هر کسی تجربه ی لمس شده خودش رو بنویسه
به حرف های هم احترام بگذاریم
بنظرم دوست داشتن مثل شرابه… نرم و آروم و دلچسب… مستیش آرومه و دلنشین… اگر نباشه هم مشکلی نیست… اگر به نفعش باشه که بره، براش خوشحال میشی… اما عشق مثل هروئینه… داغ، پر از احساس، پر از تب و تاب و جوش و خروش… وقتی میره خماریش قابل تحمل نیست… وقتی کم میشه هم قابل تحمل نیست… بعد از یه مدت هم ممکنه دوزت اونقدر بره بالا که دیگه حتی جوابت رو هم نده…
111 بار بهم گفتی کلا یا این بار تازه
خیلی قشنگ بود
اگه عشقدبا دوس داشتن باهم بشه چه شود
خیلی قشنگ بود
اگه عشقدبا دوس داشتن باهم بشه چه شود
بنظرم اگر بتونی عاشقانه دوست داشته باشی خوبه… اما بنظر شخصیم عشق کوره، حسوده و انحصارطلب… مثل هشیاری و مستی، مرز بینشون رو نمیتونی درست بفهمی، یکی رو دوست داری و یهو میبینی نمیتونی دیگه به هیچ شکل نبودش رو تحمل کنی… من خودم اولین بار وقتی فهمیدم عاشق شدم که درگیر حسادت شدم…
خیلی قشنگ بود
اگه عشقدبا دوس داشتن باهم بشه چه شود
بنظرم اگر بتونی عاشقانه دوست داشته باشی خوبه… اما بنظر شخصیم عشق کوره، حسوده و انحصارطلب… مثل هشیاری و مستی، مرز بینشون رو نمیتونی درست بفهمی، یکی رو دوست داری و یهو میبینی نمیتونی دیگه به هیچ شکل نبودش رو تحمل کنی… من خودم اولین بار وقتی فهمیدم عاشق شدم که درگیر حسادت شدم…
عشق در یک نگاه بود؟
بهش رسیدی؟
این که کسی رو دوس داشته باشی و رها کنی تا خودش انتخاب کنه ی کم مجهول اگه دوس داشتن دو طرفه و عمقی باشه هر کاری میکنی تا مال خودت باشه خوشبختی کنار هم بودن ارزشمند به شرط اینکه با چشم باز دوستش داشته باشی نه چون دوستش داری کنارش باشی
خیلی قشنگ بود
اگه عشقدبا دوس داشتن باهم بشه چه شود
بنظرم اگر بتونی عاشقانه دوست داشته باشی خوبه… اما بنظر شخصیم عشق کوره، حسوده و انحصارطلب… مثل هشیاری و مستی، مرز بینشون رو نمیتونی درست بفهمی، یکی رو دوست داری و یهو میبینی نمیتونی دیگه به هیچ شکل نبودش رو تحمل کنی… من خودم اولین بار وقتی فهمیدم عاشق شدم که درگیر حسادت شدم…
عشق در یک نگاه بود؟
بهش رسیدی؟
این که کسی رو دوس داشته باشی و رها کنی تا خودش انتخاب کنه ی کم مجهول اگه دوس داشتن دو طرفه و عمقی باشه هر کاری میکنی تا مال خودت باشه خوشبختی کنار هم بودن ارزشمند به شرط اینکه با چشم باز دوستش داشته باشی نه چون دوستش داری کنارش باشی
نه عشق در یک نگاه نبود… اما جزو عشقهای خاص بود… من چند بار توی روابط، عاشقانه دوست داشتم… اما همیشه چون دوست داشتن بود وقتی میدیدم خودم یا طرفم ممکنه آسیب ببینیم رابطه رو تغییر میدادم… اما وقتی عاشق شدم، با اینکه وجود رابطه به ضرر جفتمون بود امکان کنترل خودم رو نداشتم… برام مهم نیست اگر دنیا بهم بریزه باید باهاش باشم… این فرق عشق و دوست داشتنه… البته برای من… اگر دوستش داشتم، 10 بار باید میذاشتم میرفتم… اما چون عاشقم هیچی مهم نیست… خوبیش اینه که عشق دوطرفس…
خیلی قشنگ بود
اگه عشقدبا دوس داشتن باهم بشه چه شود
بنظرم اگر بتونی عاشقانه دوست داشته باشی خوبه… اما بنظر شخصیم عشق کوره، حسوده و انحصارطلب… مثل هشیاری و مستی، مرز بینشون رو نمیتونی درست بفهمی، یکی رو دوست داری و یهو میبینی نمیتونی دیگه به هیچ شکل نبودش رو تحمل کنی… من خودم اولین بار وقتی فهمیدم عاشق شدم که درگیر حسادت شدم…
عشق در یک نگاه بود؟
بهش رسیدی؟
این که کسی رو دوس داشته باشی و رها کنی تا خودش انتخاب کنه ی کم مجهول اگه دوس داشتن دو طرفه و عمقی باشه هر کاری میکنی تا مال خودت باشه خوشبختی کنار هم بودن ارزشمند به شرط اینکه با چشم باز دوستش داشته باشی نه چون دوستش داری کنارش باشی
