غریبه

1400/09/07

به رسم همیشگی رفتم بازار خرید و بعدم دکه ی سیگار فروشی و چند نخ سیگار شکلاتی کاپیتان بلک خریدم و حرکت کردم سمت دریا، محال بود بیام بازار و پشتش نرم لب دریا. روی نیمکت لب دریا نشستم و پرواز مرغ های ماهیخوار رو نگاه میکردم، یه دسته ی بزرگ، کاش براشون نون آورده بودم. بهترین جا برای سکوت و آرامش و خلوت، البته صدای ماشین ها کمی آزار دهنده بود. یه نفر کنارم نشست و گفت سیگار داری؟!! برگشتم و یه دختر زیبا و جذاب. احساس کردم دلم لرزید. یه پاکت وینستون و چهار نخ دیگه کاپیتان بلک مونده بود گرفتم جلوش، دو نخ کاپیتان بلک برداشت و فندک خواست. براش روشن کردم و همینطور برا خودم. عاشق طعم شیرین و و مزه دار فیلتر سیگار بودم. با کاپیتان بلک سیگاری شدم اما فقط کنار دریا و زمان های خاصی چند نخ می‌گرفتم و میکشیدم. دلم نمیخواست طعمش برام عادی بشه و از چشمم بیفته، مثل رابطه هایی که بعد از مدتی سرد میشه و از بین میره. حالا هر چند سال هم میخواد طول بکشه، تهش مشخص چی میشه. آخر هر قصه ای جدایی هست…‌.
من با کام‌های سنگین سیگارو تموم کردم و بلند شدم
-به این زودی میری؟!
برگشتم و گفتم چطور؟ یه مکث کرد و گفت هیچی. باید هر چه زودتر از اون منطقه میزدم بیرون، تازه میخواستم برم پایین. آخه تازه جذر شده بود و میشد کنار ساحل قدم زد چند دقیقه ای، برنامه داشتم برم نون بگیرم و برگردم. سوار موتور شدم و اومد سمتم و دستش رو دراز کرد
-اون یه نخ دیگه هم بده!
میخواستم بگم خفه میشی، اما بی خیال یه نخ دیگه هم بهش دادم و گرفت جلوی بینیش و چشماش رو بست. یه نفس عمیق کشید و سیگار رو جدا کرد. به زور لبخند ریزی زد و گفت ممنون. یه خواهش میکنم گفتم و حرکت کردم. چند روزی مثل خوره افتاده بود به جونم تا دوباره برم سمت ساحل و شاید ببینمش. دیگه تحملم تموم شد و با نون و سیگار رفتم و پیداش نشد. دو ماهی گذشت، هر سری دو برابر سیگار می‌گرفتم تا اگر اومد و خواست کم نیارم. نون رو گذاشتم روی نیمکت کنارم و دو نخ کشیدم و بیست دقیقه ای گذشت، از دور یه دختره داشت میومد و احساس کردم خودشه. هیجان و استرس گرفتم و احساس ضعف کردم. نزدیک تر که شد مطمن شدم خودشه، دیگه نگاه نکردم و اونم از کنارم رد شد و رفت. یه سو تفاهم بود سری قبل، شدیدا حالم گرفته شد و یه نخ دیگه روشن کردم. چرخیده بودم و نگاهم سمت دیگه بود، دوباره احساس کردم یه نفر کنارم نشست و دستش رو گرفت جلوی من! لبخندی زدم و سریع محوش کردم. برگشتم و پنج نخ گذاشتم کف دستش، چه انگشت های باریک و کشیده ای داشت، فوق العاده ظریف. انگار تاحالا دست به آب و هیچ چیز دیگه ای نزده! زمان گذاشتن سیگار توی دستش یه لحظه کف دستش رو لمس کرده بودم و مثل ابریشم و پنبه بود. چهار نخ گذاشت داخل کیفش و فندک رو گذاشتم کف دستمو گرفتم جلوش، مثل سری قبل یه نگاه سرد و بی احساس داشت. فندک رو  برداشت و نگاهی انداخت
-عتیقه هست؟
+یادگاری هست
سیگار روشن کرد و فندک پیشش موند. ده دقیقه ای ساکت نشسته بودیم و پلاستیک رو باز کرد و یه تکه ی کوچیک نان برداشت و گذاشت دهنش
-خمیر شدن
+برا من نیس
-بدبخت اونی که میخواد این‌نون رو بخوره
دستمو دراز کردم و پرنده ها رو نشونش دادم
-خسته نمیشی هر سری به اینا نون میدی؟!!!
برگشتم و نگاهش کردم، نمی‌دونستم چی جوابش بدم اما یه جمله از دهنم بیرون اومد که به مذاقش انگار خوش نیومد!!
+نمیدونی چه لذتی داره
-هیچ‌ لذتی نداره، خودتو گول نزن!
یه نخ سیگار بیرون آوردم و برام روشن کرد و خودش هم یه نخ دیگه روشن کرد
+باید امتحان کنی
-من بیکار نیستم!
سیگار که تموم شد بلند شدم و پلاستیک رو برداشتم و رفتم سمت لبه و پا گذاشتم روی صخره و دستمو گرفت! برگشتم و نگاهش کردم، چیزی نگفت
+صخره ها لیز هست
-تو مواظبمی!
چند تا صخره ی اول راحت بود اما از اینجا به بعد لیز میشدن، نشستم و اونم نشست کنارم و پهلوش رو گرفتم. سرش چرخوند و نگاهی بهم کرد، منتظر بودم دعوام کنه اما اونم پهلوم رو محکم گرفت و صخره ی آخر شدیدا جلبک بسته بود و کمی لیز خورد و با دو دست گرفتمش، خیلی ترسیدم. دوباره سرش چرخوند و اخماش توی همدیگه بود، تازه فهمیدم سینه هاشو گرفتم و سریع دستمو بردم پایین و حلقه کردم دور شکمش.
+میتونی خودتو نگه داری من برم پایین؟
-آره، فقط سریع
آروم دستامو جدا کردم و سریع رفتم پایین و دستامو بردم طرف بغلش و کمی خم شد و بین دستام قرار گرفت، مثل پشمک بلندش کردم و کشیدمش سمت خودم، محکم چسبید بهم چند ثانیه ای. جدا شد و پلاستیک نون رو برداشتمو رفتیم کنار آب و نون تکه میکردم و میریختم جلوی پرنده ها.
+چقدر بی احساسی تو
-همیشه همین بودم
+فکر نکنم
-میان خودته
+اینا که پرنده هستن
-هیچ فرقی نداره، دونه برا هرچی بریزی میاد طرفت! حتی مورچه
دو تا نون برداشتم و گفتم جلوش، اخماش رفت توی همدیگه
+امتحان کن
-دوست ندارم
دستمو نزدیکتر کردم و رفت عقب! اعصابم بهم ریخت و همه ی نون ها رو از پلاستیک بیرون آوردم و پرت کردم وسط آب
-چه لذتی داشت
+خیلی
-میبینی، پرنده ها اصلا برات مهم نیستن!
+پس چی مهمه؟
-اینکه توی چشم باشی و چند نفر نگاهت کنن و بگن عجب آدم باحالی هستی!
+من اگر میخواستم تو چشم باشم میرفتم پایینتر که شلوغه
-فرقی نداره، آدم خودنما هر جا باشه دنبال چشم میگرده
یه نخ سیگار بیرون آوردم و برام روشن کرد و رفتم روی یه صخره نشستم و اونم اومد کنارم نشست و سیگاری روشن کرد
+تو عقده از کسی داری دلیلی نداره سر کسی خالی کنی
-من همینم و از هیچکس عقده ندارم
+هر کسی دلخوشی هایی داره
-توی توجه بودن آره
دستمو دراز کردم و گفتم ببین، نون رو می‌بردن میندازن وسط آب تا ماهی بیاد نون بخوره و اینا هم شیرجه میزنن و ماهی رو میگیرن. اینه که برا من لذت بخش هست، این نوع ماهی گرفتنشون برام لذت بخشه
-بهونه نگیر
گوشیم رو بیرون آوردم و عکس هایی که گرفته بودم نشونش دادم. یه عالمه فیلم و عکس، از لحظه ی برداشتن نون تا انداختن داخل آب و بعدم گرفتن ماهی
-من با این چیزا توجیه نمیشم
+منم نیازی به توجیه کردن تو ندارم
-چند وقته بیشتر میای و همه ی نگاهت اطرافت هست تا من رو پیدا کنی و بیام پیشت!
+راحت باش
-راحتم، خنگ خودتی. فکر نکن بقیه مثل تو هستن
+من کسی رو زیر نظر نمی‌گیرم
-اما من کاملا زیر نظرت داشتم
لبخندی بهش زدم و گفتم تو که بیکار نبودی. با همون نگاه سردش گفت توی زمان بیکاریم بوده!
بلند شدم و رفتم کنار دیواره و خواستم برم بالا که دوباره دستمو گرفت
-خجالت نمی‌کشی میخوای من رو این پایین بذاری؟
دندونام رو بهم سابیدم و اخمام رفت توی همدیگه و اون بدتر، پشت کمرش دست گذاشتم و آروم کشیدمش سمت دیواره و پهلوهاشو گرفتم و گذاشتمش بالا. تا نیمه های راه که لیز بود گرفته بودمش و دستمو جدا کردم، اما اون پهلوم رو ول نکرد. بازوی مخالفش گرفتم و با کمک بردمش بالا و رفتم سمت موتور. اونم اومد و دستش دراز کرد
+خفه میشی
-سیگاری نیستم
چند نخ دیگه مونده بود گذاشتم کف دستش و یکیش گذاشتم روی لبم و روشن کرد. یه کام گرفتم و موتور رو استارت کردم و سیگار رو برداشت از دستم! با اخم نگاهش کردم و سیگار رو گذاشت روی لبش و یه کام کوچیک گرفت و گفت زمان رانندگی سیگار ممنوع هست. دیگه داشتم منفجر میشدم، لبخند تحقیر آمیزی زد و حرکت کردم. رسیدم خونه و بعده عوض کردن لباس خواستم سیگار روشن کنم و یادم اومد فندکو یادم رفت بگیرم ازش، یه فندک قدیمی چخماقی حکاکی شده برا پدربزرگم بود. خودش می‌گفت وقتی بابا بزرگ مریض شد و در حال فوت بود من فندک رو دزدیدم و یه لشکر آدم همه چیز گذاشته بودن و دنبال فندک میگشتن… بیچاره عموی کوچیکم…
سریع آماده شدم و برگشتم، سه بار اون ناحیه رو زیر و رو کردم و شب شده بود و نا امید برگشتم. پنج ماه بیشتر روز ها میرفتم تا پیداش بشه، بد کیری خورده بودم و فقط دنبال فندک بود.
ساعت یازده شب بود و زدم بیرون و یه جای نسبتا شلوغ کنار آب رفتم و همه ی نیمکت ها پر بودن، یه گوشه ی نسبتا تاریک و خلوت روی یه صخره نشستم و سیگاری روشن کردم. سیگار به نیمه ها نرسیده یه نفر دست گذاشت روی شونه هام و احساس ترس کردم
-ترسیدی؟
برگشتم و خودش بود!
+این وقته شب اینجا چیکار میکنی؟
-دنبال تو می‌گشتم
+من چند ماهه که دنبالتم
-دیدی دنبال توجه بودی؟
شونه هام رو ول کرد و کنارم نشست و دوباره دستش دراز کرد، پاکت رو جلوش گرفتم
-من از اینا خوشم نمیاد
+فقط همین دارم
-دروغ میگی
فیلتر سیگاری که توی دستم بودو نشونش دادم
-تموم کردی؟
+نه
-پس چرا همراهت نیس؟
+فندک که نباشه اون نمیچسبه
-فندک رو که فروختم
برگشتم و با حرص نگاهش کردم و لبخند پلیدی زد!
-چیه؟ میخوای جلوی مردم من رو بزنی؟
یه لحظه نزدیک بود واقعا بزنمش، دستمو گرفت و مشتم رو باز کرد
-برا دانشگاهم به پول احتیاج داشتم
+میگفتی میدادمت
-من از کسی پول نمی‌گیرم
+اما دزدی می‌کنی
-میتونی هر اسمی دوست داری روش بذاری
+دیر وقته، پاشو برو خوابگاه
-خونه دارم
+این وقته شب اینجا چی میخوای تو؟
-به‌ تو ربطی نداره
+کجا فروختی تا برم پس بگیرم؟
-پول بریز حسابم تا اگر نفروخته بود برم پس بگیرم
+آدرس بده خودم میرم
-اگر فندک رو میخوای مجبوری اعتماد کنی بهم
+الان جسدش هم نیس
-هر کسی این فندک ها رو نمیخره، میشه پیداش کرد
+چقدر فروختیش؟
-انداختم به یه دیوونه بیست و سه میلیون!!!
فکم افتاد
-چیه؟
+بیست و سهههه میلیووووون؟
-ارزش بیشتری داشت و وقت نداشتم با قیمت خوب آبش کنم
دست کشیدم روی صورتم و پوفی کشیدم. با همون نگاه سرد گفت الان باید سی چهل میلیونی حده اقل بدی تا شاید راضی به فروش بشه طرف، هرچند فکر نکنم با یه میلیارد هم راضی بشه
+مسخرم کردی؟
-به من میخوره اهل مسخره کردن باشم؟ فروختم و تموم شد رفت. غصه ی چی میخوری!
بدنم داشت از شدت خشم می‌لرزید و مغزم آتیش گرفته بود. بلند شدم و گفت زوده برا رفتن، حرکت کردم و دنبالم اومد و سوار موتور شد!
+کجا؟
دستاشو دورم حلقه کرد و چسبید بهم
-من تا اون سیگار نکشم خوابم نمیبره
+برو برا خودت بخر
-پول ندارم
+با پولا چیکار کردی؟
-خونه اجاره کردم. حرکت کن دیگه
رفتیم از سوپری سیگار خریدیم و برا خودش هم کلی خرید کرد و گفت حساب کن تا بریم. چقدر پر رویی تو دختر. از مغازه اومدیم بیرون و بهش اخم کردم
-فکر میکردم دست و دل باز باشی
+نبودم باید سیگار رو هم تو حساب میکردی
-اصلا می‌دونی دانشجویی چقدر سخته؟
+دانشجو بودم اما دزدی نکردم
-اینا دزدی هست؟
+فندک
-از کارم پشیمون نیستم!!!
+نباید هم باشی
-تو با یه فندک پونصد تومنی هم کارت راه میفته اما من نه
+یادگاری بود
-فکر کن گمش کردی
+مشکل اینه که گمش نکردم
-یه دختر دانشجوی غریب کارش پیش تو گیر کرد و حالا بشین تحقیرش کن
+بسه دیگه اشک تمساح نریز
سوار شدیم و برگشتیم، یه گوشه نشستیم و دو نخ سیگار توی سکوت کشیدیم
+کجا میری برسونمت؟
-با دوستام اومدیم
+شب نمی‌خوام تنها برگردی
دستش دراز کرد و گفت اونجا نشستن و میخوای بریم پیششون. برای اینکه مطمن بشم همراهش قدم زدم و تا نزدیکی های دوستاش بردمش و دستی تکون دادن و سری تکون دادم
-پس فردا بیا جای قبلی
+که‌ تو چشم باشم؟
-آره، منتظرتم
حرکت کرد و رفت پیش دوستاش و منم برگشتم خونه، تا آخر شب خوابم نبرد. هیجان داشتم برا دوباره دیدنش، دو روز به سختی گذشت و عصری آماده شدم و رفتم سر جای قبلی و منتظر نشسته بود روی نیمکت. از نگاه سرد و بی احساسش کلافه میشدم، انگار روح نداشت، مثل رنگ پوستش بود و البته کمی رنگ پریده. نشستم کنارش و سیگار بیرون آوردم و گرفتم جلوش
-ممنون، نمی‌کشم
+عجیبه ترک کردی
-حالم خوب نیست
+بد نباشه
-چیزی نیس
+میخوای بریم دکتر؟
-نه، خوب میشم
سیگار رو برگردوندم توی جیبم و نشستم. نزدیکم شد و دستامون کنار هم قرار گرفت
-چرا نمیکشی؟
+حالت خوب نیست
-من بوش رو دوست دارم، تو بکش
+رنگت پریده
-مشکل دخترانه دارم
+خب بریم دکتر
-چقدر خنگی تو، پریودم من
جا خوردم و گفتم ببخشید، بالاخره خنده روی لب هاش اومد. از توی جیب کتم سیگار برداشت و بو کرد و بعدم روشن کرد و یه کام گرفت و گذاشت روی لب هام!
+از کی سیگاری شدی؟
-با خودت شروع کردم!
+شرمنده میدونستم نمیکشیدی بهت نمی‌دادم
-اینجا و لب دریا میچسبه
+هر سری میای میکشی؟
-نه، اگر تو باشی و ازت بگیرم
+مفت باشه کوفت باشه
-دقیقا
+حرفه ای میکشی
-تو دهنم نگه میدارم فقط و کمیش رو میدم پایین
سیگار رو برداشت و یه کام دیگه گرفت و گذاشت بین انگشت هام
+برات خوب نیس
-یه ذره عیب نداره
سیگار که تموم شد بلند شد و دستمو گرفت و گفت بریم پایین
+بیا از اونجا بریم که راحت تره
-این قسمت رو بیشتر دوست دارم
+لیز میخوری
-چند وقته پیش اومدم و خواستم از اینجا تنهایی برم پایین و لیز خوردم و داغون شدم
+دیوونه ای تو
-بدشانسی بود
همدیگه رو گرفتیم و رفتیم پایین، صخره ی آخر بلند بود و دستمو دراز کردم و یه جورایی شیرجه زد توی بغلم و محکم گرفتم
+ترسیدی هااا
جدا شد و گفت نه، هیجان داشت. دستامو گرفت و با هم مسافت زیادی رو کنار ساحل قدم زدیم و زمان برگشت دستش دور پهلوم آورد و چسبیده بود بهم. منم بازوش رو گرفتم و نگاهی نو چشمام انداخت و میخواست چیزی بگه اما نگفت. سکوت بینمون رو شکستم و گفتم درس ها چطوره؟ گفت خوبه‌. بقیه ی مسیر رو ساکت بودیم و برگشتیم پیش موتور
-برسونم تا بازار
+باش
سوار شد و دستاشو دورم حلقه کرد و محکم گرفتم و چسبید بهم
-کار داری؟
+نه
-همین جاده رو برو
+مگه بازار نمیری؟
-فعلا دلم موتور سواری میخواد
+توی شهر بهتر نیس؟
-نه، نمیخوام‌توی چشم باشیم
+میترسی چشمت بزنن؟
-آره
یه ساعتی آروم توی جاده رفتیم و برگشتیم و شهر و یه جا گفت همین جا پیادم کن
+میرسونمت
-میان دنبالم
+منتظر میمونم تا بیان
-مگه من بچه ام؟
+نه، خوب نیس این موقع تنها باشی
-به تو ربطی نداره!
+باش
خواستم حرکت کنم و دستمو گرفت و گفت فردا زودتر بیا! بدون خدافظی حرکت کردم. هر بار گند میزد به اعصابم‌. فرداش دو دل بودم که برم یا نه، متعادل نبود و معلوم نبود چی میخواد و دنبال چی هست. فکر کنم خودش هم نمیدونست. با همه ی اینا دلم بد پیشش گیر کرده بود و راهی بجز ادامه دادن نداشتم، راهی که معلوم نبود تهش چی باشه و به چی برسیم. برا من ترسناک بود و شدیدا ترسناک، خیلی وقت نبود که توی یه رابطه ی طولانی مدت صدمه دیده بودم و دوباره نمیتونستم دل بدم
فرداش زودتر رفتم و انتظار کشیدم تا بیادش، با آژانس اومد و پیش موتور ایستاد
-چرا نمیای؟
+کجا؟
-حوصله ی نشستن ندارم
رفتم پیشش و با لبخندی گفتم حده اقل پول بنزین رو حساب کن، هیچ تغییری درونش ایجاد نشد! دست گذاشت پشت کمرم و فشارم داد سمت موتور، از شهر زدم بیرون و چهل دقیقه ای توی آرامش گذشت. یه جا دست دراز کرد و گفت بریم اونجا. زمین ماسه ای و بدجوری بود اما به زور رفتیم سمت لبه و مشغول تماشای دریا شد
+قبلا اینجا اومدی؟
-آره، بهترین جا برای ماهیگیری هست
+از اینجا میرفتین پایین؟
-تا اونجا
صخره های بزرگ و شیب خیلی بدجوری داشت، نمی‌دونم چطور میرفتن پایین! کنارش نشستم و آروم اشک می‌ریخت! گذاشتم به حال خودش باشه و بعد چند دقیقه سرش گذاشت روی پام و چشماش و بست، گونه هاش گل انداخته بود و خیلی خیلی خوشکل شده بود. بی نهایت زیبا با اون لب های کوچولوی صورتی کمرنگ و ابروهای نازک. اشکاش رو خشک کردم و دستمو گرفت گذاشت روی صورتش! شدیدا دلم میخواست ببوسمش اما اجازه نداشتم و نمیشد، چند دقیقه ای نگاهش میکردم تا چشماش باز کنه و اون چشمای خوشکل آبیش رو ببینم اما نا امیدم کرد و به پهلو چرخید و نگاه دریا میکرد. دستم بین صورتش و پام بود. احساس کردم آروم کف دستمو بوسید و لب هاشو چند ثانیه ای نگه داشت و جدا کرد، نیم نگاهی انداخت که ببینه نگاهش میکردم یا نه. اما من نگاهم روبرو بود، گذاشتم برا خودش تو‌ آرامش باشه و احساس بدی بهش دست نده. خسته شد و برگشت به پشت و گفت بریم، بالاخره تونستم چشماش رو از زاویه ای که میخواستم ببینم. چند ثانیه به چشمای همدیگه زل زدیم و بلند شد و دست منم گرفت و بلندم کرد
+شدی پر از ماسه
-چرا ایستادی؟
دستاش کمی باز کرد و ماسه ها رو تکوندم
+بریم
دستمو گرفت و اونم تکوندم و راه افتادیم، کم پیش اومده بود احساس خوبی پیشش داشته باشم. اولش احساس کردم من رو خدمتکار خودش میدونه، چنین احساسات بد و دیوونه کننده ای اما اونم انگار هنوز کمی روح داشت. برگشتیم و سر یکی از شهرک ها ایستادم و گفت دیگه خودم میرم
+فردا میای؟
-دیگه نمیام و منتظرم نباش!!!
+واقعا؟
-آره
چند ثانیه خشکم زد و لرز توی بدنم افتاد. خون توی رگ هام یخ زد و چشمامپ گذاشتم روی همدیگه و وقتی باز کردم داشت می‌رفت! رفت و دوباره شکستم
بدنم سست شد. از موتور پیاده شدم و بغل پیاده رو نشستم و تکیه دادم به دیوار، نیم ساعتی آروم اشک میریختم و باورم نمیشد. فردا میادش حتما

1010 👀
9 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-11-28 17:06:00 +0330 +0330

عجب …
از این که سکس و بکن بکن الکی و کیر نیم متری نداشت خوشم اومد 😄
ولی کلا خوشگلا بی وفان 😭

1 ❤️

2021-11-28 17:40:56 +0330 +0330

اگه میشد بیشتر از یه لایک داد، میدادم حتما :))
خرابش نمیکنم که بگم جمله بندی هات رو بیشتر دوست داشتم یا دریافت عاطفی یا گنگ بودن شخصیت ها‌. تمامیت ماجرا نوشته ای هست که واقعا من رو به تعجب وا داشت، و اعتراف میکنم مدتها بود چیزی به این خوبی از یه نویسنده ناشناس نخونده بودم. امیدوارم مشابه لبخندی که به لب من نشست از خوندن داستانت، با خوندن نظر من روی لب تو هم بشینه با خوندن فیدبک من
Well-done 👍

2 ❤️

2021-11-28 18:05:32 +0330 +0330

↩ Dr_Shadow
ممنون عزیز🌹🌹🌹🌹 واقعا خوشحال شدم❤️

2 ❤️

2021-11-28 18:59:58 +0330 +0330

↩ Last Lizard
🌹🌹❤️❤️❤️

1 ❤️

2021-11-28 20:58:57 +0330 +0330

خیلی قشنگ مینویسی .قلمتو خیلی دوست دارم عزیزم…‌امیدوارم بعد از این غیبت، تاپیکای بیشتری منتشر کنی و ازت بیشتر بخونم ♥️🎈

1 ❤️

2021-11-29 00:04:54 +0330 +0330

برای مرتبه دوم خوندمش و لذت بردم. نمیدونم چرا اسم هاروکی موراکامی و ارنست همینگوی هی توی ذهنم میاد :)) این نوشتار رو میشد به تفصیل بیشتری و با شرح مفصل تری از درونیات و حدیث نفس راوی اول شخص نوشت. اما باز هم، اصالت خودش رو دوست دارم.
من سه track حین خوندن دوباره متن گوش کردم. هر سه از آرتیستی به نام sadness، یادگار یکی از عزیزترین دوستانم. اسم track ها رو برات میذارم و امیدوارم گوش نواز باشه برات. به نظرم با ساختار و فضای این نوشته همخوانی داره تا حدودی

Bewailing the saturnine moonlight
Kiss in October
Daydreaming

2 ❤️

2021-11-29 22:54:13 +0330 +0330

↩ sepideh58
سپیده که تعریف کنه جای حرف باقی نمی‌مونه❤️🌹🌹

1 ❤️

2021-11-29 22:55:25 +0330 +0330

↩ Dr_Shadow
هر سه ترک رو گوش دادم و بینظیر بود❤️🌹 دقیقا مثل جملاتی که استفاده کردی😍😘

1 ❤️

2021-11-29 23:03:10 +0330 +0330

↩ om1d00
❤️❤️❤️❤️❤️😍😘😘😘 عشقی داداش🤩
اون تیکه رو آره، قبول دارم فضاسازی خوبی نداشت و از روش پریدم و به سادگی رد شدم😔

1 ❤️

2021-11-29 23:09:36 +0330 +0330

↩ BaBaooo
نه .واقعا دوستش داشتم ♥️

1 ❤️

2021-11-30 04:35:59 +0330 +0330

↩ BaBaooo
نوش، عزیز🌹
خوشحالم که لذت بردی👍🔥

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «