باشگاه سکس قسمت اول

1401/12/07

ساعت ده شب به آدرسی که در دعوت نامه بود رسیدیم این دعوت نامه از طرف یکی از پزشکان همکار سامان برای ما فرستاده شده بود و در آن شرح حال مختصری از این باشگاه و با خط درشت نوشته شده بود تست بیماریهای مقاربتی الزامیست , یک جای دور افتاده در منطقه صنعتی شهر ، دور تا دور دیواری بلند کشیده شده بود با دروازه بزرگ آهنی که دو مرد غول پیکر خوش پوش از آن محافظت می کردند . سامان همسرم دعوت نامه را در موبایلش نشان آنها داد ، راهنمایی کردند که کجا ماشین را پارک کنیم .
روبرو یک گنبد بزرگ بود که از شش ضلعی های شیشه ای متعدد ساخته شده بود ، بسیار وسیع . در طرف چپ این گنبد عمارت ساده مکعب شکل که یک ضلع آن به گنبد چسبیده بود .
وارد عمارت شدیم دو دختر جوان زیبا با روبدوشامبر سفید خوش آمد گفتند یکی دست من را گرفت و به سمت راست برد و دیگری سامان را به سمت چپ ، وارد اتاق رختکن بزرگی شدیم تست بیماری ازمن خواست ، به او نشان دادم خواهش کرد لخت شوم و تمامی لوازم را در قفسه بگذارم حتی موبایل ، در آن را قفل کرد یک دستکش لاتکس دستش کرد کمی ژل روی انگشتانش ریخت و دستور داد که خم شوم ، دو انگشت در مهبل و انگشت شست در مقعد ، دنبال مواد مخدر میگشت…
بعد از حمام یک دست مایو دو تکه به رنگ سفید به من داد و یک ربدوشامبر توری کاملا شفاف و هدایتم کرد بطرف در خروجی از رختکن .
وارد همان گنبد شیشه ای بزرگ و وسیع شدم ، چیزی که دیدم وصف نشدنی است.
یک استخر بزرگ به صورت برکه طبیعی ، تمامی آن محوطه پر از درختهای استوایی مانند جنگلی سرسبز و چمنزار وسیع ، نور ملایم و دلپذیر ، ده ها زوج با مایوهای رنگارنگ در گوشه و کنار مشغول صحبت ولاس زدن ، در وسط برکه جزیره ای بود به صورت یک صخره که درروی آن سه زوج مشغول عشق بازی و گاییدن همدیگر بودند ، در گوشه ای بار مشروبات الکلی در گوشه دیگر بوفه خوراکی و میوه ، از دور صدای موزیک رقص به گوش میرسید .
قدم زنان از باریکه راهی که از میان این بیشه استوایی میگذشت به راه افتادیم و وارد بیشه زار شدیم ، چقدر باصفا ، در گوشه کنار این باریکه راه و زیر درختان موز و عرعر فضاهای باز بود با تشک های بادی دو نفره و روبروی آن صندلیهای راحتی ، هر دفعه که نگاهمان به صحن وسط استخر می افتاد پوزیشن و ترکیب آن سه زوج تغییر کرده بود ، گهی دو مرد ویک زن گهی دو زن ویک مرد ، مرد با مرد و زن با زن ، مرد سوم کون زن دیگر را می گایید و مرد دیگر سوار بر او…
به گردش ادامه دادیم ، در یکی از این پستوها سه مرد مشغول همدیگر بودند ، تا به حال عملکرد هوموها را ندیده بودم روی صندلی روبرو نشستم و محو تماشا شدم ، مفعول حالت داگی ایستاده بود و مرد دیگر بر او خیمه زده بود تو کونش تلمبه میزد و با دستش برای مفعول جق میزد ، مرد سوم در دهن مفعول تلمبه میزد ، مفعول آبش را ریخت , اون یکی آبش را در دهن مفعول خالی کرد و چندی بعد نوبت نفر سوم بود که آبش را در کون مفعول ریخت ، بلند شدم ولی سامان آنجا نبود ، تنها ادامه دادم زوجی جوان در حال لاس زدن بودند در دخمه ای دیگر دو مرد ویک زن جوان و چندی اون طرف تر مردی جوان زن مسنی را میگایید ، این زن حدودا ۷۰ سال را داشت ولی اندام متناسب و خوبی داشت روی کیر جوانک نشسته بود و سینه های بزرگش که معلوم بود با سیلیکون ایستاده , بالا و پایین میپرید ، جوانک بیشتر از بیست سال را نداشت در کنار آنان دختر جوانی برای مرد مسنی ساک میزد , کیر مرد مسن نیمه ایستاده بود . پیش خودم فکر کردم که : ما هم یه موقعی به این وضع میرسیم .
ادامه دادم ، صدای موزیک بلند تر شده بود و در خم راه به پل چوبی رسیدم که از روی برکه رد میشد ، آن طرف پل فضای بازی بود ، یک بار مشروبات الکلی به سبک هاوای و پیست رقص که چند نفری در حال رقص بودند ، سامان در گوشه ای با یک زوج در حال گفتگو بود تا من را دید اشاره کرد که به آنها ملحق شوم .
+سوزان ، خانم و آقای کارانچسک ، دکتر شلی از همکاران من هستند و به دعوت ایشان امشب اینجا هستیم .
این زوج کمی از ما مسن تر بودند و با لهجه انگلیسی بریتانیایی خیلی غلیظ حرف میزدند ، دکتر شلی یک زن بلوند باریک اندام بود با سینه نسبتا بزرگ و باسن پهن ، بدون اینکه چیزی پوشیده باشد فقط روبدوشامبر شفاف تنش بود . رو به من کرد و گفت :
-میدونید که این لباسها هر کدام کد مخصوصی دارند ؟ تا وقتی اینجور پوشیده باشید هیچ کس حق صحبت شهوانی با شما را ندارد , اگر روبدوشامبر را در آورید و با مایو بمانید راه را برای صحبتهای شهوانی باز میکنید ولی هنوز اجازه لاس زدن و عشق بازی فیزیکی را نمی دهد , همین که سینه های خودتان را آزاد کنید طرف مقابل می تواند به شما دست بزند و عشق بازی کند و تا شرت پایتان هست دخولی انجام نمیگیرد .
پرسیدم : خب اینجور که شما فقط روبدوشامبر پوشیدید چی میگه ؟
-که بعد از گاییده شدن در استراحت هستم . نهایت لذت را ببرید , با اجازه شما… و رفتند .
.
.
ادامه دارد…

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-02-26 09:35:09 +0330 +0330

سلام واقعا یک نویسنده قابل هستی.تعارف نمیکنم .ممنونم از ذهن و زبان و حس و…چیزهای دیگر!

1 ❤️

2023-02-26 09:40:58 +0330 +0330

↩ BehzadBijani
مرسی عزیزم .
نمیدونم چرا اجازه نمیده همه داستان را بگذارم .
مینویسه :
حاوی لینک یا متن غیر مجاز است !!!

2 ❤️

2023-02-26 09:55:35 +0330 +0330

↩ suzan40
چو.ن داستان است لابد باید در بخش داستان ها بفرستی اما بیخیال همینجا روز بعد ادامه بده

1 ❤️

2023-02-26 10:12:46 +0330 +0330

↩ سجاد.s.
تخیل نیست واقعا دعوت بودیم .
باور کن برای ما هم گزافه .
1500$ در ماه شهریه ؟
پول مفته !!!

3 ❤️

2023-02-26 10:24:33 +0330 +0330

↩ سجاد.s.
این را همیشه یادت باشد عزیزم :
هرکس بامش بیش , برفش بیشتر .
باور کن همه جای دنیا آسمون یه رنگه .
در هر صورت , آرزو میکنم هیچ وفت کم نیاری در زندگی.
و متشکرم از نیک اندیشیت .

1 ❤️

2023-02-26 10:53:12 +0330 +0330

عالی بود
ای از شب نامراد سامان خان 😁

0 ❤️

2023-02-26 10:57:34 +0330 +0330

↩ suzan40
حتما به کلمه حساس شده اسپم گیر سایت همینطور ادامه دار بفرستین بهتر هستش

0 ❤️

2023-02-26 11:05:17 +0330 +0330

داستان زیبایی بود خوشم اومد. چون در اون مکان هیچ گرایش و هیچ عقیده ای به سخره.و شوخی و بی نظمی گرفته نمیشه. ولی زوج و زن و شوهر مقدس هست لا اقل دوستی ها اینجور باشه بهتره حداقل تعهدی وجود نداره و احساس گناهی نظر منه

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «