.بعد بنویس…اینجوری داستانت جالبترهاااا کونکککککش
راست میگه خاطر خواه زیاد داره کل کارگرایی که واحد مهندسی براشون طرح واسه تولید میفرسته دنبال کونشن!! 😁