آینه شکسته (خاطرات سکس بامحارم)قسمت دوازدهم

1400/07/09

بچه ها باید توجه داشته باشید که مغز استخوان بافت نرم و پرعروقیه که پایه اون رو بافت رتیکولر تشکیل میده و بر روی اون سلولهای مختلف خونی ، خونساز و چربی قرار داره. مغز استخوان حفره مرکزی استخوانهای دراز و فضاهای بین ترابکولی استخوانهای اسفنجی را پر می‌کنه. مغز استخوان به دو صورت مغز قرمز و مغز زرد دیده می‌شه که اولی عمدتا از سلولهای خونساز تشکیل شده و ی اسم دیگه اش بافت میلوئید  و دومی عمدتا حاوی سلولهای چربیه …

هرچی فکر میکردم ادامه مطالبم چیه اما اصلا حضور ذهن نداشتم.بسمت پنجره کلاس خیره شدم و تمام تمرکزم رو بکار گرفتم تا بتونم کلاس رو اداره کنم ی نیم نگاهی به کتاب باز مونده روی میزم کردم. در همون حد نگاه هم برام کافی بود تا ریکاوری بشم . خیلی شمرده تر از قبل وبا احتیاط بیشتر ادامه دادم:

ترکیب شیمیایی استخوان:

1-    مواد آلی:که ماده ای به نام اوسئینه که اگر استخوان را بسوزونیم اوسئین تبدیل به ماده ژلاتینی میشه و استخوان را ترد وشکننده می کنه .اگر استخوان مرغ را در سرکه قرار بدیم مواد معدنی اون حل میشن واستخوان ضمن اینکه شکل خود را به خاطر وجود اوسئین حفظ کرده نرم میشه.
2-   مواد معدنی:مهمترین عناصر سازنده استخوان کلسیم وفسفر که باعث استحکام استخوان در برابر فشار شده وکاهش کلسیم وفسفر و .
همه استخوانها در زمان جنینی ابتدا تبدیل به بافت پیوندی می شوند ولی بعضی از آنها مانند استخوانهای پهن جمجمه سر وصورت مستقیم به استخوان تبدیل میشود. مثل ملاج در نوزادان
برای چندمین بار بفکر فرو رفتم و حالم دگرگون شد . تصاویر تاریک و گنگ از کودکیم جلو چشم نقش بست.
اون زیر زمین تاریک
مادرم با چهره مبهوت و آشفته
پدرم مغموم گرفتار ناراحت
ویک زن با چهره بسیار زیبا
زنی که رو زمین افتاده و شکم بزرگش نشون از بارداری داشت.
همیشه تکرار کلماتی مثل جنین، زن باردار یا نوزاد ناخواسته من رو به همون تصاویر تاریک پیوند میزد. با صدای همهمه دانش آموزا به خودم اومدم.
چند بار روی میز کوبیدم تا کلاس آروم شد. ازبین بچه ها پرستو دستشو آروم بالا آورد.با کسب اجازه ازم درخواست داشت که درس امروز رو برای بقیه بچه ها کنفرانس بده سریعا پذیرفتم رو صندلی نشستم. لبخند مبحوس تو کادرِ مشکی مغنه اش کاملا شیرین وجذاب بود . نگاه خیره اش بهم فهموند که هیچ چیزی نشده و نگرانیم بیخوده . واقعا دلیل این همه تشویش و نگرانیمو درک نمیکردم .
پرستو شروع کرد و من تو افکار خودم غرق شدم
باخودم حرف میزدم.
-واقعا نمیدونم راه فرارم از این مشکل بزرگ چیه؟
-مهران بعد حرکات بی پروا چند شب گذشته اش، معلومه چشمش دنبال خودمه و دیگه نه تنها سکس با مژگان رو اماده میدونه بلکه افکار خودم رو برای تن دادن به درخواستش اماده میکنه. دقیقا من رو طعمه بعدی قرار داده و میدونم من قدرتی برای دفاعندارم ومجبور باهاش کنار بیام.
از وقتی سکس پسر و دخترم رو توی تاریکی اتاق دیدم یک لحظه تصاویرش از جلو چمشم پاک نمیشه. همش خیال میکردم خواب دیدم و اون آلت پسرم نیست. برام قابل باور نبود تا اولین لمسش ، دقیقا کلفتی و بلندی بیش از حدش برام قابل لمس بود . همزمان به چسبیدن کیرش به بالای کسم و شکمم تمام حسم زنده شد. انگار نه انگار که من همون فریبای هستم که سکس با محارم زندگیش رو رو نابود کرد و با همون حس ناب شهوت نزدیکترین قسمت به لبش رو بوسیدم .
دومین بار سعی کردم خودم رو از دستش نجات بدم عذاب وجدان داشتم اما از طرفی کمبود جنسی بهم فشار میاورد . به ناچار خودم رو ناراضی نشون دادم تا پرده حیا بین مون پاره نشه. پسرم تو آشپزخونه گیرم انداخته بود. بدنش که بهم چسبید حس شهوت دورنم فورا کرد. هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر سریع تحریک بشم، سینه هام سفت شد عضلاتم منقبض شد، دمای بدنم مخصوصا کسم بالا رفته بودم و انگار داخل کسم آب جوش جمع شده بود. من اونم رو ی بچه فرض میکردم اما حرکات رفت و برگشتیش و ضربه های محکمش نشون میاد پسرم برعکس سن کمش شهوت و قدرت جنسی شدیدی داره.
همزمان با رسیدن پنجه دستش به سینه هام دیگه پنهان کردن تحریک شدنم خیلی سخت بود. شدت تحریک به حدی بود که شرتم خیس شده بود.نفسم بند میومد، بازی کردن مهران با سینه هام و کلفتی کیرم پسرم که چاک کونم حسش میکردم من رو به اوج رسوند. شاید کمتر سه دقیقه ارضا شدم سبک شدم. مهران کثافت هم خودش رو بهم فشار داد، لب هاشو به گردنم رسوند با صدای شهوتی زیر گوشم گفت«کی میشه این کون رو بکنم» و بیحال شد داغی اب کیر پسرم رو رو کونم حس کردم رگ زدن ونبض کیرش رو حس میکردم.
ازش خواستم تا بره حمام وقتی لباسش براش میبردم به سرم زد تا اون هیولای خفته رو ببینم . به بهونه حرف زدن حسابی نگاهش کردم پسرم به باباش رفته بود.
داداش فرخم همینجور بود .
اخرشب هرکاری کردم شوهرم حتی به بدنم دست هم نزد دلم شدیدا سکس کامل میخواست . ناخداگاه فکرم رفت سمت پسرم مهران رفت. شهوتم غیر قابل کنترل بود. صحنه که مهران با تمام قدرت تو کون مژگان دخترم تلمبه میزد رو تجسم کردم.خودم رو زیر بدن پسرم دیدم
دستم رو داخل شرتم بردم و‌با خیال سکس با مهران خیس شدم و خود ارضایی میکردم. تقریبا تمام هفته، هرشب کارم همین بودو بعد از ارضا شدن
مرتبا با خودم این جمله از مهران رو حلاجی میکردم
«کی میشه این کون رو هم بکنم» .

صدای خانم خانم گفتن پرستو من رو از افکارم به کلاس درس برگردوند. وقتی سعی کردم از پشت میزم بلند بشم متوجه عمق فاجعه شدم تحریکم بقدر شدید بود که شرتم کاملا خیس شده بود. از پرستو تشکر کردم و ی نمره فعالیت کلاسی براش یاداشت کردم
پرستو موسوی بهترین دانش آموز اون کلاسم بود.درسش واقعا عالی بود. من وتمامی معلمین دبیرستان، در مورد قبول شدنش تو بهترین رشته با بهتر ربته هم نظر بودیم. ی حس خاصی نسبت بهش داشتم ی حس خاص.
با یک توضیح مختصر کار پرستو رو تکمیل کردم .
بعد از کلاس پرستو گل خودشو بهم رسوند و گفت :«خانوم من کتاب رو با معلم خصوصیم تموم کردم اگر نیاز بود من میتونم هر وقت نیاز شد کنفرانس بدم . فقط تو این برگه مشکلاتم رو نوشتم اگر تونستید مواقع بیکاری داخل منزل جوابشو بدید».
پاکت نامه اش رو توی دستم گذاشت و فقط با ی کلمه خداحافظ خانم سریعا سالن رو ترک کرد .
موقع خروج از مدرسه دوباره یادم اومد که امروز پنجشنبه است و باید به قولی که به مهران داده بودم عمل میکرد. اصلا علاقه ای به رسیدن به خونه رو نداشتم.
تقریبا با مژگان همزمان به خونه رسیدم. نگاه معصوم و دخترونش با دیدگاهی که مهران نسبت بهش تو این چند روز برای من ساخته بود، از زمین تا آسمان تفاوت داشت .شدیدا دچار دوگانگی شده بودم. اصلا به مژگان نمیخورد ی دختر جسور گرم و شهوتی باشه که نتونه خودش رو کنترل کنه. باید این جملات رو خودم از زبان مژگان میشنیدم.
هر کاری کردم تا سر صبحت رو با مژگان باز کنم اما مغز قدرت تفکر و تفکیک موضوعات رو نداشت. سفره رو اماده کردم و منتظر مهران شدم. زنگ زده شده مهران همراه مژگان که در رو براش باز کرده بود وارد شدن . موقع ناهار خوردن دیگه مغزم جواب نمیداد. به هر بدبختی بود غذا رو تمام کردم رفتم توی اتاقم ده دقیقه بعد سر و کله اش پیدا شد
-مامان جون موعود خوش قولی شماست.
+ببین پسرم من هنوز شک دارم مژگان با کارهای تو مشکلی نداشته باشه

  • یعنی چی مامان ؟ من چند روز بخاطر شما صبر کردم . اینا بهونه است مامان من؟
    +:من تا با گوش های خودم نشنوم و با چشمای خودم نبینم باور نمیکنم
    مهران تو فکر رفت چند دقیقه سکوت کرد بعدش گفت:
    -باشه قبول فقط باید طبق برنامه من پیش بریم تا شما به چیزی که میخوای برسی.
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-10-01 01:28:49 +0330 +0330

دوسستان نظر بدید
ادامه بدم یا جذابیت داستان از بین رفته

5 ❤️

2021-10-01 02:29:52 +0330 +0330

↩ Ahmadms
زودتر ادامه بده چقد بدداستان مینویسی
ادامش رفت برا ماه‌بعد؟؟؟؟؟

3 ❤️

2021-10-01 02:34:45 +0330 +0330

↩ Ahmadms
جالبه هردوتا سایت فعالیت داری فقط برام سواله اول چرا تو لوتی داستانو میزاری بعد یکی دوروز میزاری اینور🤔

0 ❤️

2021-10-01 02:37:57 +0330 +0330

↩ Senator_s
برام جالبه چرا هردوتا سایت دنبالش میکنی

0 ❤️

2021-10-01 02:41:34 +0330 +0330

↩ Ahmadms
هردوتا سایت میتابم ولی نه واسه دنبال کردن صرفا این داستان
معمولا چون زیاد لایک میخوره تا میزاری میاد تاپ لیست میبینم.

0 ❤️

2021-10-01 02:41:38 +0330 +0330

↩ کونخواهری
بچه های دنبال کننده داستان نظر نمیدن. من هم مجبورم ی سری تغیرات تو روند داستان بزارم تا روند داستان تکراری نشه

0 ❤️

2021-10-01 02:48:02 +0330 +0330

↩ Senator_s
نظر لطفته عزیز
دلیلش اینه که اونجا زودتر شروع کردم والبته ادمین اونجا پیگیری بیشتری داره
اینجا دو قسمت عقب تر بود بخاطر بازخوردی که پیدا کرد زودتر گذاشتم

