ای مسافر
ای جدا ناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببينمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نميدانی
سفرت روح مرا به دو نيم ميکند
و شگفتا که زيستن با نيمی از روح ، تن را ميفرسايد
بگذار بدرقه کنم
واپسين لبخندت را
و آخرين نگاه فريبنده ات را
مسافر من
آنگاه که ميروی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخنی بگو
مگذار يکباره از پا درافتم
فراق صاعقه وار را
بر نميتابم
جدايی را لحظه لحظه به من بياموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشايعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع توفان ميآفريند
اگر فرياد رعد را در توفان نميشنوی
باران هنگام طوفان را که ميبينی
آری باران اشک بی طاقتم را که مينگری
من چه کنم
تو پرواز ميکنی و من پايم به زمين بسته است
ای پرنده
دست خدا به همراهت
اما نميدانی
که بی تو به جای خون
اشک در رگهايم جاريست
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی ديد ؟
بسیار زیبا 🌹🌹🌹
به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
مهدی سهیلی
↩ shoqi_bahar
از شما ممنونم که چشم مارو به اشعار قشنگ روشن میکنین 🙏