کار خودشو کرد.
من پشتم کردم بهش خوابیدم.
اشکام میچکید رو متکا.
مرگ هادی،عروسی من،نابودی عشق،ازداوج زوری،سکس ناخواسته.اینارو فقط یک دختر و زن میفهمن.
پرویز منو از پشت بغل کرد و چسبید بهم.
مجبور بودم بپذیرم و هیچی نگفتم.
یه دستش گذاشت رو سینم.یه دستش برد زیر سرم.
کیرش به کون من چسبیده بود.
اروم زمزمه میکرد(خیلی دوست دارم.تو برای خودم شدی.
خانوم خوشگل خودم.من عاشقتم و میدونم توهم یروز عاشقم میشی.)
من همچنان اشکام میریخت.
خیلی حرفای دیگه زد ولی من انقدر فکرم مشغول بود و دلم پراز غصه(به هادی و خاطرات تلخ و شیرینمون فکر میکردم).
یک لحظه تصویرش از جلو چشمم نمیرفت.من بقیه حرفاشو نشنیدم.
یهو به خودم اومدم متوجه شدم پرویز دوباره داره سینه هامو لمس میکنه و کیرشو به کونم میماله.
کیرش دوباره بلند شده بود.
وااااای دوباره میخواست منو بکنه😭
یک لحظه به ذهنم اومد تینا چی شدی؟تو که عاشق سکس زیاد بودی چرا الان حالت بد شد؟
چه جوابی جز نابودی عشق و مرگ معشوق؟؟؟😭
منو برگردوند.
خودش اومد رو خوابید.
تا صورتمو دید یکم جا خورد
پرویز: عزیزم چرا گریه کردی؟
من هیچی نگفتم فقط رومو برگردوندم.
پرویز صورتمو برگردوند سمت خودش.
تینا من واقعا عاشقتم.بهم فرصت بده خودمو ثابت کنم.
اشکامو با دست پاک کرد و لبمو خورد.
مقاومت فایده نداشت.
اجازه دادم هرکار میخواد بکنه تا زودتر تموم شه.
و باید با واقعیتی که پرویز شوهرمه کنار میومدم.اما درد مرگ هادی خیلیییی بدتراز نرسیدن بهش بود😭
یکم در حال لب گرفتن باهاش همکاری کردم.چون چاره ای نداشتم.بلاخره شوهرم بود.
پرویز خیلی خوشحال شد و با ولع زیاد لبمو خورد.
بدون اینکه سینمو کاری داشته باشه مستقیم رفت رو کصم.
چندتا بوس و لیس.
پرویز: انقدر بدنت دوست دارم که ازت سیر نمیشم.
کیرشو فشار داد تو کصم.
پرویز: واااااووووووووو سوختممممم.
چه داااااغ
چه تنگ
مثل دخترهاس انگارتا حالا فتح نشده
اینو، گفت عصبی شدم یهو با دستم هولش دادم، کمی پرت شد عقب.
با کفپام محکم کوبوندم تو سینش.با فریاد بهش گفتم:
تینا: خفشو عوضی.
تو یک حیوونی.
اشغال من همون شب خاستگاری بهت گفتم کسیو دوست دارم.من دختر نیستم و…
حالا داری بهم سرکوفت میزنی.
از جام بلند شدم و با خشم بهش نگاه میکردم.
اشغال عوضی اگهباکره میخواستی گوه خوردی منو مجبور به ازدواج کردی.
میدونی بخاطر توی اشغال هادی مرد؟
میدونی شب عروسیمون شب هفت هادی بود؟
برو گم شو از اتاق بیرون نبینمت.
با دست به در اتاق اشاره کردم.
پرویز: ببخشید من منظوری نداشتم اومد…
نزاشتم حرفشو ادامه بده گفتم خفه شو فقط برو گم شو.
فردا بریم برای طلاق.
هرچی سعی کرد منو اروم کنه فایده نداشت.
تینا: یا برو گمشو بیرون یا من لباس میپوشم کلا میرم بیرون.
هرکی اومد سمتم باهاش میرم.
پرویز سکوت تلخی کرد و از اتاق رفت بیرون.
و تا صبح روی مبل خوابید.
منم چشم رو هم نزاشتم ، تا خود صبح به تخت تکیه کردم ، پاهام تو سینم جم کردم ، های های گریه کردم.
اخه مردک بیشعور و بیغیرت این چه حرفی بود زد😭
ادامه دارد…
↩ Tina78
قلم خیلی قوی داری . جوری مطلب میرسونی که ادم خودشو تو اون فضا حس میکنه و انگار از نزدیک همه چیو داره میبینه
↩ Sadram1994
شاید به زور بشه هر چیزیو تصاحب کرد اما واقعیت وجود اینه که صاحبش نیستی فقط غصب کردی.
چه زمین باشه.چه خونه باشه و چه پول یا هرچیز دیگه.
و وحشتناکتر اینکه قلب و تن و احساس یک ادمو غصب کنی
شاید زنده باشه اما زندگی نمیکنه.
برات بهترینا رو آرزومندم ، غرق در نور و آرامش باشی همیشه عزیزم💋❤️
↩ Mitra.ts
امیدوارم شما هم به هرانچه دلت میخواد برسی.
من که حسرت به دل موندم شما همیشه شاد و ارزوهات خاطره شن