ازدواجی که منو به اتیش کشید(۲)

1402/06/01

ببخشید دیر شد

دو روز به سرعت باد گذاشت.
شب اخر هادی بهم پیام داد و ساعت پرواز به دبی رو از من پرسید.
و هیچ توضیحی به من نداد.
چه شب ترسناکی رو پشت سر گذاشتم.قرار بود فردا بریم دبی و دیگه همه چی تموم میشد.و هادی برای همیشه از دست میدادم.

تا صبح چشم رو هم نزاشتم.
صبح رفتم دوش گرفتم همه وسایلشون جم کرده بودن و چمدونها جلوی درب اماده.
ناهار خوردیم و سوار ماشین شدیم رفتیم به سمت فرودگاه.
چشمام پراز اشک شده بود و هنوز از هادی خبری نبود.

دیگه نامید شده بودم.
تقریبا نزدیک فرودگاه بودیم یه موتور با سرعت خیلی زیاد از کنار ماشین رد شد.یه حسی بهم گفت هادی بود.

کمی زوم کردم متوجه شدم هادیه.وااااای دلم پراز ترس و اشوب و ذوق شده بود.هادی داشت میومد فرودگاه منو ببره😍🤩
هم خوشحال بودم هم ترس داشتم.
چند دقیقه بعد یه ترافیکی شده بود که اتوبان بسته شده بود و نیم ساعتی ترافیک بودیم تا راه باز شد.
یه امبولانس تو خط دیگه اتوبان ایستاده بود.
یک لحظه بابا مکث کرد متوجه شدیم یه موتوری با سرعت تصادف کرده و حالش خوب نیست و انتقالش دادن بیمارستان.
وااااای نکنه هادی باشه😭

چشمام پراز اشک شده بود.
رسیدیم فرودگاه هرچی زنگ میزدم به هادی گوشیش جواب نمیداد.
تا سرحد مرگ نگران بودم.
یک ساعت تو فرودگاه بودیم و کارای خروجمون کردیم و نوبت پرواز ما بود.داشتیم میرفتیم به سمت خروجی.
چشمم همه جا دنبال هادی بود و خبری نشد دیگه مطمن شدم هادی تصادف کرده بوده.و اون موتوری هادی بود.😭

به یکی از دوستام زنگ زدم جریانو تعرف کردم و ازش خواستم بره درب خونه هادی و خبر بگیره وقتی برسم دبی تماس میگیرم و خبرش بگیرم.

خداااااایاااااااااا.

سوار هواپیمای لعنتی و شدیم و پرواز😭😭😭
پدرو مادرم خوشحال و من پراز اشک و بغض.

رسیدیم دبی و رفتیم سمت هتل.
من در اولین فرصت با دوستم از طریق تلفنهای هتل تماس گرفتم.اول جواب نمیداد خیلی تماس گرفتم تا پاسخ داد.
من داد زدم سرش گفتم کدوم گوری هستی.چرا جواب نمیدی.
دوستم که اسمش نگار بود من من میکرد و مشخص بود چیزی شده.
نگار گریش گرفت.
التماسش کردم بگو چی شده
نگار:
تینا بیخیال شو.برو پی زندگیت

تینا:
اه نگار خفه شو بگو چی شده دارم روانی میشم.

نگار: هادی تو تصادف رفته کما😭
و دکترها قطع امید کردن.گفتن تا شب اگه‌معجزه شه زنده میمونه.وگرنه دستگاههاشو قطع میکنیم.هادی مرده😭

اینو که شنیدم گوشی از دستم افتاد و دیگه نتونستم رو پاهام وایسم.حالم بد شد خیلییییی.گریه امونم بردیده بود و من نابود شدم😭

ادامه دارد…

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-08-23 13:01:57 +0330 +0330

عذرخواهی میکنم بابت اینکه خیلییی فاصله بین خاطرم زیاد شد.ولی اینبار قول میدم ادامشو زودتر بزارم

4 ❤️

2023-08-23 14:27:03 +0330 +0330

↩ Onlinesex35
واقعیه.تاپیک های منو از اول بخونی متوجه کل خاطرم میشین

1 ❤️

2023-08-23 14:50:14 +0330 +0330

↩ Tina78
خوب بزار ببینیم

1 ❤️

2023-08-23 14:51:36 +0330 +0330

↩ وایکینگ
تاپیکهامو بخون.قسمتهای بعدشم میزارم

1 ❤️

2023-08-23 14:52:10 +0330 +0330

↩ Tina78
باشه تشکر

2 ❤️

2023-08-23 15:35:09 +0330 +0330

شما دخترا همش ما پسرا رو به فاک میدین
اگه واقعیه هست خیلی متاسفم شدم
اگه هم نیست که واقعا داستان نویس قابلی هستی

1 ❤️

2023-08-23 22:19:48 +0330 +0330

↩ Big penis19
واقعیه.

0 ❤️

2023-08-23 23:31:56 +0330 +0330

↩ mh1234321mh32
دختر عموت؟اصلا ایرانی نبود😆

0 ❤️

2023-08-24 13:01:39 +0330 +0330

↩ Onlinesex35
۲۳ سالمه

0 ❤️

2023-08-24 14:56:10 +0330 +0330

چرا نظر نمیدین؟

0 ❤️

2023-08-25 11:25:29 +0330 +0330

😎

0 ❤️

2023-09-25 21:09:50 +0330 +0330

خاطراتت ویران کننده است…

1 ❤️

2023-09-25 23:16:36 +0330 +0330

↩ maisaaam
متاسفانه همینطوره😭

0 ❤️

2023-09-26 06:10:24 +0330 +0330

↩ Tina78
الان چطوری؟

1 ❤️

2023-09-26 11:56:13 +0330 +0330

↩ maisaaam
بد نیستم

0 ❤️

2023-09-26 12:43:29 +0330 +0330

↩ Tina78
خوب باش لطفاً

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «