با روانِ پریشم خوابیده !
قصد بیدار شدن نداره بجهنم بخواب
مثل همه مردم روان پریش اطرافم که خوابند
تو هم بخواب
هیچوقت شهروند خوب و سربراهی نبودم
چون نخواستم قاطی بازیهای مسخره تون بشم
مواجهه با شعری که جنسیت شاعر را لو میدهد
خلاف اصل اندروژنیست
اما خلاف بودن،
ارزش منفی به اثر نمیدهد
چون هیچ شعری زیر بارِ اصول نمیرود.
سه تا ماهی طلایی با باله های بلند پره پره از لای انگشتام لیز خوردن
سه تا رنگین کمون کوچولو امشب از تورم فرار کردن
ولی سفرهام هنوز پر از بینهایته
حالا برین کنار میگوهای زرد بد قیافه
که مث پارازیت رنگای مواج رو احاطه کردین
گرچه رنگین کمون حتی با شما هم مرز نداره
حتی انگلها هم تو رنگین کمون جا دارن
نگران نباشین
فقط روتونو زیاد نکنین!
امشب تلویزیون ناگهان منو کرد. خشک خشک. پشت سر هم. با ضربات ممتد و مداوم. بی وقفه.
شرتم رو در آورد، پاهامو باز کرد، و در آغوشم گرفت.
ارگاسم رو ذره ذره در من تزریق کرد.
با لطافت نوازشم کرد
و منو کرد.
منو خشک خشک کرد
منو خشک خشک به ارگاسم رسوند.
امشب خشک خشک پرواز کردم
امشب از فرط لذت زار زدم.
یادم نمیاد آخرین بار کی این طور بدون کاتالیزور ارگاسم شده بودم
اصلاً مطمئن نیستم که تا حالا این طور بی واسطه اوج گرفته بودم یا نه
نمیتونی باور کنی
نمیتونی باور کنی که بشه به این راحتی اوج گرفت
امشب تلویزیون با ما در این اتاق تاریک چه کرد
شاید این که همیشه از خونه همسایه پایینی صدای واق واق میاد به خودی خود خیلی هیجان انگیز نباشه ولی موضوع وقتی جالب میشه که بدونیم اونها اصلاً سگ ندارن.
چی … سگ ندارن؟
وقتی که یه چیزی تو چاکرای آخرت تیر میکشه
نمیدونی چی کار کنی از بس که تیر میکشه
و مجبور میشی چاکرای خاکیت رو خالی کنی
که وصل بشی به زمین
چاکرای آخرت رو خالی کنی از بس که تیر میکشه
.
نویسنده روش نشده بگه
کره، جقلازم، پاتیل، ورم، درد، بغض، آسیب، مرض، نبض، سرگیجه، سرسام…
.
از آسمون پرت شده پایین
ولی هنوز آسمون ولش نمیکنه
مجبوره انقد خودش رو خاک و خلی کنه تا بلکه یه جورایی از دست آسمون خلاص بشه
وقتی یه چیزی تیر میکشه…
نه گردن سفید کشیده داشت
نه صدای سوپرانو
نه تفنگ شیشلول برای گرفتن انتقام از سفیدای متظاهر
جوجه کلاغ سیاه
آنچه در خود، صعب، دردناک و ملالانگیز است، در مقابل دیدگان، زیبا و پرجذبه است. از همین رو است که هنر هر چه به حقیقتِ اندوهبار و هولناک زندگی نزدیکتر باشد، برای آنان که ماهیت زندگی را درک کردهاند، زیباتر و متعالیتر بهنظر میرسد. حالآنکه آفرینش هنری کاذب، نظیر آنچه که تودهی عوام به آن چنگ میزند و میپرستد، در راستای فریفتن دیدگان و باورها اتفاق میافتد و به مردمان امید و شوق واهی تزریق میکند، و آنها را از درک ماهیت رنجبار حیات دور نگه میدارد.
نفرتم از آدمها یک نفرت ساده است. اینطور نیست که از عقاید و سواد و قیافهشان متنفر باشم. نه. یکراست، از وجود داشتنشان متنفرم. چون که به آنها نیاز دارم، ولو در حد قرض گرفتن فندکشان در حاشیه پیادهرو باشد؛ و هر نیازی که پاسخ درستی نگیرد، تخریبم میکند. نیازم را به یک نفر میدهم تا پاسخش را بهمن بدهد و او در عوض همان را که بهش داده بودم پرت میکند توی صورتم. و این خوب نیست، چون دردم میگیرد. و دردم که میگیرد، خشمگین میشوم. و لعنتی، خشمگین که میشوم، روانپریشتر میشوم … از نقطه تریگر شدن یک خشم جدی تا حداقل دو ساعت بعد از آن، زندگی عجیبی را تجربه میکنم.
عصبانیتم از دید ناظر بیرونی همانقدر با عصبانی شدن دیگران متفاوت است، که عصبانیتِ هر یک از آنها با دیگری. اما ناظر درونی، که اصطلاحا او را «من» مینامم، پدیده عجیببی را تجربه میکند. «من» بهواقع به یک ناظر صرف تبدیل میشوم و منِ دیگری ساخته میشود. میشود که او را از زوایای مختلف نگاه کنم. میتوانم از کالبدش خارج شوم و از بالا نظارهش کنم. یا درست وسط مغزم به منِ دیگر نگاه کنم که با تمرکز زیادی مشغول عصبانی بودن است و «من» نمیفهمم دقیقا چه مرگش شدهست. هر چه که هست، خودش دارد آن را هندل میکند. ناشیوارانه و به مفتضحانهترین شکل ممکن، اما لااقل «من» با خیال راحت نفس میکشم و میگذارم او هر گوهی میخواهد بخورد. اینطور راحتتر است. جز اینکه هر گندی که زدهست، یک روز بعد همهچیز را برای جفتمان سختتر میکند. و همان داستانِ تکراریِ دردِ بیشتر، عصبانیتِ بیشتر، سایکوزِ بیشتر.
.......
لعنتی تمام هم نمیشود. بمیر دیگه کسکش.
از تو که هرچه قد تحصیلات داشته باشی باز هم دیکته بنویس کلاس اولی هستی. از تو که عرضه نداری چیزایی که بهت خورونده شده رو تف کنی و همینطورچیزخور می مونی. تو که ژست می گیری ادما رو قضاوت نمی کنی اما محاله ته دلت یه درصد فکر کنی شاید کسی که مخالف تو فکر می کنه راهش درسته… می دونی چرا؟ چون اساس اعتقادت ایمان بی قید وشرطه.
متنفرم از تو و هر کی که قالب گرفته شده.
دیدین تو ناف آدم پرز لباس جمع میشه ؟ امروز صبی یه تیشرت نارنجی تنم بود بعد از ظهر یه تی شرت آبی … شب که دست کردم تو نافم پرزش دو رنگ شده بود ، خیلی حال کردم! فردا میخام رنگین کمون درست کنم !
دیروز با دوستم رفته بودیم بازار … بعد از مدتها از خونه اومده بودم بیرون … نه نمیخوام درباره کاسبی و در و دیوار و معماریش واسه شما بگم میخوام از یه پیرمرد راننده حول و حوش 80 یا 85 سال سن با یه عینک ته استکانی و یه پراید قراضه واستون بگم. تو حرفاش از زندگیش راضی بود و خدارو شکر میکرد ولی من میدونم پشت این رضایت ها چه واقعیاتی بود… یه پیرمرد که لنگ نون شبش بود . کاشکی میتونستم کاری واسش انجام بدم .
رسیدم خونه ولی حالم گرفته بود اون شب رفتم پارک یه کم قدم بزنم و گریه کنم . 😭 😭
جدیدا حس میکنم از خودم بدم اومده دیگه واسه خودم قابل تحمل نیستم … حس میکنم یه “من” اضافی هستم … باید بندازمش دور یه “من” دیگه جاش بذارم . کسی میدونه “من” کجا میفروشن؟؟!!!
عاشقانه ها بوی گند میدهند از بس دست به دست گشته اند و با هر پتیاره ای خوابیده اند … بی همه چیزهای هر جایی!!!.. ازین به بعد کثیف مینویسم میخواهم تمام کثیفیهایم را روی کاغذ بریزم تا چیزی از آنها در وجودم باقی نماند …
↩ .نیکان.
چرا میخندی؟ خو درست نگاه کن اون چروک کف دسته از سمت شست!!!🤔🤔
درونم : شصت؟
شست؟
شثت؟
درونم :😕😕
↩ .نیکان.
درونم : عکسو برعکس کن ، همراه با دستت ببین!! در ضمن ای بچه عربی منو هم به هم ریخته!! الان ماذا هذا فاذایی شدم😒😒
🙄😐
↩ .نیکان.
نه ، نرو!! برای این مغز خسته نرو!!!
از دست این سر شکسته نرو!!
ترک تو باعث برگشت این عادت بده ، نروووووو!!!
درونم : کوفت !! بزا بره دیگه!!1 بچه مردم دیوونه کردی