از عمق شب ستاره ای آمد نفس زنان
در موج اشک های من افتاد و جان سپرد
چون چشم آهویی که بر سر چشمه ای رسید
چون قلب آهویی که به سرچشمه ای فسرد
با مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پرید
بادی وزیذ و زوزه کشان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید
آن قاصد هراسان با آن شتاب و شور
در حیرتم ز دشت کدام آسمان گسست ؟
گر با لبش نبود سرودی چرا فسرد ؟
گر با دلش
نبود پیامی چرا شکست ؟
چشمم هزار پرسش اینگونه دردناک
بر بال شب نورد هزاران ستاره بست
باز هم روح نواز مثل همیشه…
چشمم هزار پرسش این گونه دردناک…
بسیار زیبا مثل همیشه
🌹🌹🌹
قاصدک هان چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بیثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیادی نه ز دیاری، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
اخوان ثالث
هوایت ڪه به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی
نمی توانم نفس بڪشم!
عجب نفس گیر است؛
هوای بی تو بودن …!
چشم تو آبی نبود نام تو آبی بود
که آن همه مرا به جستجوی نام خودم میان این همه دریاچه های مرده سرگردان کرد
هر زن اگر دریاچه ای بوده یا نگینی آبی در انگشتر
حساب کنید من به گرداب چند دریاچه ی مرده
یا در انگشتان چند زن آبی غرق شده ام
نام مرا نام تو دیوانه کرد
و آن چه یافتم آخر کار نه فیروزه بود نه زمرد کوه های شرق
چخماقی بود از جنس آتش های کیهان
که به ژرفاهای گم دریای فارس
خیس خورده و مرجانی شده بود
جنس من آبی نبود نام تو آبی بود
منوچهر آتشی