0 ❤️

2021-10-01 02:50:39 +0330 +0330

↩ Ahmadms
احسنت ولی قلمت خوبه بیشتر فعالیت کنی باعث میشه یه عده کصمغز کمتر داستان کصشعر بزارن

0 ❤️

2021-10-01 03:01:28 +0330 +0330

↩ KakaeiMoradi
نامسلمون هفت روز فاصله اش بوده

0 ❤️

2021-10-01 03:21:41 +0330 +0330

↩ Ahmadms
ادامه بده
قطعا باید ادامه بدی ولی با مادر کنار نمیام
ادامه بده

0 ❤️

2021-10-01 03:24:07 +0330 +0330

↩ [Matrix OJ287r]
ممنون دنبال کن قطعا جذابتر میشه

0 ❤️

2021-10-01 05:21:47 +0330 +0330

قطعا و بدون شک جذاب ترین نوشته ی اروتیکی که تو تمام این سالها خوندم،
بهتون تبریک میگم و بهترین ها رو واستون آرزو میکنم،
خسته نباشید واقعا
❤️❤️❤️

0 ❤️

2021-10-01 06:53:21 +0330 +0330

خیلی خوبه داستانت اگه محتواشبیشتر بشه
الان ت این قسمت هیچ اتفاقی نیفتاد فقط ی کلاس درس رو توصیف کردی و استخوان ها رو
خدای داستانت عالیه دوتا عیب بزرگ‌داره فقط
1-کوتاه مینویسی
2-دیر ب دیر مینویسی
البته این سری یکم زودتر شد
ایشالا مشکلات داستان حل بشه واقعن داستان عاالیه
من ب شخصه ب محض ورودم اول سراغ قسمت جدید اینه شکسته میام

0 ❤️

2021-10-01 07:10:32 +0330 +0330

ادامه فقط ریتم خیلی کند نشه لطفا

0 ❤️

2021-10-01 14:17:18 +0330 +0330

خیلی خوبه
کاش همش بود و کامل میخوندیم

0 ❤️

2021-10-01 17:26:25 +0330 +0330

حتما ادامه بده

0 ❤️

2021-10-01 20:01:24 +0330 +0330

داداش زود باش دیگه اصن حس ادمو میپرونی برای خوندن داستان اینقدر دیر ب دیر میزاری ک ادم اصن یادش میره قضیه چی بودع

1 ❤️

2021-10-02 17:17:35 +0330 +0330

↩ Mardtanhaaaa
انشالله بزودی جبران میکنم

0 ❤️

2021-10-03 06:21:38 +0330 +0330

↩ parsashz
🌹🌹🌹

0 ❤️

2021-10-04 08:27:07 +0330 +0330

↩ Analdriller2
سعی میکنم روند رو بهتر کنم اما بخاطر یکسری پیچیدگیه مجبور بودم این قسمت رو کوتاه بنویسم

0 ❤️

2021-10-05 09:37:44 +0330 +0330

↩ Mehrab7012
قسمت قبل رو بخونه یادت میاذ

0 ❤️

2021-10-05 15:40:00 +0330 +0330

↩ Ahmadms
خیلی تاثیر گذار بود
داش براچی شر میگی خو زود ب زود بزار داستانو😐

0 ❤️

2021-10-06 16:50:45 +0330 +0330

↩ بلدخان
💋 🌹 🌹

0 ❤️

2021-10-13 18:22:20 +0330 +0330

پس چرا‌قسمت بعدو نمیزاری

0 ❤️

2021-11-04 08:06:53 +0330 +0330

فکر کنم کرونا نابودت کرده😀😀😀😀
ی داستانو شروع کردی وسطاش دیدی نمتونی تمومش کنی زدی گاراژ
لاقل بزن توصفحت ک پایان داستان
😡😡😡😡😡😡😡

0 ❤️

2023-04-03 05:28:21 +0330 +0330

↩ Ahmadms
راستش من به هیچ عنوان داستان چند قسمتی نمیخونم ولی داستانت عالی بود لذت بردم لطفا ادامه بده
Dr.osd

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «