نزدیک بود بشم آش نخورده و دهن سوخته

1393/05/30

سلام دوستان اولین داستانه ک دارم مینویسم جون بچه ها گیر ندید درضمن اصلا سکسی نیست فقط پر استرس ترین روزم بود خواستم همه بخونن من محمدرضا 19 ساله هستم اصلا هیکل خوبی ندارم اهل کس و شعر گفتن هم نیستم یه ادم معمولی ولی چاق و به شدت زبون بازم چند وقتی بود که با سحر دوست بودم سحر یه داداش داشت به اسم علی که دوستم بود و 2 سال از خودم بزرگتر بود و من بعدا فهمیدم علی داداش سحر هست من با سحر خیلی راحت بودم و خیلی باهم اس بازی میکردیم ولی زیاد هم رو نمیدیدیم اخه خانواده اون خیلی گیر بودن بریم سر اصل مطلب

علی عادت داشت هر هفته جمعه با دوستاش میرفت غار دربند اصولا صبح ساعت 7 میرفت و تا ساعت 6 بعد از ظهر خونه نمیاومد اخه میرفت از اون طرف شهمیرزاد یه روز جمعه ک داشتم با سحر اس بازی میکردم ساعت 9 بود بحث سکسی کردم اونم گفت اگه دوست داری بیا خونه ما ( اخه من و اون مثل زن و شوهر بودیم حداقل من خیلی عاشقش بودم و اونم میدونست و هیچوقت براش کم نمیذاشتم ) منم که شکه شده بودم گفتم مگه خانواده ات نیستن ؟ گفت داداشم رفته کوه ، مامان بابام هم رفتن تهران پیش مادربزرگم ک مریضه منم موندم خونه سریع اماده شدم و رفتم سمت خونشون یه خونه اپارتمانی 6 واحدی 3 طبقه بود خونه اونا طبقه دوم بود ساعت 10 بود رسیدم خونشون وقتی رفتم پیشش خیلی عادی مثل همیشه بود منم از اس ام اس ها خجالت کشیدم و سرد شدم ولی دلیلش رو نمیدوستم تا ساعت 11 که نشسته بودم و ازم پذیرایی میکرد که کم کم من شروع کردن و بعد چند دقیقه بغلش کردم و بهش گفتم عزیزم میخوام امروز باهم حال کنیم باشه ؟ سحر هم با تکون دادن سر و یه ذره ناز گفت باوووووشه اول یه ذره لب بازی کردیم و بعد بهش گفتم نمیخوای لخت بشی که دستم رو گرفت گفت بریم اتاق مامان بابام منم باهاش رفتم به حالت عاشقانه ای داشتیم لی هم رو میخوردیم و لباسامون رو از تن هم در میاوردیم ک یه صدایی اومد اول ترسیدم ولی سحر گفت صدای ساعت خونه هست که سر ساعت 12 ظهر و 12 شب زنگ میخوره وقتی این رو گفت خیالم راحت شد نگاهش که کردم دیدم مثل یه تیکه مروارید هستش بدن بدون مو و صاف و سفیدی داشت اروم بغلش کردم رو تخت گذاشتمش و شروع کردم به مکیدن بدنش جوری مک میزدم که بدنش سرخ شده بود تو همین حال بودم که به دفعه زنگ ایفون خونشون خورد به معنی واقعی کلمه خایه فنگ شده بودیم بعد سحر رفت ببینه کی هستش وقتی برگشت مثل گچ شده بود و استرس از قیافه اش داد میزد گفتم کی بود گفت داداشمه داره میاد بالا بهش گفتم سریع بیا تو و در اتاق رو قفل کن اونم انجام داد و اومد کنارم دیدم بغض کرده و ترس تو چشماش موج میزنه بهش گفتم اروم باش و سریع لباس های خودم رو که در اورده بودم رو انداختم زیر تخت و لباس های اون رو گذاشتم رو میزی که تو اتاق مامان و باباش بغل در حموم بود و بعد سریع دستش رو کشیدم و بردمش تو حموم دوش اب رو باز کردم و بهش گفتم من یه نقشه دارم داداشت اومد تو بگو حمومی و چون ترسیدی در اتاق رو قفل کردی بعد چند ثانیه صدای زنگ در حال اومد به سحر گفتم داد بزن و بگو تو حمومی و با کلید خودش بیاد تو سحر هم همین کار رو کرد وقتی داداشش اومد تو داد زد سحر زود بیا بیرون من میخوام برم حموم کار دارم باید برم که دیدم باز سحر رنگش پرید و حول شد دست سحر رو گرفتم و بهم نگاه کرد و اروم بهش گفتم بهش بگو باشه سحر هم همین کار رو کرد من هم که کلا سکس از سرم افتاده بود به سحر گفتم خودت رو بشور که داداشت به هیچ چی شک نکنه اونم یه ذره دوش گرفت با هم از حموم اومدیم بیرون و من اروم رفتم زیر تخت جوری که سر و صدا نکنم بعد سحر تاپ و شلوارکش رو پوشید و در اتاق رو باز کرد من از زیر تخت داشتم دید میزدم که علی رو شناختم بعد سحر زرنگی کرد و گفت برو حموم دیگه من هنوز اینجا کار دارم علی گفت پس کجا لباسام رو در بیارم سحر گفت برو تو حموم دیگه علی هم همین کار رو کرد یه چند دقیقه صبر کردم و لباسام که بغلم بود رو اروم برداشتم و اروم از اتاق با سحر رفتم بیرون تو پذیرایی و سریع لباسام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون به ساعت گوشیم نگاه کردم دیدم ساعت 1 هستش سر کوچه ایستاده بودم که یه دفعه متوجه مادر و پدر سحر شدم تنها و یه بار دیگه شانس اوردم اخه تاحالا همدیگه رو ندیده بودیم و من فقط از روی عکس های تو اتاقشون اونا رو شناختم راستی بعد از این ماجرا هم دیگه سحر هیچجوری جوابم رو نمیداد ولی هنوز عاشقشم ببخشید اگه غلط املایی دارم اخه الان ک دارم مینویسم ساعت 3 و 31 دقیقه شبه با این که 2 ساله از این خاطره میگذره ولی هنوز همه چیز رو با جزئیات یادمه

نوشته: پسر سکـسی 1374


👍 0
👎 0
30557 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

432329
2014-08-21 12:01:30 +0430 +0430

اوکی چون خودت اعتراف کردی داستان سکسی نی و اولین بارته که کسشری به این طرز مفتضح نگارش میکنی فحش نمیخوری
در کل من موندم تو اینهمه با سحر رابطه داشتی و به قول خودت مثل زن و شوهر بودین تعجبم اینه که تو نباید داداشش که دوست خودت میشد رو بشناسی؟آخه همچین چیزی میشه که تو رفیقتو که داداشه عشقتم میشه درست در روزی که میخواستی باهاش سکس کنی و از زیر تخت بشناسی؟نه خودت بگو من الان چی بگم بهت؟!

0 ❤️

432330
2014-08-21 12:03:22 +0430 +0430

میگن طرف شانس از کون اورده شمارو گفتنا biggrin

0 ❤️

432333
2014-08-21 12:44:56 +0430 +0430
NA

ای جانم عزیزممممممممممممم خدا بهت رحم کرده خون بپا میشود خوشم اومد خاطره وحشتناک با تجربه شد

1 ❤️

432334
2014-08-21 15:53:27 +0430 +0430
NA

این استرس و من هم تجربه کردم، خیلی کیریه، درکت می کنم.

1 ❤️

432336
2014-08-21 18:51:58 +0430 +0430
NA

kheyli chert gofti haji yadet bashe vaghti miri khune dokhtar 100% bash kasi nemiad dokhtara kolan gij mizanan pesar havasesh nabashe be ga miran jofte.
vasalam khatm kalam

1 ❤️

432337
2014-08-21 19:31:14 +0430 +0430

اگه علی گیرت میورد که از هفت سوراخت گاییده میشیدی بعد داستان کون دادنت رو اینجا آپ میکردی.شانس آوردی دیگه.برو حال کن علی صفر زنت نشد…

0 ❤️

432338
2014-08-21 23:20:48 +0430 +0430
NA

biggrin خوب بود .ولی شانس اوردی

0 ❤️

432339
2014-08-22 03:24:36 +0430 +0430
NA

نزدیک بود بشی کیر نخورده و کون پاره

0 ❤️

432340
2014-08-22 03:31:23 +0430 +0430
NA

هر که افتد نظرش در پی ناموس کسان پی ناموس او افتد نظر بوالهوسان

0 ❤️

432341
2014-08-22 07:04:03 +0430 +0430

ی کون دادن طلبت

0 ❤️

432342
2014-08-22 10:27:39 +0430 +0430
NA

چند سال با علی دوست بودی ولی نمیدونستی خونشون کجاست .
بچه کونی حداقل حرمت دوستی رو نگه میداشتی بیاد خواهر رفیقت
جق نمیزدی . کیرم دهنت .

0 ❤️

432343
2014-08-22 13:05:35 +0430 +0430
NA

خالی بندی تا این حد 53

0 ❤️

432344
2014-08-22 13:23:02 +0430 +0430
NA

خوب بود ولی ایکاش آخرش مینوشتی برادرش آمدمنوگایید داشتم میرفتم که باپدرش روبرو شدمو اونم گاییدو خلاصه جر خوردمو رفتم اینطوری خیلی هیجانش بیشتربود کوسمغز biggrin

0 ❤️

432345
2014-08-22 15:12:22 +0430 +0430

اگه سکسی نیست ، تو بخش داستان سکسی چیکار میکنه ؟

0 ❤️

432346
2014-08-22 15:47:48 +0430 +0430
NA

آورین آموزنده بود. عبرت گرفتیم.

1 ❤️

432347
2014-08-23 07:14:53 +0430 +0430

باشه دمتگرم…ولي چي شد يهو يادت افتاد؟؟؟اونم بعد از 2ساااال…؟کلا خوب بود دمت گرم

0 ❤️

432348
2014-08-23 08:30:54 +0430 +0430
NA

شما که هیچکدوم اینکاره نبودین چرا غلط زیادی کردین ناشیا؟؟دختره منگول چطور پیش بینی نکرده یهو همه میان!ایندفه که رفتی خونشون دوتا پفک نمکی ویک سی دی تام وجری ببر با خودت بلکه بیشتر خوشب گذره تپلی!!

1 ❤️