رنگ جهنم است تمام بهشت تان (بیداد)

1391/11/04

گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اما چه سود حاصل گلهای پرپر است
شرم از نگاه بلبل بی دل نمیکنید
کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است
از آن زمان که آینه گردان شب شدید
آیینه ی دل از دم دوران مکدر است
فردای تان چکیده ی امروز زندگی است
امروز تان طلیعه ی فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرر است
وقتی ز چنگ شوم زمان مرگ میچکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار وصله ی ناجور فصل هاست
وقتی تبر مدافع حق صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت طناب دار
بر صدر مینشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابر هاست
وقتی که نقش خون به دل ما مصور است
وقتی که نوح کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار معجزه ی یک پیمبر است
وقتی که برخلاف تمام فسانه ها
امروز شعله، مسلخ سرخ سمندر است
از من مخواه شعر تر، ای بی خبر ز درد
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان برنده تر از تیغ خنجر است
این تخته پاره ها که به آن چنگ میزنید
ته مانده های زورق بر خون شناور است
حرص جهان مزن که در این عهد بی ثبات
روز نخست موعد مرگت مقرر است
هرگز حدیث درد به پایان نمیرسد
گرچه خطابه ی غزلم رو به آخر است
اما هوای شور رجز در قلم گرفت
سردار مثنوی به کف خود علم گرفت
در عرصه ی ستیز رجزخوان حق شدم
بر فرق شام تیره عمود فلق شدم
مغموم و دل شکسته و رنجور و خسته ام
در ژرفنای درد عمیقی نشسته ام
پاییز بی کسی نفسم را گرفته است
بغضی گلوگه جرسم را گرفته است
دیگر بس است هر چه دو پهلو سروده ام
من ریز خار سفره ی ناکس نبوده ام
من وامدار حکمت اسرارم ای عزیز
من در طریق حیدر کرارم ای عزیز
من از دیار بیهقم از نسل سربدار
شمشیر آبدیده ی میدان کارزار
ای بیستون فاجعه، فرهاد میشوم
قبضه به دست تیشه ی فریاد میشوم
تا برزنم به کوه سکوت و فغان کنم
رازی هزار از پس پرده عیان کنم
دادی چنان کشم که جهان را خبر شود
گوش فلک ز ناله ی بیداد کر شود
در شهر هر چه مینگرم غیر درد نیست
حتی به شاخ خشک دلم برگ زرد نیست
اینجا نفس به حنجره انکار میشود
با صد زبان به کفر من اقرار میشود
با هر اذان صبح به گلدسته های شهر
هر روز دیو فاجعه بیدار میشود
اینجا ز خوف خشم خدا در دل زمین
دیوار خانه روی تو آوار میشود
با ازدحام اینهمه شمشیر تشنه لب
هر روز، روز واقعه تکرار میشود
آخر چگونه زار نگریم برای عشق
وقتی نبود آنچه که دیدم سزای عشق
دیدم در انزوای خزان باغ عشق را
دیدم به قلب خون غزل داغ عشق را
دیدم به حکم خار به گلها کتک زدند
مُهر سکوت بر دهن قاصدک زدند
دیدم لگد به ساقه ی امید میزنند
شلاق شب به گرده ی خورشید میزنند
دیدم که گرگ برّه ی ما را دریده است
دیدم خروس دهکده را سر بریده است
دیدم هُبل به جای خدا تکیه کرده بود
دیدم دوباره رونق بازار برده بود
دیدم خدا به غربت خود زار میگریست
در سوگ دین به پهنه ی رخسار میگریست
دیدم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
از بس سرودم و نشنیدید خسته ام
من از نگاه سرد شما دل شکسته ام
ای از تبار هر چه سیاهی سرشت تان
رنگ جهنم است تمام بهشت تان
شمشیرهای کهنه ی خود را رها کنید
از ذوالفقار شاه ولایت حیا کنید
بیشک اگر که تیغ شما ذوالفقار بود
هر چهار فصل سال همیشه بهار بود
اما به حکم سفسطه بیداد کرده اید
ابلیس را ز اشک خدا شاد کرده اید
مردم در این سراچه به جز باد سرد نیست
هر کس که لاف مردی خود زد که مرد نیست
مردم حدیث خوردن شرم و قی حیاست
صحبت ز هتک حرمت والای کبریاست
مردم خدا نکرده مگر کور گشته اید؟
یا از اصالت خودتان دور گشته اید؟
تا کی برای لقمه ی نان بندگی کنید؟
تا کی به زیر منت شان زندگی کنید؟
اشعار صیقلی شده تقدیم کس نکن
گل را فدای رویش خاشاک و خس نکن
دل را اسیر دلبر مشکوک کرده ای
دُرِّ دری نثار ره خوک کرده ای
آزاده باش هر چه که هستی عزیز من
حتی اگر که بُت بپرستی، عزیز من
اینان که از قبیله ی شوم سیاهی اند
بیرق به دست شام غریب تباهی اند
گویند این عجوزه ی شب راه چاره است
آبستن سپیده ی صبحی دوباره است
ای خلق، این عجوزه ی شب پا به ماه نیست
آبستن سپیده ی صبح پگاه نیست
مردم به سِحر شعبده در خواب رفته اید
در این کویر تشنه پی آب رفته اید
تا کی در انتظار مسیحی دوباره اید؟
در جستجوی نور کدامین ستاره اید؟
مردم، برای هیبت مان آبرو نماند
فریاد دادخواهی مان در گلو نماند
اینان تمام هستی ما را گرفته اند
شور و نشاط و مستی ما را گرفته اند
در موج خیز حادثه کشتی شکسته است
در ما غمی به وسعت دریا نشسته است
در زیر بار غصه رمق، ناله میکند
از حجم این سروده، ورق ناله میکند
اندوه این حدیث دلم را به خون کشید
عقل مرا دوباره به طرف جنون کشید
هل من مبارز؛ از بن دندان بر آورم
رخشِ غزل دوباره به جولان در آورم
برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم
از عمق جان خدای جهان را صدا کنیم
با ازدحام این همه بت در حریم حق
فکری به حال غربت دین خدا کنیم
در سوگ صبح، همدم مرغ سحر شویم
در صبر غم، به سرو بلند اقتدا کنیم
باید دوباره قبله خود را عوض کنیم
با خشت عشق، کعبه ای از نو بنا کنیم
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر محض رضای خدا کنیم
در انتهای کوچه ی بن بست حسرتیم
باید که فکر عاقبت از ابتدا کنیم
با این یقین که از پس یلدا، سحر شود
برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم

2057 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2013-01-23 05:19:10 +0330 +0330

نقدی بر رنگ جهنم است تمام بهشت تان اثر بیداد
دوستان گرامی
گفتید که برخی از یاران بر کار من خرده گرفته اند که چرا با بیداد مخالفت کرده و همراهی نکرده ام!
نخست بگویم که مخالفت کردن چیزی است و همراهی نکردن چیز دیگر… ولی چرا من با بیداد همراهی نکردم؟!
به باور من برای هر کس که سخن درشت گفت نباید هورا کشید! باید دید که گوینده چه زهری در ساندویچ سخنان درشت و شورانگیز خود پنهان است! مگر خمینی در روزهای پیش از پیروزی انقلاب از همین گونه سخنان درشت و شورانگیز نمیگفت؟!
مگر خمینی با همین گونه سخنان شور انگیز نبود که میلیونها تن از مردم ساده اندیش ایران را به خیابانها کشید تا بدست خود خانه ی خوبشان را به آتش بکشند!
مگر همین کسان که امروز با شیوه ی سخن گفتن بیداد به شور آمده اند، در آن روزها با سخنان شورانگیز خمینی به شور نیامدند و بیداد گرانه میهن را برباد ندادند؟!
براستی چرا باید با شنیدن اینگونه سخنان شورانگیز چراغ خرد را پف کرد و دل به اینگونه یاوه ها سپرد؟!
مگر مسعود و مریم رجوی و عبدالکریم سروش و اکبر گنجی و محسن سازگارا و دکتر محسن کدیور سخنی جز این میگویند؟
شاید بگویید که آنها برون از مرزهای میهن اند و این یکی در درون کشور و در چنگ دشمن است!
آنگاه خواهم پرسید:
1- مگر خسرو گلسرخی در ایران نبود؟؟ مگر در دادگاهی که به مرگ یا زندگی اش می انجامید نگفت: “من کمونیسم را از مولایم حسین آموخته ام”. مگر همان روز هم هزاران زن و مرد ایرانی بی آنکه خرد خود را بکار گیرند برای آن خرد باخته ی ایران ستیز هورا نکشیدند و هنوز هم بسیاری از خرد باختگان برایش هورا نمیکشند؟
2- مگر دهها هزار جوان مجاهد در درون مرز از همین دست سخنان نمیگفتند! و مگر همه کشته نشدند؟
3- افزون بر اینها، مگر جمهوری اسلامی درون مرز و برون مرز میشناسد؟
4- مگر دکتر کوروش آریا منش-دکتر فریدون فرخزاد-منوچهر فرهنگی-دکتر عبدالرحمان قاسملو-شهریار شفیق-تیمسار اویسی-شاپور بختیار و دهها تن دیگر به فرمان خمینی در برون از مرزهای میهن کشته نشدند؟!
پس چرا باید آنان را که در درون میهن برای رهایی میهن از اهریمنی به نام آخوند مبارزه میکنند از پیکار گران برون مرز بیش از حد برتر شمرد؟!
مگر آنان که در برون از مرزهای میهن با بیخ و بُن این حکومت اهریمنی میرزمند و الله و اهریمن را دو روی یک سکه مینامند با جان خود بازی نمیکنند؟!
مگر همه ی دار و ندار خود را در راستای این مبارزه از دست نداده و امروزه جان خود را نیز مانند بازیچه ای در دست نگرفته اند؟!
پس از اینهمه سیه روزگاری که کارگزاران اسلام عزیز بر مردم ما چیره کردند، اگر هم میهنان، بویژه اندیشمندان ما هنوز هم دشمن راستین این سرزمین را که اسلام است نشناخته اند، آنگاه باید به روزگار ما مردم ایران گریست و بر خرد این بینش وران خندید!
من با این سخن سعدی که میگوید: “دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز!” به هیچ روی همراه نیستم…
من بر این باورم که هر دروغی، مصلحتی در فراسوی خود دارد! پس اگر بنا باشد که آدمی برای هر مصلحتی دروغ بگوید، باید از بام تا شام دروغ بگوید! از این رو من راست فتنه انگیز را بهتر از دروغ مصلحت آمیز میدانم و در اینجا نیز به مصلحت نگاه نمیکنم که گروهی از یاران از سخنان من خواهند رنجید، من آنچه را که راست و درست میدانم برای ماندگاری در تاریخ میگویم و راستی را، بویژه آنجا که پای میهنم در میان باشد در زیر پای مصلحت سر نخواهم برید. بنابراین با دلیری به شما یار گرامی و دیگر یاران رنجیده دل میگویم که بزرگترین دشمنان ایران، الله و رسول و قران و علی و عمر و ابوبکر و عثمان و حسن و حسین و امام زمان اند.
اگر این سخن از سوی یاران پذیرفته نمیشود و برخی از آنان از این سخن میرنجند، آنگاه یکبار دیگر خواهم گفت که باید به روزگار ما مردم ایران گریست.
اینک ببینیم این بیداد که اینهمه شور در دل ساده دلان آفرید چه گفته است که اینهمه سینه برایش چاک میکنند:
در نخستین گامه به شیوه ی آخوندها سخن را با “بسم الله الرحمن الرحیم” آغاز میکند تا دین و باور خود را نشان دهد، ولی به این بسنده نمیکند، بلکه در گرما گرم شور و خروشی که پدید آورده درست به شیوه ی آخوندها، نگاه به شور آمدگان را بسوی علی میکشاند که:
“من در طریق حیدر کرارم ای عزیز”
حیدر کرار نامی است برای علی، بدین ترتیب میخواهد به مردم ایران بباوراند که تنها راه رهایی از هر گونه تیره روزگاری همان ولایت علی بر موالی است که ماییم! خب! آنان که این یاوه ها را میباورند گوارای جانشان باشد و بماند. ولی من چرا باید با چنین یاوه ای همراه باشم و در پخش و گسترش آن بکوشم؟
پس از به شور آوردن مردم ساده دل، رو به آخوند ها میکند که:
“شمشیرهای کهنه ی خود رها کنید”
“از ذوالفقار شاه ولایت حیا کنید”
ذوالفقار همان شمشیری است که علی سراسر خاک عربستان را با آن به خون مردم آن سرزمین آغشته کرد و تنها در یک روز در مدینه بیش از هفت صد تن یهودی را سر برید تا محمد بتواند همان شب با زن زیبای یکی از آن سر بریده ها همخوابگی کند، خُب! مگر آخوند ها راهی جز راه علی رفته اند که این بیداد اینهمه داد و بیداد راه انداخته است؟!
میگوید:
“بیشک اگر تیغ شما ذولفقار بود”
“هر چهار فصل سال همیشه بهار بود”
آیا این همان سخن یاوه ای نیست که همه ی آخوندها و مجاهدین خلق و ملی مذهبیها میگویند؟! مگر مجاهدین خلق همین سخن را با واژه های دیگر نمیگویند؟!
اگر بنا است برای اینگونه یاوه ها هورا بکشیم چرا برای مجاهدین خلق نکشیم که سی و چند سال است کوله بار رنج آوارگی را بدوش دارند؟! براستی این بیداد در این سروده چه گفته است که مجاهدین در چهل سال گذشته نگفته اند؟!
در کدام بخش از تاریخ، و در کجای این جهان پهناور دیده شده است که تیغهای خون چکان هر چهار فصل سال را بهار کرده باشند؟ این چگونه بهاری است که در زیر ریزش خون از تیغ ذوالفقار در چهار فصل سال پدید خواهد آمد؟! اینهمه یاوه پردازی و دروغ سرهم کردن برای به بیراهه کشاندن جوانان میهن برای چه؟!
او که مردم ایران را بر می انگیزد که برخیزند و به حرمت قرآن دعا کنند، مگر مجاهدین خلق بنام اسلام دموکراتیک به حرمت قرآن دعا نمیکنند و مردم جهان را بر سر کار نگذاشته اند؟
مگر حرمت قرآن همان کشتن و سر بریدن و سنگسار کردن و به آتش کشیدن و اعدام کردن نیست؟!
مگر حرمت قران زنان را در ردیف حیوانات شمردن نیست؟!
مگر این قرآن نیست که گواهی دو زن را برابر یک مرد، و میراث زنان را از مرده پدر و مادر نیم بهره ی مردان می داند؟!
مگر این قرآن نیست که یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان را مشرک و دشمن خدا میشمارد؟
مگر این قرآن نیست که امر به کشتن کفار میدهد؟ هر کجا کفار را یافته بکشید و از میان آنها دوستی نگیرید!
مگر این قرآن نیست که به مرد پروانه میدهد که چهار زن عقدی داشته باشد و هر زمان خواست آنها را مانند جامه ی کهنه شده دور بیندازد و چهار زن عقدی دیگر به خانه ببرد و بیشمار زنان متعه داشته باشد؟
مگر این حرمت قرآن نیست که امروزه میهن ما را به یک روسپی خانه ی بزرگ تبدیل کرده است؟
مگر این قرآن نیست که میگوید: “با هر که از اهل کتاب که به الله و رسول ایمان نمی آورند و آنچه را که الله و رسول حرام دانسته حرام نمیدانند بجنگید… زمین را با خون کافران رنگین کنید… دست و پایشان وارون یکدگر ببرید و خانه هاشان را به آتش بکشید… آنها را از شهر و دیار خود بتارانید!..”
خُب! اگر حرمت قرآن این است! اینک از این یاران رنجیده دل باید پرسید که مگر آخوندها از این حرمت چه کم گذاشته اند که اینک این بیداد میخواهد با ذوالفقار علی و در راه حیدر کرار آن را در ایران بگستراند!
مگر کسانی که در زندانهای جمهوری اسلامی به زنان و مردان ایرانی تجاوز کردند و میکنند، پیشاپیش به حرمت قران دعا نمیکنند؟!
مگر جوانان مردم را از بالای بام دانشگاه بنام حیدر کرار و فاطمه ی کبری و دار و دسته شان بر کف خیابانها نمی اندازند؟ مگر با یاد و نام الله و بیاد ذوالفقار علی مردم را تیر باران یا بر دار نمیکنند؟
مگر به حرمت قرآن زنان را تا نیمه در خاک فرو نمیکنند و با گفتن “بسم الله رحمن رحیم” و در پرتو ذوالفقار علی به سنگسار نمی بندند.
امروزه چه کسی است که ندانسته حرمت قرآن یعنی: آدمکشی-دزدی-دروغگویی-پیمان شکنی-گسترش روسپیگری-ریا کاری-تقیه-برادر کشی-پدر کشی-فرزند کشی-خوار شمردن زن-تجاوز مردان پنجاه ساله به دختر بچه های نه ساله… این است قرآن و حرمت قرآن…
من نگران این نیستم که برخی از یاران از من خواهند رنجید، مرا به اینگونه یاران نیازی نیست، برای من میهنم بیش از همه چیز ارزش دارد، من خدا را نیز در برابر ایران بها نمیدهم، هر که گوش دارد بشنود.

0 ❤️

2013-01-23 06:33:33 +0330 +0330

درود
من هم مثل شما، به عنوان اتئیست، با خیلی از قسمت های این شعر که به اسطوره های مذهبی مثل قرآن و حیدر کرار متوسل می شه موافق نیستم با این حال از شعر خیلی لذت بردم و چندین بار گوشش کردم و برای شاعر احترام زیاد قائلم که با چنین شجاعتی در این زمانه خفقان رژیم آخوندی رو با این صراحت زیر سوال برده
ممکنه بگید چرا از بیداد دفاع می کنم درحالی که حرف از قرآن و حیدر کرار می زنه؟
خب جواب من اینه که بیداد با اینکه مسلما یک آدم مسلمون معتقده اما توی این شعر مسلمانی اش برای من مهم نیست بلکه شجاعت عدالتخواهانه و ظلم ستیزی اش اهمیت داره که این طور ریاکاری و تباهی دینسالاری حاکم رو زیر سوال می بره:

ای از تبار هر چه سیاهی سرشت تان
رنگ جهنم است تمام بهشت تان

شما می گید که این آدم که باز حرف از قران می زنه و همه این جنایاتی که رژیم می کنه توی قرآن هم هست پس چرا من باید از این آدم طرفداری کنم؟ اما پیشفرض نگرانی شما اینه که هر کس حرف از قرآن می زنه با تمام شریعت ضدبشری اسلام هم موافقه و می خواهد شریعت رو پیاده کنه. در حالی که ضرورتا این طور نیست. خیلی از مسلمون های مدرن معتقد به اجرای احکام شریعت (مثل قصاص و سنگسار و حجاب اجباری ) نیستند. برداشت من اینه که بیداد از یک روایت عرفانی از اسلام دفاع می کنه که جایی برای شریعت ضدبشر نداره مثلا جایی که می گه:

باید دوباره قبله خود را عوض کنیم
با خشت عشق، کعبه ای از نو بنا کنیم
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر محض رضای خدا کنیم

لابد می دونید که در طی تاریخ روایت عرفانی از دین همیشه مغضوب آخوندها و ملاهای دین فروش بوده. آرمان های دینی که خیلی از انقلابیون مسلمان اول انقلاب ازش دفاع می کردند شباهتی به دین این آخوندهای ضدبشر نداشت.

مهمه که بفهمیم خیلی از دیندار ها دین فروش نیستند. بلکه آدم های بااخلاقی هستند که هم این نظام ضدبشر مخالف هستند و هم با خیلی از قوانین وحشیانه اسلامی رو مناسب دنیای امروز نمی دونند. از خیلی از آدم های مومن اگر بپرسید می بینید که فکر می کنند دین سالاری باعث از بین رفتن ارزشهایی شده که برای اونها در دین اولیت داره (مثل عدالت و راستگویی). بنابراین این گروه خواستار خارج شدن دین از دستگاه حکومت هستند. به عبارت دیگه آنها هم مثل ما بیدین ها سکولار هستند. یعنی از نظر سیاسی ما در یک طیف قرار داریم.

از نظر سیاسی هم که فکر کنید می بینید که بهتره از هر کس که نظام ولایت آخوندی رو زیر سوال می بره دفاع کرد. :‌ لازم نیست همه حتما مثل من فکر کنند تا بتونم شجاعت شون رو در جدال با حکومت آخوندی تحسین کنم و به هم دست اتحاد بدهیم. مگر همه کسانی که توی جریانات جنبش سبز بیرون اومدند و شجاعانه فریاد مرگ بر اصل ولایت فقیه سر دادند بیخدا بودند؟ پس بهتره بیخود در صفوف مبارزه با دیکتاتوری آخوندی تفرقه نندازیم. ما بیخداها و دیندارهایی مثل بیداد دشمن مشترکی داریم.

و در آخر شنیدن این شعر زیبا با صدای خود شاعر لطف دیگه ای داره برای کسانی که دوست دارند بشنوند:

https://up.shahvani.com/uploads/1358974694.3gp

0 ❤️

2013-01-25 10:10:59 +0330 +0330

از ابراز لطف شما در تامل فکری با بنده بسیار متشکرم.
اما از آنجا که قصد تغییر دادن نظر شما را ندارم باز هم در پایان از کامنت شما متشکرم باشد تا نظر دیگران چه باشد؟؟!!
تا درودی دیگر بدرود
 آزاد.gif

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «