اسی دندون طلا 3

1400/12/01

مدتی بود که رعنا از خونه بیرون نمی اومد و کسی هم نمی دونست چرا؟ ساغر برای اینکه از دوستش خبری بگیره راه می افته به سمت خونه رعنا، تو مسیر ناگهان اسی دندون طلا را می بینه و هول می کنه. مثل اجل معلق یهو جلوش سبز می شه، و ازش می پرسه: سلام، رعنا خانم چند وختی که دیگه نمیاد نونوایی برا خرید؟ اتفاقی افتاده؟
ساغر با یه نگاه حق به جانب به اسی می گه: والا منم بی خبرم
اسی دندون طلا: آخه تو چه رفیقی هستی ساغر ؟
ساغر: شاید مریض شده باشه، یا شایدم که پدر و مادرش دوست ندارن که دیگه رعنا را برای خرید نون بفرستن نونوایی؟
اسی دندون طلا: خلاصه آبجی ساغر هرخبری که از رعنا خانم دستگیرت شد به من هم بگو
ساغر: چشم پهلوون.
هر کدوم از ما آدما دنیایی از ناگفته ها و رازهای پنهون تو سینه مون داریم؛ که حتی بهترین دوستامون از اون بی خبرن. با اون رازها از این دنیا می ریم ولی اثرات اون رازها وختی هویدا میشه که دیگه ما بینشون نیستیم. رعنا هم از این قضیه مستثنا نبود. هر روز رنج رعنا از روز قبل بیشتر و بیشتر می شد. و هیچکس نمی تونست برای اون کاری بکنه. تصمیمم گرفت که دیگه از ظاهر شدن تو جمع خودداری کنه و فقط تو خونه بمونه.
ساغر به دیدن رعنا میره و همه چیز را عادی می بینه و بعد از یه خوش و بش و احوال پرسی رو به رعنا می کنه و می گه: راستی اسی هم سلام رسوند و جویای احوالت بود. بهش چی بگم؟
رعنا تو فکر میره و با لبخندی می گه: خوب داری می بینی سُر و مُر و گنده نشستم جلوت غیر از این چیزی می بینی؟
ساغر: چرا دیگه صف نونوایی پیدات نمیشه؟ اصلا کی دیگه براتون نون میخره؟
رعنا: خب دیگه یه مدت من می رفتم، حالا هم مادرم میاد. چطور مگه ؟
+آخه اسی …
-اسی چی شده طوری شده ساغر
+نه فقط نگران حالت شده بود
-نه نگرانی نداره همه چی مثل همیشه است.
ساغر رعنا رو می بوسه و هردو از هم خدا حافظی می کنن.
توی گود زورخونه دوتا از نوچه های یاور گاوکش با هم کشتی می گرفتن و یاور اون بالا نشسته بود و کشتی را نگاه می کرد. که اسی دندون طلا هم میاد تو. با آمدنش تو زورخونه همگی به احترامش سرپا وامیسن. و صلواتی می فرسن. یاور که این حرکت را از مردم می بینه دندونی به هم می سابه و نگاهش را از اسی بر میداره و چار چشمی زوم می کنه به کشتی و از جاش تکون هم نمی خوره. با اینکه مرشد زنگ پهلوونی را به صدا درآورد و همه به احترام پهلوون شهر پا شدن یاور با این کارش نشون داد که هیچ احترامی به تنها پهلوون شهر نمی ذاره.
مرشد بعد از تموم شدن کشتی
برای جمع شروع به خواندن شعر می کنه:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است.
و ضرب رو شروع به نواختن می کنه و همگی میان داخل گود و شروع به ورزش می کنن. الا یاور و نوچه هاش که با یه علامت به اونا از گود خارج می شن و همگی از زورخونه خارج می شن.
اسی دندون طلا متوجه بی احترامی یاور می شه و به روی خودش نمیاره و مثل بقیه وارد گود میشه و شروع به ورزش می کنه تا خودش را بالاتر از دیگران نبینه و مثل بقیه مردم با اونها باشه و غم مردم غمش باشه و شادی شون شادیش.

13 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2022-02-20 11:53:54 +0330 +0330

↩ Elnazkhanum
سپاس از اینکه خوندین
راز اگر راز باشه که نباید گفته بشه 🙏

2 ❤️

2022-02-20 12:29:47 +0330 +0330

زیبا و دلنواز

1 ❤️

2022-02-20 18:52:42 +0330 +0330

↩ Elnazkhanum
انتظار حضرت مهدی موعود عج انتظاری با ثوابست 👌
آجرکم الله

1 ❤️

2022-02-20 18:53:23 +0330 +0330

↩ اینیوعه
سپاس از شما 👌

1 ❤️

2022-02-20 19:18:44 +0330 +0330

از بیم رقیب جستجویت نکنم
وز طعن حسود گفتگویت نکنم
لب بستم و از پای نشستم اما
این را نتوان که آرزویت نکنم

اثیر اخسیکتی

2 ❤️

2022-02-20 21:59:06 +0330 +0330

littlecute
خواهش می کنم ممنون از نگاهتون. 👌 🌹

1 ❤️

2022-02-20 21:59:07 +0330 +0330

littlecute
خواهش می کنم ممنون از نگاهتون. 👌 🌹

1 ❤️

2022-02-21 12:20:47 +0330 +0330

↩ Fuzzy01
اینو راجع من گفتی؟

1 ❤️

2022-02-21 15:27:57 +0330 +0330

↩ rrahmog
رعنا

لب بستم...
1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «