سیلی

1400/11/13

آهسته خودش را کنار کشید و پاهایش را از لبه ی تخت خواب آویزان کرد . خواست از جا برخیزد که ناگهان در باز شد و بهرام پس از سه روز به سراغش آمد . رعشه ی خفیفی از وحشت تیره ی کمرش را لرزاند . از سر غریزه ی دفاع بی اختیار همه ی ماهیچه های تنش را منقبض گرفت و هراسان به او خیره شد . تا به حال بهرام را مست ندیده بود . تا جایی که به یاد داشت ، او هرگز لب به مشروب نمیزد . اما اینبار به قدری مست بود که نمیتوانست درست راه برود . بهرام تلو تلو خوران جلو رفت و مقابل پاهای او نشست . بوی الکل و سیگار تنش توی بینی مهناز میزد .
– چطوری خوشگلم ؟
مهناز ناگهان به گریه افتاد .
– خدا لعنتت کنه ، بچه مون رو کشتی !
لبخندی تلخ و پر حسرت روی لب های بی رنگ بهرام نشست .
– متأسفم ، اتفاق سه روز پیش اصلا دست خودم نبود . اما مطمئنی که بچه ی تو ، بچه ی منم بود ؟ یا شایدم از یک مرد دیگه بود
مهناز مات و مبهوت به این تهمت آشکار او گوش میکرد . در لحظه ای خشم و نفرتش سرازیر شد . دستش را بالا برد و با همه ی قدرت سیلی محکمی توی گوش بهرام کوباند .
– خفه شو … خفه شو حیوون !
– می بینی ، خوشگلم ؟ می بینی با من چیکار کردی ؟ می بینی من توی تنهاییم به چه احتمالاتی فکر میکنم ؟ حالا بگو حق دارم دیوونه بشم یا نه ؟
حق با بهرام بود . مهناز درمانده و مستأصل سرش را میان دست هایش گرفت و نالید :
– تو روانی شدی ، زده به سرت !
بهرام خیلی ناگهانی به خشم آمد . از جا جست و در حالیکه کاملا روی تن لرزان از وحشت مهناز سایه انداخته بود ، دستش را برای سیلی زدن بالا برد و داد زد :
– آره ، زده به سرم ! میخوام بکشمت کثافت …. !
و باز ناگهان به گریه افتاد . مقابل پاهای مهناز زانو زد و در حالیکه ساق پاهای او را در آغوش گرفته بود و می بوسید ، التماس کرد :
– غلط کردم … غلط کردم کتکت زدم ، مهناز ! غلط کردم اذیتت کردم . منو تنها نذار ، بهم پشت نکن ! تو رو خدا ، من می میرم مهناز ، می میرم !
مهناز جنون آمیز و هیستریک می گریست . دیگر نمیدانست باید چه کند . نمیدانست چه بر آنها گذشته بود که بهرام همیشه مغرور و محکم حالا مثل حیوانی کتک خورده کنار پاهایش کز کرده بود و گریه میکرد . قلبش در عنفوان انفجار بود . این مرد را دیوانه کرده بود . دیوانه کرده بود … .
پایان قسمت اول

1230 👀
8 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2022-02-03 01:36:04 +0330 +0330

خیلی گنگ بود
کاش یه کوچولو تو قسمت اول داستان رو باز می کردید

1 ❤️

2022-02-03 02:18:01 +0330 +0330

↩ Saraaajooon
وقتی نوسنده ای مثل شما میگه حتمن ایراده چشم قسمتای بعدی اگه بود درستش میکنم

1 ❤️

2022-02-03 02:27:15 +0330 +0330

↩ Reza85000
نفرمایید
من اصلا خودمو نویسنده نمی دونم
فقط یه پیشنهاد بود در حد یه خواننده عادی

0 ❤️

2022-02-03 02:30:25 +0330 +0330

↩ Saraaajooon
ی داستان خوب با توجه به نقد ها ساخته میشه

1 ❤️

2022-02-03 02:32:13 +0330 +0330

↩ Saraaajooon
منم خودمو نوسنده نمیدونم چون هیچی بارم نیست فقط هرچی به ذهنم میاد و تو دلم هست رو مینویسم

1 ❤️

2022-02-03 09:38:50 +0330 +0330

چقدر لاکچری

2 ❤️

2022-02-03 11:59:13 +0330 +0330

↩ Reza85000
صد در صد

1 ❤️

2022-02-03 11:59:35 +0330 +0330

↩ Reza85000
امیدوارم موفق باشید دوست عزیز 🌺

1 ❤️

2022-02-03 12:27:26 +0330 +0330

↩ Dokhtar.hiz
مرسی ولی کجاش لاکچریع

1 ❤️

2022-02-03 17:15:03 +0330 +0330

↩ Reza85000
همه جاش
متن خیلی خوبی بود

1 ❤️

2022-02-03 17:23:57 +0330 +0330

↩ Dokhtar.hiz
مرسی بابت روحیه ات

0 ❤️

2022-02-06 00:17:58 +0330 +0330

خیلی خوب بود. ولی به نظرم می تونستی یه کم بیشتر قضیه رو باز کنی توی قسمت اول. و دوم اینکه شاید اگه یه کم عامیانه تر می نوشتی بهتر می بود. اما درکل خیلی خیلی خوب بود و منو جذب کرد. منتظر بقیه اش می مونم.😘

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «