رابرت زِمِکیس یا رابرت زِمه‌کیس متولد ۱۹۵۲ کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس و تهیه‌کنندهٔ آمریکایی برندهٔ جایزهٔ اسکار که با فیلم  Romancing the Stone راه خودش رو هموار و بعد از اون بیشتر با فیلم سه‌گانه بازگشت به آینده شناخته و معروف و در ادامه با ساخت فیلم فارست گامپ تونست برای خودش احترام زیادی کسب کنه و برنده جایزه اسکار بشه . بعد از فارست گامپ زمکیس مسیر موفقیتش رو با ساختن فیلم هایی مثل : آنچه در زیر پنهان است ، دورافتاده ، قطارسریع‌السیر قطبی ، سرود کریسمس ، پرواز و بند باز به ادامه داد.

آنچه در زیر پنهان است


داستان از این قراره که کلاری اسپنسر با شوهرش به یک خونه ویلایی قشنگ کنار رودخونه نقل مکان میکنن اما کم کم اتفاقات عجیبی شروع به رخ دادن می کنه . در ابتدا کلاری فکر میکنه که روح قصد صدمه زدن به اون رو داره اما بعدا میفهمه که روح داره بخاطر اتفاقی که براش افتاده درخواست کمک میکنه.
هرچند فیلم صحنه های ترسناکی هم داشت اما بیشتر درامی درباره خیانت همسر بود . داستان عجیبی داشت اما پایان بندی که میخواستم و فکر میکردم رو نشون داد که خودم رو کمی ناراحت کرد . در تغییر زاویه ای که فیلم داشت هوش شخصیت نورمن (همسر کلاری) من رو متعجب کرد اما بخاطر تلاش هایی که کرد دوست داشتم زنده بمونه.

دورافتاده


چاک نولاند که مامور سخت کوش یک شرکت پُست به نام فدکس هستش در شب کریسمس به طور ناگهانی مجبور میشه به همراه یکی از محموله های پُست با هواپیما سفر کنه اما در بین مسیر و در بالای اقیانوس ، هواپیما دچار صدماتی میشه و سقوط میکنه که در نهایت باعث میشه چاک توسط آب به جزیره ای برسه که هیچ کس غیر از خودش در اون جزیره نیست و حالا باید برای زنده موندن تلاش کنه.
تام هنکس در این فیلم نقش یک آدم معمولی رو بازی کرد و قرار نبود یهو نجات پیدا کنه یا براش معجزه ای رخ بده ، اون حالا باید خودش روی پای خودش می ایستاد . بیشتر فیلم در تنهایی چاک (تام هنکس‌) اتفاق میفته که باعث شد یه جورایی فکر کنم اگه خودم بودم چیکار میکردم؟ . تاثیرات این تنهایی کم کم روی چاک اثر میذاره و اون رو به نوعی دیوونه و سرگشته میکنه . چیزی که باعث میشه این نوع فیلم ها رو ببینم فقط اون تنهایی نیست ؛ بلکه اون بازگشت به جامعه و اینکه اون فردی که دیگه آدم قبلی نیست و باید سعی کنه با گذشته اش روبه رو بشه برام جذابه و باعث میشه بهم امید بده که هیچ وقت نباید دست از تلاش برداشت حتی اگه فقط خودت باشی .

سرود کریسمس


اِبنیزر اِسکروج یک فرد خسیس و بد اخلاقه که با همه بد رفتاره و سعی میکنه حتی به منشی خودش هم پول کمتری بده . در شب کریسمس شریک سابق اسکروج میاد که بهش هشدار بده که دست از خساستش برداره اما اسکروج این کار رو نمیکنه و یه جورایی موقع خواب فکر میکنه مُرده و شروع میکنه به دیدن احساسات و صحبت هایی که آشناها درباره اش بعد از مرگش میگن .
گاهی دوست دارم خودم رو از دید یکی دیگه ببینم ، دوست دارم بدونم آیا چیزی که خودم درباره خودم فکر میکنم با چیزی که دیگران می بینن یکیه یا متفاوت تر . بعد از دیدن انیمیشن از خودم پرسیدم که آیا اصلا سبک زندگیم درسته؟ آیا می تونم به کارهایی که میکنم اعتماد داشته باشم؟ . ولی اینها سوال هایی بود که خودم جوابی براشون نداشتم و شاید تا آخر عمرم این رو از خودم بپرسم ولی در هر صورت باعث شد بیشتر درباره خودم و رفتارم فکر کنم و به این هم فکر کنم که بازتاب کارهایی که میکنم نه تنها روی خودم بلکه روی زندگی دیگران هم تاثیر داره .

پرواز


وقتی که هواپیمای در حال پرواز دچار نقص فنی میشه . خلبان (دنزل واشنگتن) و کمک خلبان سعی میکنن هواپیما و سرنشین ها رو نجات بدن و برای همین یک ایده احمقانه رو اجرا میکنن که باعث میشه هواپیمایی که کاملا نابود می شد ؛ با کمترین خسارت جانی فرود بیاد و فقط شش نفر کشته بشن . اما پس از فرود اضطراری شواهدی از مصرف کوکائین و نوشیدنی الکلی توسط ویپ ویتاکر (خلبان) پیدا میشه که همه چیز رو بهم میریزه .
داستان درباره یک معتاد الکلیه که تاحالا هم خیلی چیز ها از جمله همسر و فرزندش رو بخاطر رفتارش از دست داده و در شرایط عجیب و غیر قابل تحملی زندگی میکنه . اینکه کاپیتان ویتاکر قبل از پرواز مواد مخدر و الکل مصرف کرده میشه یکی از نقطه های عمیق داستان و سواله ((آیا مصرف مواد و الکل باعث شد عملکردش بهتر بشه یا بدتر ؟ )) رو در ذهن به وجود میاره . اینکه ویتاکر خلبان خیلی خوبیه بارها گوشزد میشه ، چون حتی با وجود استفاده مکرر از الکل و مواد در طی پرواز هاش هیچ خطایی نداشته و فقط زمانی براش مشکل پیش میاد که هواپیما مشکل داشته . اما بازم معلوم نیست اگه مواد مصرف نکرده بود میتونست جون بیشتری نجات بده یا باعث صدمات بیشتری بشه . آیا ترکیب الکل و مواد باعث شد مغذش بهتر کار کنه یا الکل و مواد یک ذهن نابغه رو خراب کرد؟

بند باز


فیلم داستان واقعی زندگی فلیپ پتی از کودکی که بر خلاف پدرش به بندبازی علاقه داشته تا زمانی که نقشه بند بازی بین برج های دوقلو رو میکشه و اجراش میکنه رو به تصویر میکشه . داستان در چندین بخش مختلف زندگی فلیپ روایت میشه و کم کم نحوه جمع شدن عوامل کار بزرگ (بند بازی بین برج های دوقلو) رو تا زمانی که کارش رو انجام میده نشون میده.
جرئت و تلاش فیلیپ برای رسیدن به رویاش برام جذاب بود و اینکه بدون هیچ ایمنی و با اعتماد به خودش بند بازی روی برج های دوقلو رو انجام داد باعث شد آرزوی شهامت فیلیپ رو داشته باشم . بخش های نقشه کشی و جا زدن ها و ادامه دادن ها و همراهی دوستان در کنار بازی بن کینگزلی برام قشنگ بود و یه جورایی وجود پاپا رودی حس خوبی بهم میداد . ارزش وقتی که براش گذاشتم رو داشت .