آن روز که مُردم
آنچه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید
آنچه را که از آسمان
در دل من مانده است
به آسمان بازگردانید
زمزمه ی جنگل
و صدای آبشارها را
به جنگل و آبشار
برگردانید
و اگر ستاره ای در دست های من
مانده است
آن را به آسمان باز فرستید
و آن گاه تن من را به زمین
باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی
بسپارید
و سپس به آهستگی از من دور
شوید
تا هرگز از رفت و آمد شما
با خبر نباشم.
↩ Anita1990
نه عزیزم. اینجوری یه کم کمتر خصوصی مزاحم دارم 😂 👍 😘 😘
تو صدای پایت را
به یاد نمی آوری
چون همیشه همراهت است
ولی من آن را به خاطر دارم
چون تو همراه من نیستی
و صدای پایت بر دلم
نشسته است
کلمات را دود
یا آتش می خواهم
و آنها را به باد می سپارم
و سپس در عشق آنها
می گریم
(بیژن جلالی)
بسیار زیبا👏🌹
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگینکمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطهی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
شاملو
آزرده از هیچ …
آزرده از همهچیز
زخمهایی بر صورت داشت
که گویی لبخند میزد
ولی در گریبان خود میگریست
و بر لبخند خود میگریست …