پشیمونی من

1394/02/29

سلام دوستان گرامی. خاطره ای میخوام براتون تعریف کنم هیچ دروغی درونش نیست و کاملا واقعیه.خب بریم سر اصل مطلب. من امیرم 24 سالمه و داستان واقعی زندگیم که میخوام تعریف کنم برای 6 سال پیشه.
داستان از اونجایی شروع شد که من با یکی از رفیقام خیلی تو مدرسه صمیمی بودم.یه روز دیدم حالش خیلی بده. ولی به روش نیاوردم. یه دوهفته ای گزشت دیدم حاش خوب نمیشه و کسله.رفتم پیشش گفتم محمد(اسم رفیقمه) چته.گفت هیچی و منو پیچوند و شر و ور گفت. فرداش شد و دیدم خیلی خیلی حالش بده و ایندفعه ازش خیلی جدی پرسیدم چی شده. که با کلی پیچوندن و اینا گفتم منو نپیچون. گفت با دوست دخترم بهم زدم حالم خیلی خرابه. گفت برام میتونی کاری کنی. منم گفتم اره تو جون بخواه. گفت شمارشو بهت میدم برو ببین میتونی مخشو بزنی. منم گفتم نه و این حرفا. خواهش کرد منم قبول کردم. اولش گفت میدونم قبول نمیکنه ولی حالا تو برو مخشو بزن . گفتم اگه باهام رفیق شد چی؟ گفت هیچی میکنیمش.من یه خورده جا خوردم اخه اون عشقش بود. گفتم باشه.

شب شد. زنگ زدم به دختره با یه لحنه شهوتی گفت بله. منم سریع قط کردم. بعد دیدم اس داده گفته شما؟. منم گفت یه دوست و بعدشم یه 2.3 ساعتی الکی باهم میحرفیدیم. تا اینکه رابطمون خیلی بهتر شد بعد از یه چند هفته ای. طوری که هر روز باهم بیرون بودیم.خیلی خوش بودیم.البته منم هرچی میشد و به محمد میگفتم.ولی یه یه ماهی بود که هروقت میرفتیم بیرون به محمد اصلا هیچی نمیگفتم. یه حسی نسبت به عسل (دوست دختر سابق محمد) پیدا کرده بودم. جوری که شبا بدون شب بخیرش نمیخوابیدم. تا اینکه روزی محمد اومد پیشم و گفت امیر اقا لاشی بازی در نیار و کاری رو که بهت گفتم انجام بده.گفتم چی میگی تو؟. گفت هیچی باید این دختره هرزرو بگاییم.ترسی تو دلم افتاد.نه میخواستم این کاره کثیفو انجام بدیم نه میخواستم به بهترین رفیقم خیانت کنم و حالشو بگیرم. درحالی که از اولشم نقشمون همین بود. به محمد گفتم باشه و قبول کردم.گفت فردا صبح باهاش قرار بزار.شب شد. اصلا خوبم نمیبرد. میترسیدم که میخوام همچین کاری رو کنم. اخه واقعا عاشقه عسل شده بودم.باهاش قرار گزاشتم و فردا شد.ساعت 9 صبح بود.اون از نیم ساعت قبل از ذوق دیدن من زودتر اومده بود. وقتی دیدمش اشک تو چشام جمع شد.واقعا دلم براش میسوخت.اخه اونم واقعا عاشق من شده بودم.بهش گفتم عشقم میخوام ببرمت یه جایه خلوت.اونم خندید و گفت باشه. از قبل با محمد قرار گزاشته بودیم ببریمش خونه خرابه ای که داشتن میساختنش ولی به دلیل ورشکست باباش نصفه نیمه مونده بود و خالی بود. رسیدیم اونجا.یه دفعه ای نرسیده بغلش کردم و بوسیدمش.ازش لب میگرفتم.اونم باهام راه میومد.که یه دفعه دیدم محمد اومد منو زد کنارو عسل و گرفت و بست. باورم نمیشد محمد با یه چوب زد تو سرم.منم بیحال شدم.ولی جشام باز بود اومدم بزنمش و دیدم سه نفر دیگه اومدن مثل چی منو زدن.چشام تار شد و بیحال شدم.چشام باز شد دیدم مثل وحشیا عسل و بستن و چهارتایی دارن میکننش. واقعا پشیمون بودم از این کاره کثیفم.یکیشون کیرشو تو دهن عسل کرده بود. یکیشونم کیرشو کرده بودم تو کس عسل. اون یکی ام داشت از کون میگاییدش.عسل فقط داشت گریه میکرد و به من نگاه میکرد. منم از خجالت داشتم نیمردم. خواستم کاری کنم دست و پامو بسته بودنگ فقط داد میزدم و گریه میکردم.پشیمون بودم.پشیمون. مثل سگ داشتن عسل و میکردن. یهو یه چیزی دیدم حالم بد شد. دیدم محمد چوب ورداشته داره میکنه تو کون عسل.اونا اام که داشتن یا از کس میکردن عسل و یا میدادن دهن عسل. عسل که کلا چشاش بسته بود. فکر کنم از درد ازحال رفته بود.عسل خونی بود.بعد یکی از اونا اومد کنارم و دیدم داره شلوارمو از پام درمیاره. که یهو شروع کرد به ساک زدن.موندم چرا داره اینکارو میکنه.کیرم شقه شقه بود.که پامو بازکردن و اوردن جلو عسل.تازه فهمیدم قضیه چیه. که محمد گفت اگه یادت باشه قرار گزاشتیم باهم بگاییمش.که دیدم عسل چشاشو بازکرد و یهو زد زیر گریه.من داشتم از پشیمونی و خجالت میمردم. که اون دوتا نره خر یه جوری منو تنظیم کردن که کیرم رفت تو کس عسل.منو عقب جلو میکردن و بعد کیرمو دراوردن کردن تو دهن عسل.اصلا نمیتونستم تو چشای عسل نگاه کنم.بعد م ابم اومد و ریخته شد شد تو دهن عسل.بعدم از کیرمو کردن تو کون عسل. اون که دیگه داشت از درد و خونریزی میمرد ولی من داشتم از پشیمونی و خجالت میمردم. واقعا مونده بودم چیکار کنم.که دوباره ولم کردن اونطرف.بعد دوباره از کس و کون و دهن چهارتایی عسلو گاییدن. صورت و کون و پستون عسل یا اب اونا بود یا خون.که دیدم ولش کردن و لباساشونو پوشیدن و رفتن.یه یه ساعت اونجا جفتمون بودیم.بیحال و افتاده بودیم. رفتم کنارش و بوسش کردم. بعدم گریه کردم.اونم گریش گرفت و گفت ولم کن فقط ولم کن.نزدیکمم نیا. لباساش و پوشید و رفت. منم رفتم.نه بهم زنگ میزد نه جوابمو میداد در طی یک سال. که امارشو بعد از یه سال از یکی از دوستاش گرفتم و گفت با مادرش رفتن از تهران(فقط تو خانوادشون خودشو و مادرش بودن و پدرش مرده).
من الان یه چندسالی هست که واقعا افسردگی شدید گرفتم.باهیشکی نمیتونم صحبت کنم.باهیشکی رفیق نمیشم.میترسم از خیانت دوستام به من. همانطور که من به عشقم خیانت کردم. محمد هم خونشون و عوض کردن و شمارشو عوض کرد منم هیچ نشونی ازش ندارم.خودش میدونه اگه گیرش بیارم زندش نمیزارم. این بود داستان بدبختی و خیانت و پشیمونی من.
شرمنده که تو داستان واقعی زندگیم چیزی نداره که شمارو شهوتی کنه.ولی اینم زندگیه من بود .

نوشته:‌ امیر


👍 0
👎 0
42760 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

462736
2015-05-19 16:05:23 +0430 +0430

واقا تحت تاثیرقرار گرفتم cray2
بیچاره دختره cray2

0 ❤️

462738
2015-05-19 17:23:11 +0430 +0430
NA

خوبه یرگه ناراحتم بوده هم شق کرده هم آبش اومده حالم بهم خورد از این جفنگیات برو جرات بزن

0 ❤️

462739
2015-05-19 17:26:04 +0430 +0430
NA

خوبه یرگه ناراحتم بوده هم شق کرده هم آبش اومده حالم بهم خورد از این جفنگیات برو جرقتو بزن

1 ❤️

462740
2015-05-19 20:54:47 +0430 +0430
NA

ﭘﺎﻡ ﺩﺭﻣﯿﺎﺭﻩ . ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ . ﻣﻮﻧﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻪ . ﮐﯿﺮﻡ ﺷﻘﻪ ﺷﻘﻪ ﺑﻮﺩ . ﮐﻪ ﭘﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﺟﻠﻮ ﻋﺴﻞ . ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻗﻀﯿﻪ ﭼﯿﻪ
خوب کس کش اون اومد برا تو ساک زد
کونی جقی
میره

0 ❤️

462742
2015-05-20 07:15:33 +0430 +0430
NA

شرط میبندم تو این هفته بیش از یک میلیون تومن تو پول شامپو و صابونایی که باشون جق میزنی دادی شررررط

0 ❤️

462743
2015-05-20 08:18:47 +0430 +0430
NA

ye pa lol fatma gol boode asal joon

0 ❤️

462744
2015-05-20 10:37:26 +0430 +0430

گرچه دروغ ولی زیبا

0 ❤️

462746
2015-05-20 12:32:39 +0430 +0430
NA

چی بگم از واقعیت خیلی خیلی دور بود یعنی هنوز یه همچین کثافتهایی تو دنیا هستن؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

462747
2015-05-20 18:52:11 +0430 +0430
NA

فکر کنم داشتی فیلم های الکسیس و فاطماگل و خنده بازار و احتمالا مستند حیات وحش نگا میکردی و با یک دست خودتو ارضا میکردی و با یک دست هم مینوشتی. wacko

0 ❤️

462748
2015-05-20 18:52:27 +0430 +0430
NA

عمه ننه

0 ❤️

462750
2015-05-21 07:32:32 +0430 +0430
NA

در اینکه دنیا پر از ادمای کثیف شده…امثال تو و دوستات شکی نیست…هر روز یه گوشه ایی…این کثافت کاریا…داره اتفاق میوفته…من موندم…این همه…بده هست…چرا زورکی…ندید بدیدای بدبخت

0 ❤️

462751
2015-05-21 11:08:02 +0430 +0430

چطوری مهاراجه ؟

0 ❤️

462752
2015-05-21 13:27:36 +0430 +0430

چی بگم من تا حالا دو سه تا چوب تو سر اینو اون زدم ولی غش نکردن اومدن زدن دهنموسرویس کردن تو چطوری اینطوری شدی بابا اونا فیلمه مشنگ جان

0 ❤️

462753
2015-05-21 14:40:02 +0430 +0430

اگر چه دروغ بود ولی زیبا بیان کردی… ادم لاشی زیاده،کیرت توش

0 ❤️