روزایی در زندگی ما هست که از همه روزها زیباترند… مثل: مامان میشه بریم برام مدادرنگی بخری؟ صداهایی در زندگی ما هست که از همه صداها شنیدنی تر است…مثل : همه وسایلتو گذاشتی تو کیفت؟ دیرت نشه بابا؟ عطرهایی در زندگی ما هست که از تمام حس های خوشبوی دنیا خوشبوترند…مثل: بوی کتاب های کهنه قفسه چوبی. ادمایی در زندگی ما هست کهبا همهادمهای دنیا فرق می کنند… مثل:مامان بابا هنوز نیومده؟ یه دست هایی تو زندگی ماهست که از همه دست های این دنیا گرمترند… مثل: عشقم، قلبم، تو نفسمی… تو زندگیمون یه حسرتایی هم هست که هرچه بیشتر بهشون فکر کنی. جای زخمشون تو قلبت تازه تر میشه… مثل: عجب…اه. اینجا چیکار می کرد. ولی تو زندگیمون یه جاهایی هست که دیگه نه چیزی قشنگه، نه چیزیحسرت داره برامون، نه چیزی پره حسه برامون، اونجاست دیگه پوچ و بیهوده و بی مصرفیم. مث مسافری که حیران و مبهوتبه راهش ادامه میده و هیچ هدفیم نداره. اسم اینجاها رو تو زندگی میزاریم “تنهایی”… این جاها رو باس تنها بریم. دیگه حسابی هم برا تسویه کردن با زندگی نداریم. فقط خودمون رو داریم… فقط خودمون…
1_امروز درست در تولد ۴۷ سالگیام نامه خودکشی را که ۲۷ سالگی نوشته بودم مرور کردم. اگر آن روز همسرم دو دقیقه دیرتر خبر پدر شدنم را به من میداد اکنون من وجود نداشتم. ۱۹ سال از آن روز میگذرد و دخترم، دلیل زندگیم ۲۱ ساله است و دو برادر کوچکتر نیز دارد. هر سال در روز تولدم این نامه را مرور میکنم تا شاید بیشتر بابت داشتههایم شکر گزار باشم.
2_بیست سال پیش وقتی به مادر بزرگم گفتم: ” میترسم از انتخابم پشیمان شوم” او مرا در آغوش کشید و گفت: ” باور کن عزیزم وقتی به سن من برسی از تنها چیزی که پشیمان نخواهی شد دنبال کردن انتخابهایت است. به خودت فرصت و مجال انتخاب بده”.
بنظر بنده بزرگترین حسرت زندگی کردن تو عصرِ حاضر مخصوصأ تو این مملکت و این برهه از زمانِ
جایی که به کم ترین حقِ یه انسان که آزادیِ خندیده میشه و حقوق شهروندی زیر پا گذاشته میشه،چون ما مردم ایران همه حافظه تاریخیِ بسیار فاجعه باری داریم،به اندازه ای که یادمون رفته همین سه ماهِ پیش چه اتفاقی افتاده
چه رسد به سه سال و سی سال و سیصد سالِ پیش.
بنظر من حسرتِ کلی واسه هممون به دنیا اومدن در ایرانِ
بقیه حسرتا شبیه به شوخیه
بقولِ هریت تابمن تفهیم قضیه از اصل اون واجبتر و بالاترِ’
خیلی حسرتای زندگیمون ناشی از تفکراتِ پوسیده و غلط استالینیسمی و لنینیسمی حضراتِ…
کاش میشد زمان برگرده
کاش میشد برگرده
دختری ک دوستم داشت با کارام از دستش دادم
و حالا تو عمق منجلابم و هر روز بیشتر فرو میرم
کاش میشد ک برگرده
کاش هر کاری که تو این سال ها کردم رو انجام نداده بودم _ خیلی گذشتم اذیتم میکنه
1- ای کاش روانشناسی موخوندم.
2- ای کاش به پسرا رو نومودادم.
3- ای کاش تو دهن بعضی آدما موزدم تا ازم سواستفاده نکنن.
کاش میشد برگرده
دختری ک دوستم داشت با کارام از دستش دادم
و حالا تو عمق منجلابم و هر روز بیشتر فرو میرم
کاش میشد ک برگرده
کاش زمان برمیگشت عقب…
کاش فقط یبار دیگه بهمون فرصت داده میشد :( :(
کاش برگرده خیلی خستم اهل چس ناله نیستم
تو چی گفتی کاش زود چی؟
خوب شد عوض کردن وگرنه اینجا نبودی
بهتر ک نخوندی
زیاد بوده اما بزرگترینش این بود که خیلی زود نا امید شدم. من در آستانهء 30 سالگی هستم و عین خیلی از مردم بسیاری از آرزوهای دوران بچگیم رو فراموش کردم و چسبیدم به زندگی روزمره تا اینکه چند ماه قبل داستانی رو خوندم که از قرار بود: عمه ام در پنجاه سالگی از شوهرش جدا شد و شدیدا افسرده شده بود. یک سال گذشت و تصمیم گرفت که بره دورهء نقاشی ببینه چون از بچگی بهش علاقه داشت و به خاطر خانواده و بچه هاش نتونسته بود بره دنبالش. وقتی شروع کرد خیلی نقاشی های فاجعه بار و زشتی میکشید و برای اینکه ناراحت نشه می گفتیم خوبه و بهش دلداری میدادیم. چند سال گذشت و عمه ام 58 سالش شده بود که خواهرم بهم زنگ زد و گفت امروز داریم ميريم نقاشی های عمه رو ببینیم و تو هم یه بلیط بگیر و بیا به شهر ما تا با هم بريم. وقتی آدرس رو گرفتم بهم گفت بیا فلان خیابون و فلان گالری!! با خودم گفتم لابد یه نفر دلش به حالش سوخته و قسمتی از گالريشو داده به عمم تا نقاشی هاشو اونجا بذاره. وقتی رسیدم باورم نمی شد. آثار حرفه ای که اونها رو برا فروش گذاشته بودن و همه اش رو عمه ام کشیده بود اونم تو سن 58 سالگی!
این داستان کاملا واقعی بود و باورم نشد که یه نفر میتونه تو چنین سنی بره دنبال آرزوهاش. از اون موقع به بعد یه لیست از چیزهایی که میخواستم و فراموششون کرده بودم تهیه کردم و یکی یکی براشون برنامه ریزی کردم. مثل موسیقی، نویسندگی، نقاشی، یه مهارت جدید و خیلی چیزهای دیگه.
این مطلب رو نوشتم که بدونيد هیچ وقت دیر نیست مگر اینکه مرگتون فرا برسه…
حسرت ها توی جامعه بخت برگشته و بهتر بگم مردم بخت برگشته ما زیاده..حسرت یه لقمه نون.حسرت آب،هوای پاک،آزادی،حسرت درس خوندن،حسرت خیلی چیزها با اینکه دخترهای زیادی طرفم اومدن اما حسرت من تو19سالگیم زمانی که فقط نامه راه ارتباطی بود دختری بود که در قبال 3سال عشق پاک من پوزخند تلخی زد و مسخرم کرد..الان حسرت اون روزها رو میخورم.حسرت دختر نه،حسرت عشق پاک که فقط تو اشعار سعدی و حافظ خوندم.
بزرگترین حسرت زندگیم خلاصه میشه در یک جمله انتخاب اشتباه
همیشه آرزوم این بود که با تجربیات الانی که دارم زمان برمیگشت به عقب
دلم حسرت روزهای جوانیم رو داره که با انتخابهای اشتباهم به سرعت برق و باد گذشت بدون اینکه ازش چیزی بفهمم
خوب شد عوض کردن وگرنه اینجا نبودی
کاش میشد برگرده
دختری ک دوستم داشت با کارام از دستش دادم
و حالا تو عمق منجلابم و هر روز بیشتر فرو میرم
کاش میشد ک برگرده
کاش زمان برمیگشت عقب…
کاش فقط یبار دیگه بهمون فرصت داده میشد :( :(
کاش برگرده خیلی خستم اهل چس ناله نیستم
تو چی گفتی کاش زود چی؟
هیچی بدتر از این نیس ادم از خودش بیزار باشه …
دست رو دلم نزار لعنتی
روزایی در زندگی ما هست که از همه روزها زیباترند... مثل: مامان میشه بریم برام مدادرنگی بخری؟ صداهایی در زندگی ما هست که از همه صداها شنیدنی تر است....مثل : همه وسایلتو گذاشتی تو کیفت؟ دیرت نشه بابا؟ عطرهایی در زندگی ما هست که از تمام حس های خوشبوی دنیا خوشبوترند.....مثل: بوی کتاب های کهنه قفسه چوبی. ادمایی در زندگی ما هست کهبا همهادمهای دنیا فرق می کنند..... مثل:مامان بابا هنوز نیومده؟ یه دست هایی تو زندگی ماهست که از همه دست های این دنیا گرمترند..... مثل: عشقم، قلبم، تو نفسمی.... تو زندگیمون یه حسرتایی هم هست که هرچه بیشتر بهشون فکر کنی. جای زخمشون تو قلبت تازه تر میشه..... مثل: عجب....اه. اینجا چیکار می کرد. ولی تو زندگیمون یه جاهایی هست که دیگه نه چیزی قشنگه، نه چیزیحسرت داره برامون، نه چیزی پره حسه برامون، اونجاست دیگه پوچ و بیهوده و بی مصرفیم. مث مسافری که حیران و مبهوتبه راهش ادامه میده و هیچ هدفیم نداره. اسم اینجاها رو تو زندگی میزاریم "تنهایی".... این جاها رو باس تنها بریم. دیگه حسابی هم برا تسویه کردن با زندگی نداریم. فقط خودمون رو داریم...
فقط خودمون…
دوچرخه سواری کردن تو تابستون وقتی که بچه مدرسه ای بودم و برای دختر عیب داشت …
مرسی
ممنون از نظرت منتظرم بی صبرانه به خاطره یا داستانِ نقل شده از شما مرسی
درد ترا به خلق چو گویم چو اوحدی؟
آن به که اعتماد کنم بر خدای من
بزرگترین حسرت من اینه که تا حالا موفق نشدم مادر ادمین سایت شهوانی رو بگام با این سایت تخمی که همه توش کیونی و گی هستن
طلایی ترین فرصت زندگیم رو بخاطر اشتباه یک نفر ، از دست دادم …
اخ خیلی بد هست قربانی بودن،حاضرم به تمام جهان خیانت کنم تا اینکه جهان بخواد بهم خیانت کنه_cao cao
بخاطر همدردی سپاسگذارم
خیلیییییی درد داره که تا آخرین روزی که نفس میکشی تاوان اشتباه یک نفر دیگه رو بپردازی
به نظر من زندگی مثل قمار میمونه وقتی ادم فرصت داره نباید از دستشش بده شاید دیگه هیچوقت فرصتی پیش نیاد حالا شاید ببازی ولی بنظر من از اینکه بعدا حسرت بخوری که چرا اون کارو نکردم بهتره ادم تا وقتی ریسک نکنه به موفقیت بزرگی نمیرسه سعی کن همیشه جوری زندگی کنی که وقتی پیر شدی بجای حسرت برات خاطره بمونه
آفرین …
ولی وقتی تو رو با کارت سوخته و بازنده وارد اون قمار میکنن و ازت انتظار دارن که
حتما برنده بشی ، خودت رو هزااار بار هم به در و دیوار بکوبی ، هیییییچ فایده ای نداره …
آفرین …
ولی وقتی تو رو با کارت سوخته و بازنده وارد اون قمار میکنن و ازت انتظار دارن که
حتما برنده بشی ، خودت رو هزااار بار هم به در و دیوار بکوبی ، هیییییچ فایده ای نداره …
دقت کن گفتم وقتی فرصت داری ولی ترس از باختن نمیزاره بری جلو وگرنه وقتی برگت خوب نیست باید کسخل باشی کال کنی
آفرین …
ولی وقتی تو رو با کارت سوخته و بازنده وارد اون قمار میکنن و ازت انتظار دارن که
حتما برنده بشی ، خودت رو هزااار بار هم به در و دیوار بکوبی ، هیییییچ فایده ای نداره …
دقت کن گفتم وقتی فرصت داری ولی ترس از باختن نمیزاره بری جلو وگرنه وقتی برگت خوب نیست باید کسخل باشی کال کنی
آخه اگر کال نکنی ، اونوقت همه ششصد متر زبون پیدا میکنن که " تقصیر خودته ... چرااااا نکردییییی ؟! "
چون خودشون که نمیدونن باهات چیکار کردن ... !
به خیال خودشون ، محبت و لطف کردن ( البته از نوع خاله خرسه )
من به هرچی خواستم رسیدم الا کردن خواهر زنم که نشد و زندگیم بهم خورد??
بهتر ک نخوندی
دادا اسکلی چیزی هستی ؟ میخوند دکترم میشد زبانم میخوند میرفت کانادا
حرف حساب جواب نداره ای کاش همه بجای قضاوت و عداوت،سخاوت و معرفت داشتن
بزرگترین حسرتم اینه که زمانی که عاشق شدم نه پول داشتم نه کار نه هیچی …
به خودمم میگم شاید خودم باعث شدم خیانت بکنه (اونم به بدترین شکل ) کسی که میگفت عاشقمه … شاید هم حق داشت … شاید هم عجله کرد
ولی این روزا که مثل قبل نیستم حسرتم اینه که ای کاش قبلا زندگیم مثل الان بود تا کسی رو که میخواستم تو زندگیم میموند …