ناخواسته

1399/11/06

روی راکِ کنار پنجره نشسته‌‌بود و موهای بلندِ مشکیش بی‌مهابا سُر خورده‌بودن جلوی صورتش. تلاشی هم برای برداشتنشون نمی‌کرد. بلند گریه می‌کرد و دستاش می‌لرزید. زل زده بود به عکس سونوگرافیم و از همیشه رقت‌انگیزتر شده بود؛ چیز خاصی توی عکس مشخص نبود. عین یه الماس سحرآمیز می‌مونست. یه زائده کوچیک که قرار بود مغزش شه و یه حفره کوچیک‌تر که دهنش میشد؛ و پایین‌ترش…
پایین‌ترش یه نقطه کوچیک بود که دکتر دورش رو با خودکار قرمز خط کشیده‌بود و بزرگ نوشته‌بود: «قلب»
-سارا؟
فقط نگاهش کردم.
توی چشماش غم، امید، نگرانی، شوق و ناامیدی هم‌زمان بود.
آب دهنش رو به سختی قورت داد و گفت:نمیخوای بیشتر فکر کنی؟
+فردا وقت گرفتم؛ بی سروصدا میندازمش و تمومش می‌کنم.
بلند شد و جلو اومد. پاهاش موقع راه رفتن، آشکارا می‌لرزید.
-ببین این قلبشه نگا کن!
مهم نیس که ۲۱ روزشه!مگه فرقی داره بچت یه روزش باشه یا صد سال؟
میدونم دوسش داری.
منم میخوامش.
ازت خواهش میکنم بیشتر فکر کن!
سارا؟
برگه آزمایش رو از دستش چنگ زدم و با حرص تیکه تیکش کردم.
یهو یادم اومد فردا حتما لازمم میشه و دوباره باید چند ساعت برای گرفتنش علاف شم. برگه های پاره شده رو پرت کردم تو صورتش و داد زدم: احمق ببین چه گندی زدی!
اون ترسی که می‌خواستم رو توی چشماش دیدم.
خوب بود؛
این طوری حداقل چند ساعت خفه می‌شد و می‌تونستم بدون مزاحم فکر کنم.
رفتم سمت آشپزخونه.
توی یخچال تقریبا هیچی نداشتیم. چهار تا تخم مرغ داشتیم که سه تاشو درآوردم و مشغول نیمرو کردنشون شدم.
برخلاف انتظارم؛ دوباره پیداش شده‌بود.
-باید بهش زنگ بزنی!
+همونجا تو مطب زنگ زدم. ۳و۵۰۰ ریخت تو حسابم و گفت یه ماه هم بهم مرخصی میده. گفت اگه خیلی درد داشتم هم پرستار بگیرم. گفت خودش پولشو میده.
-همش اون گفت! اون گفت! اون گفت! تو چی گفتی؟
+هیچی
-گفتی میخوای نگهش داری؟
+معلومه که نه
-چرا؟
+چون نمیخوام!
دستمو گرفت و کشون کشون بردم توی حال. نشوندم رو مبل و دستامو گرفت.
-تا کی میخوای فقط ادای یه هرزه عوضی رو در بیاری؟ تو هیچ وقت نتونستی مهسا باشی!هیچ وقت نتونسی ساحل باشی!
میدونی چرا؟چون خودتم ته دلت نمیخواد این آدمی که داری نقششو کل روز بازی می‌کنی بشی!
تا کی میخوای با خودت و من لج کنی دختر؟
این اون زندگی‌ای بود که میخواستیش؟
این اون وضعیتیه که به خاطرش همه چیز رو ولش کردی و اومدی توی این شهر لعنتی؟
دیگه اینجا پای یه بچه وسطه! اونم بچه‌ی تو!
+اون بچه من نیست!
اون بچه من نیست؛ چون من نخواستم که مادرش باشم!
اون فقط یه لخته‌ی خونه که به‌خاطر اشتباه من احمق و هوس یکی دیگه به وجود اومده.
کیفمو از رو مبل برداشت و محتویاتشو خالی کرد روی میز.
قرصای آرام بخشم رو گرفت دستش :دو ساله بدون کابوس و گریه یه شب رو هم نخوابیدی!
این قرصا تا کی میتونن زنده نگهت دارن؟یه سال؟دو سال؟پنج سال؟
این یه فرصته سارا!
این بچه یه اشتباه نیست! یه نشونست!
برا اینکه ثابت کنه هنوز تو هم میتونی برگردی.
با بدبینی بهش نگاه کردم.
اون فقط همیشه من رو توی دردسر مینداخت!
-بهش بگو میخوای نگهش داری!بهش بگو انتظار نداری باهات ازدواج کنه. فقط باید مسئولیتشو بپذیره و براش شناسنامه بگیره. هزینه های زندگیتون رو هم بده.
با شک سرم رو به نشونه تایید تکون دادم و بهش زنگ زدم.
-سلام خانوم احمدی
گفته بود وقتی به فامیل صدام میکنه یعنی زنش پیششه.
تلفن رو قطع کردم و سرم رو بین دستام گرفتم.
با احساس بوی سوختنی که از آشپزخونه می‌اومد؛ دوییدم سمت آشپزخونه.
ولی دیر رسیده‌بودم. تخم‌مرغا سوخته بودن و چسبیده بودن ته ماهیتابه.
از این بهتر نمیشد!
گوشیم یهو زنگ خورد؛
خودش بود…
اشاره کرد بذارمش رویِ حالتِ بلندگو.
-جانم؟برای فردا وقت گرفتی؟
+من میخوام نگهش دارم مهرداد.ازت فقط میخوام هزینه های زندگیش رو بدی و…
خندید و گفت: چقدر دیگه میخوای؟
+من پول نمیخوام!بچم رو میخوام!
-ببین با اعصاب من بازی نکن. یه رقم بگو و خلاص.
+اون بچه‌ی تو هم هست! چطور میتونی انقد بی رحم باشی؟
-اصلا من از کجا بدونم مال منه؟ با هزار نفر جز منم بودی. من از لطفم بود که خواستم کمکت کنم! جای تشکرته الان؟
میدونس که نبودم…
میدونس که نبودم…
میدونس که نبودم…
عین یه ماهی بیرون افتاده از آب تقلا میکردم ولی چیزی از دهنم بیرون نمی اومد.
گوشی رو از دستم چنگ زد.
×یه بار دیگه زر مفت بخوای بزنی همین الان پا میشم میام در خونت.
اثبات اینم که این بچه مال کیه فقط یه آزمایش دی ان ای ساده میخواد!
نازنین خانومتون میدونن داری تو اون به اصطلاح شرکت لعنتی چه غلطی میکنی؟
-توی جوجه الان منو تهدید میکنی؟
صدای خنده‌های مهرداد منو می‌ترسوند…
دستش رو گرفتم و ازش خواستم بس کنه ولی انگار دیوونه شده بود.
×آره تهدید میکنم! باید پای کاری که کردی بمونی! چون این بچه پدرش یه بالهوس عوضیه دال بر این نمیشه که حق زندگی نداشته باشه!
-هیسسسس. خستم کردی. بیا تلگرام.
گوشیمو ازش گرفتم و با سرزنش نگاش کردم.
تو چشاش هنوز برق امید می‌درخشید.
آیکون آبی رنگ روی صفحه رو باز کردم.
۱۰ تا عکس بود.
اون روز من بودم.ساحلم بود.
حدودا یه ماه قبل…
مهسا نیومده بود و من کارای اون رو هم باید انجام می‌دادم.
مهرداد بدون در زدن اومد تو. رفت سمت ساحل و بدون حرف پشتش وایستاد.
ساحل خواست برگرده که گفت بمونه سر جاش و بی صدا کاراشو ادامه بده.
با دو تا دستاش از پشت سینشو چنگ می‌زد و وحشیانه می‌مالیدشون بعد چند دقیقه زیپ شلوارش رو باز کرد و کیر نیم خیزش رو بیرون آورد. ساحل کیرش رو گرفت تو دستش و همه جاشو می بوسید.
مهرداد از رو صندلی بلندش کرد و چسبوندش به دیوار.
از روی لباس کیرش رو میمالید به ساحل و سینه هاش رو فشار می‌داد.
شلوار ساحل رو کشید پایین و بدون هیچ مقدمه ای کیرش رو فرو کرد تو کُسش.
جواب صدای جیغ دردناک ساحل، جووون بلند مهرداد بود.
از دیدن صحنه رو به روم حالت تهوع گرفتم.
کیرش رو در آورد و گفت:جفتتون بیاید تو اتاقم.
میدونستم با بقیه هم رابطه داره ولی انقدر علنی هیچ وقت رفتار نمی‌کرد. الآن هم که هر دوتامونو باهم می‌خواست.
من رفتم سمت در و ساحل رفت سمت اتاقش.
در اصلی ساختمون رو قفل کردم و سریع رفتم توی اتاقش.
از تأٖخیر بدش می‌اومد.
ساحل کاملا لخت جلوی پاش زانو زده بود و کیر بزرگش رو با دستاش می مالید. همونجوری که دوست داشت، لباسامو دست نزدم و با مانتو و مقنعه منم جلوش زانو زدم.
چشاش برق زد و کیرش رو از دست ساحل کشید بیرون.
تا دهنم رو باز کردم کیرش رو تا ته فشار داد تو دهنم.
یه ذره کیرش رو در می‌آورد و بعد عمیق تر فشارش می‌داد تویِ گلوم.
گلوم درد می‌کرد و عق میزدم. عاشق همین بود!
-ای جوووونمممم
بعد چند ثانیه ولم کرد و دستاش رو برد پشت گردنش و همونجا قفلش‌کرد.
این یعنی دوتایی باید ادامه می‌دادیم.
من زبونم رو گذاشتم یه طرف کیرش و ساحل اون طرفی. هم‌زمان زبونمونو به سمت بالا می‌بردیم تا رسید به نوکش.
ساحل لبام رو برد تو دهنش و باهم شروع کردیم به لیس زدن و مکیدن سر کیرش.
با دستش سرم رو خم کرد سمت تخماش. با زبونم باهاشون بازی میکردم و گاهی آروم می‌بردم توی دهنم.
ساحل هم نوک کیرشو می‌مکید و اون از لذت ناله می‌کرد.
از موهای ساحل گرفت و بلندش کرد.
-بیا بشین روش!
ساحل رو کیرش بالا و پایین می‌شد و من براش تخماش رو لیس میزدم .
یهو کمر ساحل رو محکم گرفت و خودش شروع کرد محکم تو کُسش تلنبه زدن.
جیغای بلند ساحل؛صدای بهم خوردن بدنشون؛ نفس نفس زدنشون و بوی عرق بدنشون حالت تهوعم رو هر لحظه بدتر می‌کرد.
از جاش بلند شد و این بار ساحل رو انداخت رو صندلی.
پاهاش رو گذاشت روی شونش و دوباره شروع کرد.
-اونجا بیکار نشین! سینه هات رو بیار بذار تو دهنم.
رفتم سمتش.
با دندوناش نوک سینم رو گاز گرفت و دست آزادش رو از پشتم برد سمت کونم.
همزمان که تو کُس ساحل تلنبه میزد دستشو فرو کرده بود توی کُسم و با انگشتش منو می‌گایید.
خیس شدن کُسم غیرارادی بود.
یهو کیرش رو در‌آورد و آبش با فشار ریخت روی سینه های ساحل.
منتظر نگاهمون می‌کرد.
لبامو گذاشتم رو سینه چپ ساحل. من از روی سینش آبشو میخورمش و ساحل با عشوه برشون می‌داشت و می‌ذاشت توی دهنش.
با لذت خیره شده بود بهمون و از دیدن این صحنه کیرش دوباره داشت سفت می‌شد.
بهم اشاره کرد بیام سمت میز و روش خم شم. شلوارمو تا زانو داد پایین و مانتومو زد بالا.
شورت پام نبود…
دقیقا همونجوری که تو مصاحبه کاریم ازم خواسته‌بود.
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
-گفتین اینجا دانشجویین؟
+بله
-سابقه‌کارم دارین؟
+من از پس کاراتون برمیام. بهتون قول می‌دم زود یاد بگیرم همه چیز رو.
تکیه داد به صندلیش و بی‌حوصله گفت:این جواب سوال من نبود!
سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم…
اگه قرار بود حرف بقیه رو فقط تکرار کنه از پشت همون تلفن هم می‌شد!
چرا منو تا اینجا کشونده بود؟
-تو تماستون ذکر کردید به این کار نیاز دارید. میتونم بپرسم دلیلش چیه؟
+خب هزینه زندگی تو اینجا خیلی بالاست و من پدرم فوت شده. از طرفی مادرم یه کارمند سادست و خب حقوقش کفاف زندگی خودش و برادر کوچیکم رو هم به زور میده.
-اوه،بابت پدرت خیلی متاسفم.
جلو اومد و نشست کنارم. دستام رو تو دستاش گرفت.
-من کمکت میکنم. نگران هیچی نباش. خب؟
مؤذب جابه‌جا شدم که سفت تر دستام رو گرفت.
توی خوابگاه زندگی میکنی الان؟
+بله
-بلند شو بریم وسایلت رو جمع کن. دختر به این زیبایی باید تو بهترین خونه ها زندگی کنه! نه خوابگاه.
من یه آپارتمان خالی دارم که خیلی دوست دارم افتخار بدی و با بودنت پر بشه.
+ممنون آقای امیری من…
-وقتی با همیم مهرداد صدام کن.
+آقا مهرداد من تو خوابگاه راحتم!
دستمو ول کرد و با اخم نگام کرد.
-این کارو می‌خوای یا نه؟
بی حرف نگاش میکردم.
قسمتی از وجودم با التماس ازم می‌خواست بزنم تو گوشش و برم.
ولی
اینو نمی‌گفت
که…
کجا برم؟
+می‌خوام.
دوباره اخم از رو صورتش پاک شد و لبخند زد.
-عالیه. از دخترای عاقل خوشم میاد.
دوباره دستم رو کشید تا بلند‌ شم.
برم‌گردوند و از پشت چسبید بهم.
دم گوشم زمزمه‌کرد:ولی میدونی چه دخترای عاقلی رو بیشتر دوس دارم؟
هم‌زمان که یه دستش رو روی سینم می‌ذاشت و اون یکیو توی شلوارم فرو می‌برد؛ تویِ گوشم گفت:دخترای عاقلی که وقتی میان سر‌کار شورت پاشون نیست و لاله گوشمو لیس زد.
-باکره ای عشقم؟
قلبم تند تند میزد و یه قطره اشک مزاحم،مانع دیدم میشد.
به سختی یه بله نامفهوم از گلوم بیرون اومد.
-اوووم عالیه!

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

با احساس داغی کیرش روی خط کُسم به خودم اومدم. با دستاش لپای کونمو از هم جدا می‌کرد و بین پام کیرشو حرکت می‌داد.
محکم زد روی کونم.
-سیر نمی‌شم از بدنت.
با احساس فرو رفتن سر کیرش تو کُسم از جام پریدم که محکم نگهم داشت.
به کُلفت بودنش هنوزم بدنم عادت نکرده بود و خودمو ناخودآگاه سفت نگه می‌داشتم.
مقنعم رو از سرم کشید و چنگ زد تو موهام.
انقدر درد موهام شدید بود که فراموش کردم تو چه حالتی‌ام.
تا حواسم یکم پرت شد کیرش رو تا آخر فرو کرد و همونجا نگهش داشت.
دنیا جلویِ چشمم سیاه شد و از درد جیغ زدم.
از صدای جیغم بیشتر تحریک شد و عمیق تر تلنبه می زد.
هردفعه سعی میکرد کیرشو جلو تر ببره.
از پشت بهم چسبیده بود و بدنمو کاملا بین خودش و میز قفل کرده‌بود.
تند تند خودش رو عقب جلو می‌کرد و دم گوشم نفس نفس می‌زد.
زیر دلم یه موج ناخواسته به وجود اومده بود. پُر شدن بدنم از کیر کلفتش نفسمو بند آورده بود. دستش رو محکم گرفتم. موجش تا بین پام ادامه پیدا کرد و این خبر از ارضاء جسمیم میداد.
لرزش پاهام ایستادنو برام سخت می‌کرد. فهمید و بغلم کرد و گذاشتم روی مبل.
از پشت بهم چسبید و بین دستاش حبسم کرد.
کیرشو تنظیم کرد روی کسم و دوباره شروع کرد به عقب و جلو کردنش.
بعد ارگاسم، کلیتوریسم حساس شده بود و دردی که داشتم با درد اولم حتی قابل مقایسه نبود.
فقط میخواستم تموم شه.
زبون ساحل رو روی بدنم احساس می‌کردم که روی سینم می‌چرخه ولی نایی برای بازکردن چشمام نداشتم.
در حالی که فکر میکردم این جهنم قرار نیس هیچ وقت تموم شه؛ نعره های آشناش، خبر از ارضا شدنش میداد.
فشار دستاش دورم بیشتر شد و خالی شدنش رو داخل بدنم احساس کردم و بعدش افتادن وزن بدنش روی بدنم.
بی‌حال روی مبل افتادم و چشام روی هم افتادن.
از ته قلبم آرزو کردم کاش دیگه هیچ وقت باز نشن.

خیره به صفحه گوشیم بودم…
ساحل عکسا رو گرفته بود.
آخرین عکس یه سلفی با بدن لُختم بود؛ در حالی که خودم تقریبا بی‌هوش بودم.
مهرداد بعد اون عکسا یه پیام داده بود و بعدش بلاکم کرده بود: «دیگه دور و برم نبینمت. مگه اینکه دوس داشته باشی این عکسا رو برا مامان جونت و بقیه اقوامت و همسایه‌هاتون بفرستم.»
سِر شده بودم. تو کمتر از یک دقیقه هم کارمو از دست داده بودم و هم خونم رو. همه چیزم رو از دست داده بودم و همش تقصیر این احمق بود.
هنوز برگه های پاره شده ی سونوگرافیم دستش بود.
بی‌حرف رفتم سمت اتاق. دنبالم اومد و نشست رو به روم.
-شاید بهتره به مامانت همه چیز رو بگی.
اون حتما کمکت میکنه! بالاخره خودشم یه مادره.
یادت نیس همیشه میگفت چقدر دوست داره بچه هاتو ببینه؟
دیگه نمی‌تونستم بایستم و مزخرفاتش رو گوش کنم!
+چرت و پرت نگو. خب؟ چرت و پرت نگو!
من احمق رو بگو که به حرف تو گوش کردم!
چرا خفه نمیشی؟ چرا نمی میری؟
چرا من هر جا میرم هستی؟
از اذیت کردن منِ بدبخت چی نصیبت میشه؟
دِ برو بذار تو بدبختیای خودم بمونم.
واسه خودت نشستی یه گوشه فقط فکرای رنگین کمونی میکنی!؟
ولم کن خب؟
اینجا هیچ چیز آبی نیست! هیچ چیز زرد نیست! هیچی قرمز نیست! اینجا همه چی فقط سیاهه!یه سیاهی مطلق همیشگی.
قرارم نیست هیچ وقت هیچ چیز درست شه.
فقط قراره تاریک و تاریک و تاریک تر بشه.
اون بچه من نیست! آدم نیست! حق زندگی نداره!
چون که اون فقط یه حروم زاده لعنتیه.
مهم نیست من چی میخوام.
مهم نیست حتی اگه مادرمم بتونه ما رو بپذیره.
بالاخره هممون یه جا خسته می‌شیم! پچ پچ‌ها و با انگشت نشون دادن‌های همسایه ها قراره کمر هرکدوممون رو یه جایی بشکنه.
بین تحمیلِ یه تجاوز ۲۴ ساعته، به روح و روان هممون و قاتل بودن…
من قاتل بودنو انتخاب میکنم.
مجسمه بزرگ دختری که میخندید کنار تختم بود.
به اون مجسمه دختر خندان نیازی نداشتم.
به هر دوتاشون دیگه نیازی نداشتم.
از رو عسلی مجسمه رو برداشتم و با همه قدرتم کوبیدم تو سرش.
از اولم همین‌کار رو باید می‌کردم.
جای اون از اول هم تو این دنیا و بین این آدما نبود.
زن احمق تو آینه با اینکه هزار تیکه شده بود توی هر تیکه هنوز ذوق مادر شدن رو توی چشماش داشت.
هنوزم داشت گریه میکرد…

نویسنده:Nafas


👍 25
👎 4
12001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

788276
2021-01-25 00:57:15 +0330 +0330

داستان سرطان زایی بود، ولی منو تو حس نبرد.

3 ❤️

788278
2021-01-25 00:59:12 +0330 +0330

407tt

آره دامبو نباشه بهت نمیچسبه!! 😀

5 ❤️

788289
2021-01-25 01:32:13 +0330 +0330

خوشم اومد ادامه بده

3 ❤️

788294
2021-01-25 02:24:42 +0330 +0330

عالی👍

3 ❤️

788298
2021-01-25 02:51:36 +0330 +0330

جدا از چند نکته کوچک که دوستان اشاره کردن خواستم بگم زیبا بود فقط چیزی که اشکال داشت و داستان و غیر قابل باور میکرد این بود که تهدید عکسها نمیتونه در چنین وضعیتی که طرف همسر داره و می‌ترسه خودش که دختر قصه که حامله شده برود سراغ همسرش پس چنین تهدیدی عملا ممکن نمیتونه باشه اینکه همه مشکل و کردن مرد قصه نباید میانداختی باید به مشکلات جامعه کمی غیر کلیشه ای تر نگاه میکردی .همین

3 ❤️

788314
2021-01-25 08:21:36 +0330 +0330

نفس خانم
تبریک می‌گیم بهتون به خاطر ذهن خلاق و قلم روان تون…
از نقاط مثبت و قوت داستان شما، نوآوردی در موضوع و پرهیز از کلیشه بود که نشون از خلاقیت شما داره…
از ابتدای داستان متوجه‌ی درگیری شخصیت زن روایت با افکار خوش شدم که باز هم نشانه‌ی خوبی بود، اما از اواسط داستان با جمله‌ای که رضا بهش اشاره کرد، کلا ذهنیتم به هم ریخت و فضا، شخصیت‌ها و روال داستان رو از دست دادم…
عدم شخصیت پردازی و فضا سازی، منجر شد ساختار قصه به هم بریزه و از انسجام خارج بشه…
شاید با ویرایش محتوا، میتونستید قوام و استحکام بیشتری به چارچوب داستانتون ببخشید…

با کمی تمرکز بیشتر، حتما کارهای زیباتری از شما خواهیم خوند…

سالم و شاد باشید…

7 ❤️

788324
2021-01-25 10:47:12 +0330 +0330

ی مفعول زیر 22 بیاد کارش دارم اگه حال اساسی میخواد

1 ❤️

788356
2021-01-25 21:55:38 +0330 +0330

دردناک و ملموس. خوب نوشتی

3 ❤️

788482
2021-01-26 16:57:16 +0330 +0330

قشنگ بود ❤️🌺

3 ❤️

788507
2021-01-27 00:14:04 +0330 +0330

نمی‌خواستم کامنت بذارم اما ازونجایی که احساس کردم شاید کامنتِ رضا رو نظرِ کل تیم داوری در مورد داستانتون در نظر بگیرین، گفتم نظرِ شخصی خودم رو بدم.
به نظرم ایده‌ی داستانتون بهترین ایده در بین داستان‌های این دوره بود. خاص و به دور از کلیشه.
برعکسِ رضا معتقدم دوگانگی شخصیت زنِ داستان با دیالوگ‌های منطقی و درست، به خوبی شکل گرفته بود و چیزی شبیه به توهم (شاید به دلیل مصرف قرص‌هایی که در متن داستان اشاره شد) و تقابل عقل و احساسِ زن، کاملا در داستان مشهود بود و اتفاقا از نقاط جذاب داستان هم بود. اون جملاتِ اشاره شده هم منطبق با شخصیت دوگانه ی زن بود و هیچ ایرادی نداشت.
ایرادِ اصلی به نظرم کمی گنگ و آشفته بودن متن بود. نکته‌ای که کامنت بالایی هم به درستی بهش اشاره کرده.
ایرادِ بعدی هم مشکلات نگارشی بود که عزیزان گفتند. پاراگراف‌بندی و استفاده‌ی نادرست از علائم نگارشی و…

خسته نباشی و امیدوارم بیشتر ازت بخونیم.

1 ❤️