اوا AVA

1400/07/03



همسرم  با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم اوا (Ava) بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.اوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم. اوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید… اوا مکث کرد.
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم. ناگهان مضطرب شدم. گفتم، اوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام. و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم.وقتی غذا تمام شد اوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد. همه ما به او توجه کرده بودیم. اوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه تقاضای او همین بود. همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.

گفتم، لوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم. خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟
سعی کردم از او خواهش کنم. اوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟ اوا اشک می ریخت و میگفت، شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟
حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

اوا، آرزوی تو برآورده میشه.

اوا با سر تراشیده شده، صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی خاصی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه اوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. اوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند اوا را صدا کرد و گفت: اوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت: دختر شما، اوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.

اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش (Harish) نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده. نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن . اوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم و… . شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

نویسنده : ناشناس

2330 👀
12 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-09-25 19:46:40 +0330 +0330

این تاپیک تقدیم میشه به روح علی لندی عزیز که به همون یادآوری کرد، فداکاری و انسان بزرگی بودن به سن و سال نیست!
روح شاد و قرین آرامش باشه 🙏🌹😔


ممنون از همراهی همیشگی تون دوستان


2021-09-25 19:50:39 +0330 +0330

از دست همسر و مادرش عصبانی بوده بعد خودشم بچه رو وادار کرده بخوره؟

1 ❤️

2021-09-25 20:02:35 +0330 +0330

↩ Deep_bax
متاسفانه ما همیشه اول دیگران رو مقصر میدونیم تا خودمون 🤦🤷

0 ❤️

2021-09-25 20:03:55 +0330 +0330

↩ Esn-nzr
ممنون لطف دارید 😊😊🤗
خوشحالم دوست داشتید تاپیک رو دوست عزیز ، ممنون از همراهی تون 🙏🌹🥰

0 ❤️

2021-09-25 20:06:47 +0330 +0330

↩ Joseph_Cooper
بنظرم تضاد بجایی نبود

1 ❤️

2021-09-25 20:21:44 +0330 +0330

↩ Esn-nzr
دقیقا 👌👏

1 ❤️

2021-09-25 20:23:10 +0330 +0330

↩ Deep_bax
نظرتون کاملا محترم و به جاست 🙏
نویسنده باید این قضیه رو رعایت می‌کرده
ممنون از حضورتون دوست عزیز 🙏🌹🥰

1 ❤️

2021-09-25 20:36:52 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود، 👌👌👌👌👌یاداین پسر فداکار ایذه ای هم جاودان. فداکار بودن واقعا روح بزرگی میخواد . در اون لحظه فکر به جان خودت نکنی، بجان دیگران فکر کنی عظمت کار معلوم میشه. خدا به خانواده اش صبر بده 😓😓😓😓

2 ❤️

2021-09-25 20:46:20 +0330 +0330

↩ Shab.n1
واقعا خدا به خانوادش صبر بده 🙏🙏🙏
ممنون از حضور سبزت شبنم عزیز 🙏🌹

1 ❤️

2021-09-25 20:51:05 +0330 +0330

↩ Joseph_Cooper
واقعا سخته😓😓😓😓
مرسی از تاپیکت، مرسی از یادآوری این نکته که حواسمون بهمدیگه باشه و مهربونی سن و سال نداره🤗🤗🤗🤗🙏🙏🙏🙏

1 ❤️

2021-09-27 00:24:31 +0330 +0330

↩ Joseph_Cooper
چه قشنگ بود، متن جالبی بود کوپری جان⚘❤❤❤❤

1 ❤️

2021-09-27 12:20:50 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
🌹🌹🌹🙏🌹🌹🌹

0 ❤️

2021-09-27 12:24:43 +0330 +0330

زیبا و تاثیر گذار 👍

1 ❤️

2021-09-27 12:37:31 +0330 +0330

↩ Mr.Feeling
فدات داداش
ممنون از حضور سبزت توی تاپیک 🙏🌹🥰⁦❤️⁩

1 ❤️

2021-09-27 12:38:50 +0330 +0330

↩ Sadafjuun
خوشحالم تاپیک رو دوست داشتید دوست عزیز 🙏🌹🥰

1 ❤️

2021-09-27 12:44:36 +0330 +0330

↩ دُنیا
ممنون از حضور سبزت دوست خوبم 🙏🌹🥰
پ.ن: یه بشقاب دونات میخوای !؟😁😉😋

1 ❤️

2021-09-27 12:49:38 +0330 +0330

↩ دُنیا
خدمت شما :


اینم صورت حسابتون : ۵۶۳۵۵۳۷۲۵۳۷۶۳۸۳۵۳۸۳۷۰۰
نقد میدی یا کارت میکشید !؟ 🤣🤣😜

1 ❤️

2021-09-27 14:08:32 +0330 +0330

↩ دُنیا
پس بی زحمت به شماره کارت ۸۵۸۵-۶۹۶۹-۸۵۸۵-۶۹۶۹ به اسم جوزف کوپر کارت به کارت کن 🤗🤗🤗

1 ❤️

2021-09-27 17:02:59 +0330 +0330

↩ دُنیا
این کارت ها رو بانک شهوانی میده 🤣🤣🤣
راستی این دسته گل هم تقدیم به شوما 😁😋:

1 ❤️

2021-09-27 18:48:34 +0330 +0330

↩ دُنیا
نوش جان 🥰🥰🥰

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «