چه کسانی این کتاب را خوانده اند … عایا!؟
↓
توی یه سایت اجنبی !
معروف به " عروس شیطان " هستم!
حالا سوال اینجاست !
چرا !؟
" خاطرات "
↓
آره !
فقط خاطره تعریف کردم!
بعد بهم عنوان دادن!
ازش راضیم!
↓
خوب گفتم !
شاید بد نباشه اینجا هم بذارم!
تجربه !
اگه بخوای بازم از شیطنت ها بکنی !
عذاب الهی میاد سراغت !
دیگه خود دانی !
↓
پیامی محرمانه !
برای یک نفر !
در عذاب الهی …
خشک و تر با هم میسوزد !
↓
یادمان نرود !
طبق گفته و قوانین " پاپا " !
اینجا باید همگی آزاد باشند !
و در چهارچوب قوانین حرف دلشون را بزنند !
ادامه خاطرات …
↓
" یک غریبه "
↓
اولین حس خوشایند و متفاوت در زندگی …
اولین اُرگاسم !
حس غریبی که در برخی آدما مسیر زندگی را تغییر میدهد!
غریبه ای که در ادامه بهترین همدم و مونس شد !
از اون لذت بخش تر …
" نفس " …
بازم از اون نفس ها روی گردنم میخواستم !
دلم میخواست تو بغلش باشم !
با دست بهم ور بره !
لمس اون دست رو میخواستم !
خوشم میومد !
خوب …
گمونم اونم اینو فهمیده بود !
بغلم کرده بود !
انگشت دست چپش تقریبا زیر بغلم بود …
تکونش میداد !
ولی قلقلکم نمیومد !
در عوض حال میکردم !
↓
در ادامه …
نفس هاش تند و تندتر شد !
هِن هِن …
یکم ترسیده بودم !
سرشو گذاشته بود لای گردنم !
زیر چشمی نگاش میکردم!
صورتشو نمیدیدم !
تو این عالما نبود …
چشاش بسته !
آغوشی تنگ !
اون چیزه سفت رو محکم به رونم فشار میداد…
آب دهنش تمام گردن منو خیس کرده بود …
همینطور سُر میخورد و پائین میرفت !
نفساش که انگار سشوار روی گردنت باشه !
در اوج انزال پسر دائی …
گریه رو سر دادم !
از کارش نترسیده بودم !
ترسیدم بمیره و بعد دعوام کنن !
↓
بعدها برای اولین اُرگاسم خودم اسم گذاشتم !
" یک غریبه " !
" قهوه " !
دیویدوف : اسپرسو 57 (دو آتشه ) !
نسکافه : اروجینال ( حرفه ای ) !
اشتباه نکن !
قاط نزدم!
مربوط به خاطرات میشه !
↓
اصلا چای نمیخورم !
از چای بدم میاد !
↓
معتاد به قهوه هستم !
قهوه باشه !
کوفت باشه !
قهوه را باید سکر بخورم !
بدون هیچگونه افزودنی !
معتقدم شیر و شکر قهوه را نابود میکند!
قهوه تند !
کارم از قهوه جوش و آب جوش این چیزا گذشته !
یک بطری آب معدنی + یک شیشه قهوه + لیوان جوونم = روز عیدمه !
یه قهوه خور قهار میدونه "لیوان جوونم " چقدر مقدسه !
↓
چرا اون دو تا قهوه فوری را مثال زدم !
چون دو آتیشه هستند !
هر کسی نمیتونه تندی قهوه دو آتیشه را تحمل کنه !
مگر اینکه عادت کرده باشه !
↓
مثل خوردن زیتون !
اولش زد حاله !
ولی بعد همون طعم که روز اول مزخرف بوده …
برات میشه “عین ثواب” !
↓
اینو یادتون باشه تا به وقتش بگم !
ادامه خاطرات " عروس شیطان " …
خونه دائی کهنه بود!
یه جورائی در نوع خودش قدیمی ساز به حساب میومد!
خونه ای که دهه 40 ساخته شده بود !
دائی اون زمان کارمند دولت بود !
کارمندای دولت جزو قشر نسبتا مرفه بودند!
هر سال ایران گردی و جهانگردی !
آلبوم عکس حاکی این بود!
زن دائی تو اون لباسای دهه 60 میلادی تیکه ای بود !
مینی ژوپ و جوراب شلواری رنگ پا و کفشهای نوک تیز پاشنه دار!
خونه فعلی مثل ماشین کهنه و فرسوده شده بود !
مشخصا اونا دیگه جزو قشر مرفه نبودند!
اتاق خواب ها چند سالی رنگی به خود ندیده بودن!
سرویس !
آشپزخونه !
حیاط !
حتی مهمون خونه !
بوی کهنگی میداد !
ولی دوس داشتم!
چون اونجا خیلی راحت بودم !
براشون مهم نبود چیزی خراب بشه !
وقتی همه چیز فرسوده باشد …
صاحبش دل نمیسوزونه !
↓
سقف اتاق پسر دائی هم از این مقوله مستثناء نبود !
سقف سپید با غبار سالیان دراز طوسی شده بود !
سیم وسط سقف که بقایای یک چراغ آکاردئونی را یدک میکشید …
با بی میلی لامپ گلابی خودش رو تحمل میکرد !
انگار دیگه حتی تحمل وزن همراه دیرینه خود را نداشت!
ترک های سقف مثل جاده خاکی حومه شهر به هر طرفی رفته بودن !
همیشه اونارو میشمردم !
ترک ها !
تارهای عنکبوت !
هر چیز قابل شمارشی که روی سقف بود!
اینقدر اینکارو میکردم تا خوابم میبرد !
↓
ولی بعد از اینکه برای اولین بار " غریبه " بهم سر زد !
فقط نگاه میکردم !
↩ golb
برام عجیبه که چرا اینقدر لایک کم خورده، چندمین باره دارم میخونم
↩ golb
گروه سومی هستند که برای حفظ انسانیت خودشان شهوت و نیاز های جنسی شون رو کنترل میکنن تا به دیگران آسیب نزنن
↩ رجب
شازده جوونم برات بگه … این خاطرات مربوط به گابیتا هست … فعلا که نیست … اگه یه وقت برگشت … میذاره … ای چاکرووووتم …