ازدواجی که منو به اتیش کشید(۳)

1402/06/03


مخاطب عزیز من نمیخوام زیاد وارد جزییات بشم که داستان طولانی نشه.
برای همین در حد گذرا بعضی چیزارو توضیح میدم.

بدون اراده افتادم رو زمین و گوشی از دستم افتاده بود و فقط صدای نگارو میشنیدم که اسم منو داد میزد.

اشکهام مثل سیل روان شده بود و تنم میلرزید.
باورم نمیشد هادی من بمیره😭

چطور این دردو تحمل کنم.مگه غمی بدتراز این داریم؟

دیگه چیزی یادم نیست.وقتی بهوش اومدم تو بیمارستان ایرانیان در دبی بودم.

یه سرم تو دستم و  پرویز دیدم که کنار تختم نشسته بود.
اولش گیج بودم ولی تا یادم اومد چی شده جیغ کشیدمو سرمو از دستم کشیدم و پرت کردم.
پرویز منو محکم گرفت و من داد میزدم و پاهام به تخت میکوبیدم.

پرستارها هجوم اوردن تو اتاق و کلی شلوغ شد.
با هزار مکافات منو ساکت کردن و من فقط اشک میریختم.

فردای اون روز منو بردن هتل.همه از من میپرسیدن چی شده؟
جوابی نمیدادم جز گریه.
پرویز با من تو اتاق تنها موند.دستمو گرفت جلوی من زانو زد.

پرویز: عزیزم چی شده؟اخه من انقدرها بد نیستم که!
چرا با خودت و من اینکارو میکنی.

من از دیروز هیچ حرفی نزده بودم و فقط اشک میریختم.
با خشم به پرویز نگاه کردم و گفتم: قاتل.

بخاطر توی کثافت هادی من تصادف کرد و مرد.
برو گمشو از اتاقم بیرون.
پرویز فقط نگاهم کرد و من دستم کشیدم و به طرف در اشاره کردم فریاد زدم گمشو بیرون.

پرویز از اتاق رفت.
این قضیه خیلی مفصله بقیش لازم نیست بگم.
انقدر بدونین که با این حال خرابم فرداش رفتیم برای خرید عقد و عروسی.و گرفتن تالار.

درست شبی که هفتم هادی میشد عقد و عروسی من بود😭

اون شب کزایی اومد و همه جز من خوشحال بودن.
ما عقد و عروسی در یک شب گرفتیم و رفتیم هتل.
از امشب پرویز کنار من میخوابید.
و از فردا قرار بود خونه ای که پرویز دبی خریده بود زندگی کنیم.

شب پرویز منو تو اغوش گرفت.
نمیدونم چرا اینها نمیفهمن وقتی یک خانوم گریه میکنه و غم داره نباید سر به سرش بزاری.شبی که هفتم هادی بود من عروسی گرفتم و حالا قرار بود تو بغل پرویز سکس کنم😭

خیلی مخالفت کردم فایده نداشت.
مثل متکا دراز کشیدمو اشک میریختم و پرویز من و خودشو لخت کرده بود و داشت تن و بدن منو لیس میزد.

پرویز:
وااای تینا چه بدن سفید و خوشگلی داری.

بلاخره بدستش اوردم.

پرویز از نوک انگشتای پام خورد و لیس زد تا صورتم.
تمام تنم خورد.
ولی من همچنان گریه میکردم و حتی تحریک نشدم.
سینه هامو میمالید و بوس کرد تا رسید به کصم.
کصم بوس کرد و زبون زد.چنان کصم با ولع خورد که بی اختیار کصم خیس شد و پرویز گفت جوووووون حالا اماده شدی.
یهو کیرشو کرد تو کصم.

پرویز: وااااوووو چه داغه.
مثل کوره میمونه.

کیرش کلفت و دراز بود.
تحریک شدم و داشتم کم کم لذت میبردم.
اما تمام تلاشم کردم بهش حال دیگه ای ندم.
پرویز منو کرد و ابش ریخت تو کصم.
این کارش هم بهم لذت داد هم عصبی شدم.

ادامه دارد…

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-08-25 12:53:42 +0330 +0330

نظرتون کامنت کنین

0 ❤️

2023-08-25 13:54:19 +0330 +0330

🙄

1 ❤️

2023-08-25 14:30:30 +0330 +0330

تینا جان عزیزم . نا خداگاه با خوندن داستانت و بخصوص فوت هادی . اشک از چشمانم جاری شد . و قلبم پر از غم و غصه . نمیدانم چه بگویم . این داستان و خاطرات زیبایت همه چی دارد . تراژدی و سکس و هیجان و… . خلاصه خیلی جذاب است اما در عین حال بسیار زجر اور و درد اور . امیدوارم هر چه زودتر بقیه خاطرات زندگی ات را بنویسی و دیگر تلخی و غم در زندگی ات رخ ندهد . ممنونم عزیزم . دستانت را می بوسم

2 ❤️

2023-08-25 14:33:57 +0330 +0330

↩ علی بی بی
😭😥
ممنونم بابت نظری که دادین.
ادامشم مینویسم.هنوز خیلی چیزها مونده

1 ❤️

2023-08-25 14:35:58 +0330 +0330

↩ Tina78
ممنوم عزیزم . خیلی ممنون . امیدوارم بهترین ها برایت رقم بخورد . ای کاش پدر مادرها تو ازدواج بچه ها را مجبور نمیکردن . و ای کاش جامعه ما ازاد بود . برای هر انتخاب ازادی وجود داشت . ما بتونیم ازادانه تصمیم بگیریم و زندگی کنیم .
فدای دل شکسته ات

1 ❤️

2023-08-25 14:51:59 +0330 +0330
0 ❤️

2023-08-25 15:23:30 +0330 +0330

خیلی اعصابم خراب شد، اه ، ریدم تو این زندگی ، هیچ ازدواجی ندیدم که توش خوشحالی باشه، ریدم تو این دنیا 😞

1 ❤️

2023-08-25 22:28:23 +0330 +0330
0 ❤️

2023-08-26 11:44:42 +0330 +0330

🙈

0 ❤️

2023-08-26 11:49:34 +0330 +0330

↩ Hamoon radfar2
سلام.ممنون از نظرتون.
بایت دیر شدن خاطرم پوزیش میخوام فرصتش نبود.
و در بعضی مواردی که گفتین تفاوت دیدگاه هست.
و گاهی در شرایطی قرار میگیری که ناخواسته یه چیزی پیش میاد.شاید شما در مستی بازم کنترل فکری داشته باشین اما من نداشتم.اینکه دیر اومد چون میخواست از راهش وارد شه اما متاسفانه پدرم قبول نکرد.و اخر اومد که بریم برای همیشه اما متاسفانه😥😥😥

0 ❤️

2023-08-26 13:36:46 +0330 +0330

بده منم یه راه بکنم تازه جدا شدم تو کفممممم

0 ❤️

2023-08-26 13:45:53 +0330 +0330

↩ Hamoon radfar2
ممنون.همچنین شما

1 ❤️

2023-08-26 21:21:28 +0330 +0330

Up

0 ❤️

2023-08-27 14:39:29 +0330 +0330

Up

0 ❤️

2023-08-30 14:11:40 +0330 +0330

از اول تا آخر داستانت پر فراز و نشیب بود.حشری کننده،اروتیک،ناراحت کننده و اعصاب خرد کن بود.پرویز و پدرت اعصاب خرد کن و مرگ هادی ناراحت کننده و قستمای سکست حشری کننده.ولی در آخر نظرم برای هادی کاملا اثر منفی گذاشتی و در آخرشم به سمت مرگ کشوندیش اول با خیانتت و بعد این ماجرا.
منتظر ادامه داستانیم

1 ❤️

2023-08-30 16:53:07 +0330 +0330

↩ 0Mr.Devil__Dick0
😭😭😭
فردا قسمت بعدیش میزارم

0 ❤️

2023-08-30 16:55:08 +0330 +0330

↩ Tina78
حالا تو که انقد عاشق هادی بودی سختت نیست اینجور داستانو بازگو کنی؟
تازه چجوری انقد راحت حشری میشی که با یذره خوردن کسی که ازش بدت میاد حشری شدی

1 ❤️

2023-08-31 00:30:01 +0330 +0330

↩ 0Mr.Devil__Dick0
ازش بدم نمیومد ولی عاشقش نبودم.
وقتی عاشق کسی نباشی دلیل نمیشه ازش متنفر باشی.
در زنها حسهای زیادی هست.
که قابل توصیف نیست.
وقتی اسرار به ازدواج داشت در حالی که میدونست دختر نیستم و کسی دیگرو میخوام و کوتاه نیومد ازش بدم اومد بخصوص با اتفاقای دیگه ای که افتاد.
تحریک شدن یه حس قالبه که در من بشدت زیاده چون دختر هاتی هستم.
تحریک شدم ولی لذتیو باید بهش میدادم ندادم.
امیدوارم توضیحم کافی باشه و متوجه بشین

1 ❤️



تاپیک‌های داغ





‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «