سلام به همه
دوستان خوبم
این تاپیک حاوی مطالب و عکسهای عاشقانه با طعم و چاشنی بوسه است :D
امیدوارم همه روزهاتون بارونی باشه
اونم از نوع بوسه باران :X :X :X :X
عاشق باشید
و
عاشقانه زندگی کنید ♥
ﺑﻪ ﭼﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺗﺮﮐﻢ ﮐﺮﺩﯼ
ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺮﮎ ﻫﻤﯿﻦ ﭘﮏ ﺁﺧﺮﻡ
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﺒﺎﺵ !
ﺍﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ ﺑﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺗﻮﺳﺖ …
ﺷﺐ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﺭ ﺧﻮﯾﺶ
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﺪ،ﻏﺮﯾﺒﻢ، ﺑﯽ ﮐﺴﻢ،ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﻏﻢ ،ﻏﻢ
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻮﺳﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺒﻮﺩ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪﻡ .
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﻓﺖ ،
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﻧﺸﺴﺘﻢ .
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﺩ ،
ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ،
ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ .
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ،
ﻣﻦ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪﻡ .
ﻭ ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺘﻮﻟٌﺪ ﺷﺪﻥ ،
ﻣﺜﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ،
ﻣﺜﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺮﺩﻥ
ﺁﺯﺍﺩ ﺁﺯﺍﺩﻡ ﺑﺒﯿﻦ
ﭼﻮﻥ ﻋﺸﻖ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺬﺷﺖ ﺁﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﻪ
ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺷﺎﯾﺪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ، ﻭﻟﯽ ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺧﻼﺻﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ
ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﻓﻘﻂ ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ ﺭﻓﺖ ، ﺁﻥ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﻣﺨﺘﺼﺮ
ﻣﻦ ﺭﻭﺡ ﺑﺎﺭﺍﻧﻢ ، ﺑﺒﯿﻦ ، ﭼﻮﻥ ﻋﺸﻖ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ،ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺎﺷﻪ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ،ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﻭﺍﺷﻪ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻧﯿﺎﺭ ﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺗﻮ ﻣﯿﻮﻥ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﯽ ﺷﯿﻨﻢ
ﺑﺎﺯﻡ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺑﺎﺯﻡ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﺴﺘﻢ
ﺑﮕﻮ ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺩﻝ ﺭﻭ
ﺑﻪ ﮐﯽ ﻏﯿﺮ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﻮﺩ،ﺗﻮ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﯿﺮﻡ
ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ،ﮔﺎﻫﯽ ﺳﺨﺖ ﺩﻟﮕﯿﺮﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻪ
ﺩﻟﺖ ﺳﻬﻢ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺩﻩ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻋﺸﻖ
ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻠﺒﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﺑﺎﺯﻡ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺎﺯﻡ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﺴﺘﻢ
ﺑﮕﻮ ﺑﺎ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺩﻝ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮐﯽ ﻏﯿﺮ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ
…
ﺣﺮﻑ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺳﺒﺰ
ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺁﺑﯽ
ﻭ ﺑﺎ ﺕ ــ ـــ ـ ﻭ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …
ﺣﺮﻑ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ
ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍ ﻧﺰﻥ
سلام عکسات واقعا قشنگه مرسی بعضی هاشون واقعا داغ و سکسیه
یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد
اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد
آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد
من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد
فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست…
اما حيف اين تازه اول يک زندگيست…
زندگي چيزيست شبيه يک حباب…
عشق آباديه زيبايي در سراب…
فاصله با آرزو هاي ما چه کرد…
کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد
ن ازمردن نمی ترسم،هراس از زندگی دارم
که هر روزش مثه دیروز،از این تکرار بیزارم
من از مردن نمی ترسم،که هر چی باشه یکباره
هراس از زندگی دارم،که دردش پر ز تکراره
باز آمدی كه قلب مرا زیر و رو كنی ؟
با حرف عشق زخم دلم را رفو كنی ؟
تا مطمئن شوی كه ازعشقت شكسته ام
هی حال و روز قلب مرا پرس و جو كنی
این رسمش است ، بی خبر از من جدا شوی
اما گلایه از من ِ بی آرزو كنی ؟
از سر گذشته آب ،چرا فكر می كنی
این آب ِ رفته ای است كه باید به جو كنی
از شاخه های عشق ، چو گل چیده ای مرا
عطری دگر نمانده برایم كه بو كنی
گفتم كه بی تو هم دلم آرام و سرخوش است
كم مانده بود دست دلم را تو رو كنی
در كوله بار خاطره هایت به دوش من
جز گریه هیچ نیست ، اگر جستجو كنی
ﻭ ﺣﺎﻻ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺷﻌﺮ
ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﻣﺒﻬﻢ ﻭ ﺯﺭﺩ
ﻭﻟﯽ ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺟﺎﺩﻭﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ
ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ
من بعد رفتنت به خدا پیر می شوم
برگرد خوب ِمن که زمینگیر می شوم
گفتم که بعدِ تو به غزل می برم پناه
با هر غزل به عشق تو زنجیر می شوم
تکرار می کنم همه ی خاطرات را
هر بار که به دست تو تسخیر می شوم
کابوس ” روز وصلتم” انگار در شبت
با رفتنت به نفعِ تو تعبیر می شوم
دردی نهفته ام که در این گیر و دارها
هر لحظه با خیال تو درگیر می شوم
یک آیه از کتاب نگاهت شدم ببین!
اینگونه من به نام تو تفسیر می شوم
این شعرها بدون تو معنا نمی دهد
از واژه واژه ی غزلم سیر می شوم!
روی آن شیشه ی تب دار تو را رها کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت
هر کس غصه ی اینکه چه میکرد نداشت
چشمه ی سادگی از لطف زمین می جوشید
خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت …
به یاد آشنایان آشنا باش
به پیوندی که بستیم با وفا باش
همیشه یاد تو در خاطرم هست
تو هم هر جا هستی یاد ما باش
در بستر غم چشم به راهت شده ام
این را تو بدان اگر بمیرم روزی
مسئول تویی که من فدایت شده ام
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هــم نزنم تا کـه ز دستم نرود
ناز چشم تو به قـدر مژه بر هم زدنی
هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود
جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو…!
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم
دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست
من به تو جان می سپارم
دل که قابل دار نیست!
بر خاک بخواب نازنین،تختی نیست.
آواره شدن ,حکایت سختی نیست.
از پاکی اشکهای خود فهمیدم ؛
لبخند همیشه راز خوشبختی نیست
ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﻟﯽ ﺑﻪ ﻣﺴﻠﺦ ﺧﻮﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ﺟﻨﻮﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻧﮑﺮﺩ
ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﯾﮏ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯼ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺭﺍ
ﺑﺮ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺳﺮﺩ ﻗﺮﻭﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻭ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ
ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﺨﺖ ﻧﮕﻮﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺗﺎ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﻝ ﮔﻨﮓ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﻫﺎ ﺷﻮﻡ
ﺑﺎﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺧﻮﺍﺏ ﺳﮑﻮﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﺱ ﺣﺮﻣﺖ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺸﻖ
ﻣﺮﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﮔﻮﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺗﺎ ﺍﺯ ﺣﺼﺎﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﺬﺭ ﮐﻨﻢ
ﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﮐﻮﭺ ﮐﻨﻮﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﯿﺮ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﭼﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﻧﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺣﺮﻑ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺳﺒﺰ
ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺁﺑﯽ
ﻭ ﺑﺎ ﺕ ــ ـــ ـ ﻭ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …
ﺣﺮﻑ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ
ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍ ﻧﺰﻥ
ﻣﺮﻭﺯ ٬ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺿﺮﺑﺎﻥ ِ ﺩﻝ ِ ﻣﻦ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﺍﺳﺖ …
ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﺩﯾﺮﻭﺯ ٬ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ِ ﺩﻟﻢ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺍﺳﺖ …
ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ
ﻓﺮﺩﺍ ٬ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﺑﯿﻦ ﺍﺳﺖ …
ﭼﻮﻥ ﺗﻮﺭﺍ
ﺍﺯ ﺑﺎﻍ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﭼﯿﻨﻢ
ﻫﺮﺷﺐ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﭘﺎﯼ ﻫﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺯﺑﺲ ﮐﻪ ﻣﻦ
ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻫﺮﺷﯿﺸﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﺭﺧﺴﺎﺭﻭ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺭﺍ ﻣﯿﺠﻮﯾﻢ ﺯ ﻫﺮﺩﺭﮔﺎﻩ
ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﯾﺎﻓﺘﻨﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﺭﯼ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﺗﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﻧﻤﯿﺮﻭﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ
ﻋﺸﻖ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﮕﻮ ﻻﻑ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﺍﮔﺮ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻢ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾـﯽ ﮐـﻪ ﺑـﯽ ﺗـﻮ ﻣﯽ ﮔـﺬﺭﺩ
ﮔـﺮﭼﻪ ﺑـﺎ ﯾـﺎﺩ ﺗـﻮﺳﺖ ﺛـﺎﻧـﯿﻪ ﻫـﺎﺵ
ﺁﺭﺯﻭ ﺑـﺎﺯ ﻣﯽ ﮐـﺸﺪ ﻓـﺮﯾـﺎﺩ :
ﺩﺭ ﮐـﻨﺎﺭ ﺗـﻮ ﻣﯽ ﮔـﺬﺷﺖ٬ ﺍﯼ ﮐـﺎﺵ