نه عشق در یک نگاه نبود… اما جزو عشقهای خاص بود… من چند بار توی روابط، عاشقانه دوست داشتم… اما همیشه چون دوست داشتن بود وقتی میدیدم خودم یا طرفم ممکنه آسیب ببینیم رابطه رو تغییر میدادم… اما وقتی عاشق شدم، با اینکه وجود رابطه به ضرر جفتمون بود امکان کنترل خودم رو نداشتم… برام مهم نیست اگر دنیا بهم بریزه باید باهاش باشم… این فرق عشق و دوست داشتنه… البته برای من… اگر دوستش داشتم، 10 بار باید میذاشتم میرفتم… اما چون عاشقم هیچی مهم نیست… خوبیش اینه که عشق دوطرفس…
دقیقا درسته
بیشتر شبیه آب پر کردن از سر رودخونه هس هر کس اندازه ظرفیت خودش اونقدری که کشش و تحمل داره پر میکنه و با خودش میکشه ولی عشق بخوایم دقیق بشیم انگار میدونی ظرفت سوراخ هس میدونی ممکنه نرسی بهش ولی باز هم میری با زحمت آب رو مر میکنی حتی با اینکه میدونی آبی توی ظرف واست نمیمونه.
دقیقا داستان شمع و پروانه از عطار همین رو میگه از سوخته خبر نیامد
یه فرق دیگه هم هست… وقتی یکی رو دوست داری، اگر کاری کنه دوست داشتنت کم میشه تا به بیتفاوتی میرسی… اما متاسفانه عشق 0 و 1 یا سیاه و سفیده… یا عاشقی یا یهو متنفر میشی… چون خیلی پر شوره آروم نمیشه… یهو میمیره… بنظر من چون توی عشق عدم تعادل هست، زمان ازبین رفتن هم باعث بوجود آمدن نفرت میشه… البته نظر و تجربه شخصیه…
ینی عشقت رو تحمل میکنی چه خوب چه بد؟
اخه اینجوری دوس داشتن شرطی میشه نگاه کن دوستش دارم به شرط اینکه کار بد نکنه
ینی عشقت رو تحمل میکنی چه خوب چه بد؟
اخه اینجوری دوس داشتن شرطی میشه نگاه کن دوستش دارم به شرط اینکه کار بد نکنه
وقتی عاشقی کارهای طرفت رو توجیح میکنی… سعی میکنی خوب ببینیش… به قول یه گفته خوب “عشق عینکیه که انسان با اون کاه رو یونجه میبینه”
یه فرق دیگه هم هست… وقتی یکی رو دوست داری، اگر کاری کنه دوست داشتنت کم میشه تا به بیتفاوتی میرسی… اما متاسفانه عشق 0 و 1 یا سیاه و سفیده… یا عاشقی یا یهو متنفر میشی… چون خیلی پر شوره آروم نمیشه… یهو میمیره… بنظر من چون توی عشق عدم تعادل هست، زمان ازبین رفتن هم باعث بوجود آمدن نفرت میشه… البته نظر و تجربه شخصیه…
فرق عشق و نفرت ی پرده نازک هس ولی دوس داشتنی که تهش عشق بشه مثل ی اب گوارا واس جیگر سوخته وسط بیابون
من تعریفتو قبول ندارم از عشق…
همه ما اینارو میگیم چون عشق رو تجربه نکردیم، شاید همه ما فقط یه دوست داشتن ساده رو تجربه کردیم…
ینی عشقت رو تحمل میکنی چه خوب چه بد؟
اخه اینجوری دوس داشتن شرطی میشه نگاه کن دوستش دارم به شرط اینکه کار بد نکنه
نه شرطی دوس داشتن که عشق نمیشه عشق واقعی رو تو فیلم گناه اصلی دیدم و به همچین عشقی معتقدم
فیلم لئون رو دیدید؟
ژان رنو عاشق ناتالی پورتمن بود
ی جور خلا های درونش رو با اون پر میکرد
دوست دختری داشتم که پایه همه چیزهم بودیم، کاملا صادقانه همه چیزهم رو میدونستیم… پای هرچیزهم بودیم… واقعا دوستش داشتم ولی میدونستم که این رابطه روزی تموم میشه… یروز گفت فانتزی MFM داره و دلش میخواد تجربه کنه… با دوست دیگری هماهنگ کردم و اینکارو انجام دادیم… وسط رابطه خونم میجوشید، نمیتونستم دستها و حضور دوست سوم رو تحمل کنم… رفتارها برام زجرآور بود… اونجا فهمیدم قافیه رو باختم… فهمیدم عاشق شدم… یکم گذشت خواستم فرارکنم… اومدم بهم بزنم… دیدم نبودنش رو واقعا تاب نمیارم (من آدم صبور و منطقی هستم، اما احساساتم هم خیلی قویه) یهو دیدم کل احساساتم رو کشیده بییرون… خیلی وقتا فکر میکنم کاش بجای عشق، فقط دوستش داشتم… اما واقعیت اینه که عشق مثل آتشه… گرماش وصف ناپذیره و نجات بخش، اما سوزنده هم ست و ممکنه جزقاله بشی…
تعریفت از عشق درست بود اما دوست داشتن هم دیگه کاسبی نیس:)
ما خیلی ها هستن تو زندگیمون دوسشون داریم و برامون خیلی ارزشمندن
من خودم یه دوست دارم که بی نهایت برام مهمه ، شاید در حال حاضر تنها آدمیه که در کنارش حس خوبی دارم، عاشقش نیستم اما خیلی دوسش دارم، خیلی وقتا هم کار بد کرده اما به تخمم بوده:)
دقیقا حرف خودت توی نگاه اول جذبش میشی حس میکنی شبیه خودت البته بماند معمولا اشتباه هس و بیشتر شبیه سو تفاهم
من تعریفتو قبول ندارم از عشق…
همه ما اینارو میگیم چون عشق رو تجربه نکردیم، شاید همه ما فقط یه دوست داشتن ساده رو تجربه کردیم…
تجربه هرکدوم از ماها متفاوته… همیشه راجعب عشق اول و عشقهای جوانی شنیدم… اما بشخصه توی 33سالگی سنگینترین و عمیقترین عشق عمرم رو تجربه کردم… جوری که فهمیدم هیچوقت عاشق نبودم… همیشه فکر میکردم کاملا منطقی هستم، اما در واقعیت هیچوقت عاشق نشده بودم… این احساس درونیه و در هرکس یه مدلیه… مدل من اینجوریه رفیق
من تعریفتو قبول ندارم از عشق…
همه ما اینارو میگیم چون عشق رو تجربه نکردیم، شاید همه ما فقط یه دوست داشتن ساده رو تجربه کردیم…
فقط ی حس هس نمیشه واقعا واژها بیانش کنن
من تعریفتو قبول ندارم از عشق…
همه ما اینارو میگیم چون عشق رو تجربه نکردیم، شاید همه ما فقط یه دوست داشتن ساده رو تجربه کردیم…
برداشت شما از عشق چیه
به نظر من عشق یه ویژگی بارز داره و اون ترس هستش
نه ترس از دست دادن بلکه ترس تغییر کردن
آدم عاشق همیشه این ترسو داره، میترسه یه روز همه چیز براش تغییر کنه و اونی که دیوانه وار دوستش داره براش عادی بشه، این ترس خیلی کشنده هستش،
تو عشق شما هیچوقت جواب یه سری سوالا رو متوجه نمیشی، هیچوقت نمیفهمی چرا اینقد طرف برات مهم شده، هیچوقت، میدونی خیلی دوسش داری، بی اون زندگی بی ارزشه، اما وقتی میخای منطقی به این قضیه فک کنی هیچوقت نمیتونی براش دلیل پیدا کنی
از عشق زیاد این کارو کردی ولی قبول کن نباید میکردی ولی واقعا قضاوت سخت اگه الان نمیرفت جای دیگه با کار دیگه کات میسد چون عشق دو طرفه نبوده البته بازم نمیشه کامل گفت
وای چقد سخت : / چجوری با دوستت شریک شدیش … من هیچ جوره نمیتونم دوس پسرمو با کسی شریک بشم توی سکس…اصلا : (
دوست بودیم و دوستش داشتم، فکر میکردم به عنوان یک فانتزی برگذار میشه و اصلا فکر نمیکردم اذیت بشم… نمیدونستم که توی ناخودآگاه عاشق شدم… نمیدونستم که حس حسادت هم دردرونم وجود داره… بجون خودم تا اون لحظه هرگـــــــــــــــز درتمام عمرم درهیچ زمینه ای حتی سره سوزنی حسادت نکرده بودم… اما یهو مجنون شدم… یهو فهمیدم همه چیز تغییر کرده… به همین خاطرهم میگم شما قادر به ساخت یا کنترل یا پایان عشق نیستید… حداقل من نیستم
ینی عشقت رو تحمل میکنی چه خوب چه بد؟
اخه اینجوری دوس داشتن شرطی میشه نگاه کن دوستش دارم به شرط اینکه کار بد نکنه
نه شرطی دوس داشتن که عشق نمیشه عشق واقعی رو تو فیلم گناه اصلی دیدم و به همچین عشقی معتقدم
فیلم لئون رو دیدید؟
ژان رنو عاشق ناتالی پورتمن بود
ی جور خلا های درونش رو با اون پر میکرد
اره دیدم واقعا خوب بود اون دوس داشتن بود از نظر بنده نه عشق
میدونی چرا میگم عشق چون حاضر شد جونش رو بده و ازش رد نشد
الان یعنی بازم عاشق اون دوس دختر قبلینی یا خانمت دچار بحران هویت شدم ?
عاشق همونم… هنوز… کل مسیر زندگیم رو عوض کردم که با اون باشم…
من تعریفتو قبول ندارم از عشق…
همه ما اینارو میگیم چون عشق رو تجربه نکردیم، شاید همه ما فقط یه دوست داشتن ساده رو تجربه کردیم…
تجربه هرکدوم از ماها متفاوته… همیشه راجعب عشق اول و عشقهای جوانی شنیدم… اما بشخصه توی 33سالگی سنگینترین و عمیقترین عشق عمرم رو تجربه کردم… جوری که فهمیدم هیچوقت عاشق نبودم… همیشه فکر میکردم کاملا منطقی هستم، اما در واقعیت هیچوقت عاشق نشده بودم… این احساس درونیه و در هرکس یه مدلیه… مدل من اینجوریه رفیق
یه نویسنده بزرگی میگه اگه عاشق دونفر بودی دومی رو انتخاب کن چون اگه عاشق اولی میبودی دوباره این حس توی تو به وجود نمیومد
شاید برداشت های ما متفاوت باشه اما عشق کاملاً تعریف مشخص داره، به سن و سواد نمیگم ربط نداره اما دلیل اصلی نیس، شاید یکی از مهمترین فاکتورهای عاشق شدن خودشناسیه، شاید اگه ما خودمونو خوب بفهمیم و بشناسیم راحت تر بتونیم عاشق بشیم اونوقت نه صرفا عاقلانه دوسش داریم و نه صرفا دیوانه وار…
از عشق زیاد این کارو کردی ولی قبول کن نباید میکردی ولی واقعا قضاوت سخت اگه الان نمیرفت جای دیگه با کار دیگه کات میسد چون عشق دو طرفه نبوده البته بازم نمیشه کامل گفت
کات نشد… خواستم کات کنم… نتونستم… اونم نتونست… کاملا معتاد هم بودیم… چون تنها کسانی توی دنیای هم بودیم که همیشه بدون نقاب و پوشش باهم بودیم… هیچ دروغ و هیچ نقش بازی کردنی نبود… همیشه خوده خودمون بودیم… این تجربه برای من سازنده بود… باعث شد بفهمم کجای بازیم… بعد بازی رو عوض کردیم… اونم عاشق منه… اونقدر زیاد که یجاهایی درد داره… الان دیگه ذوب در هم شدیم… نمیدونم تا کی اینجوری باشیم… اما من الان راضیم… عین یه نفر که نئشه هروئین باشه… امیدوارم تا آخر عمرم اینجوری باشم
الان یعنی بازم عاشق اون دوس دختر قبلینی یا خانمت دچار بحران هویت شدم ?
عاشق همونم… هنوز… کل مسیر زندگیم رو عوض کردم که با اون باشم…
حس الانت چیه
من تعریفتو قبول ندارم از عشق…
همه ما اینارو میگیم چون عشق رو تجربه نکردیم، شاید همه ما فقط یه دوست داشتن ساده رو تجربه کردیم…
تجربه هرکدوم از ماها متفاوته… همیشه راجعب عشق اول و عشقهای جوانی شنیدم… اما بشخصه توی 33سالگی سنگینترین و عمیقترین عشق عمرم رو تجربه کردم… جوری که فهمیدم هیچوقت عاشق نبودم… همیشه فکر میکردم کاملا منطقی هستم، اما در واقعیت هیچوقت عاشق نشده بودم… این احساس درونیه و در هرکس یه مدلیه… مدل من اینجوریه رفیق
یه نویسنده بزرگی میگه اگه عاشق دونفر بودی دومی رو انتخاب کن چون اگه عاشق اولی میبودی دوباره این حس توی تو به وجود نمیومد
شاید برداشت های ما متفاوت باشه اما عشق کاملاً تعریف مشخص داره، به سن و سواد نمیگم ربط نداره اما دلیل اصلی نیس، شاید یکی از مهمترین فاکتورهای عاشق شدن خودشناسیه، شاید اگه ما خودمونو خوب بفهمیم و بشناسیم راحت تر بتونیم عاشق بشیم اونوقت نه صرفا عاقلانه دوسش داریم و نه صرفا دیوانه وار…
خودشناسی رو قبول دارم ولی در نهایت با عقلت نمیشه عاشق بشی میتونی گزینه منتخب و مناسب واس دوس داشتنت رو ورداری
یه تاپیک دارم شخصیت انسان سالم از نظر دکتر هلاکویی
من کاملاً اعتقاد دارم برای اینکه ما بتونیم عاشق بشیم ابتدا باید انسان سالمی باشیم، 101 ویژگی داره یه انسان سالم از دید ایشون، به نظرم اگه ما سالم باشیم اونوقت میتونیم تعریف درستی از عشق داشته باشیم وگرنه، جنون، حسادت، و حتی تنفر هم میتونن عشق تلقی بشن
من تعریفتو قبول ندارم از عشق…
همه ما اینارو میگیم چون عشق رو تجربه نکردیم، شاید همه ما فقط یه دوست داشتن ساده رو تجربه کردیم…
تجربه هرکدوم از ماها متفاوته… همیشه راجعب عشق اول و عشقهای جوانی شنیدم… اما بشخصه توی 33سالگی سنگینترین و عمیقترین عشق عمرم رو تجربه کردم… جوری که فهمیدم هیچوقت عاشق نبودم… همیشه فکر میکردم کاملا منطقی هستم، اما در واقعیت هیچوقت عاشق نشده بودم… این احساس درونیه و در هرکس یه مدلیه… مدل من اینجوریه رفیق
یه نویسنده بزرگی میگه اگه عاشق دونفر بودی دومی رو انتخاب کن چون اگه عاشق اولی میبودی دوباره این حس توی تو به وجود نمیومد
شاید برداشت های ما متفاوت باشه اما عشق کاملاً تعریف مشخص داره، به سن و سواد نمیگم ربط نداره اما دلیل اصلی نیس، شاید یکی از مهمترین فاکتورهای عاشق شدن خودشناسیه، شاید اگه ما خودمونو خوب بفهمیم و بشناسیم راحت تر بتونیم عاشق بشیم اونوقت نه صرفا عاقلانه دوسش داریم و نه صرفا دیوانه وار…
اما فکر میکنم بعضی احساسات در واژه ها نمیگنجن و تجربه هرکس برای اون منحصر بفرده… مثل مزه شیرین، اگر بخوای توضیحش بدی زبونت بند میاد… اگر بخوای مزه شیرین رو برای کسی که زبان نداره توضیح بدی میفهمی که هیچی از شیرینی نمیدونی… یا بخوای رنگ آبی آسمان رو برای یه کور توضیح بدی… حالا فکر کن شخصی بخاطرحالت خاص چشماش از بچگی آسمون رو قرمز دیده باشه، توی ذهن اون رنگ قرمز=رنگ آبی که همه میگن… به این خاطره که میگم تعریف دقیق و کاملا عمومی از عشق وجود نداره و در هرکس بسته به زیرساختهای روانی و عاطفیش متفاوته… بجز اون فقط میشه یه تعریف کلی براش ساخت " ع+ش+ق = (علاقه) (شدید) (قلبی) " … دقت داشته باش که قلبی نه مغزی یا عقلی…
وای چقد سخت : / چجوری با دوستت شریک شدیش … من هیچ جوره نمیتونم دوس پسرمو با کسی شریک بشم توی سکس…اصلا : (
دوست بودیم و دوستش داشتم، فکر میکردم به عنوان یک فانتزی برگذار میشه و اصلا فکر نمیکردم اذیت بشم… نمیدونستم که توی ناخودآگاه عاشق شدم… نمیدونستم که حس حسادت هم دردرونم وجود داره… بجون خودم تا اون لحظه هرگـــــــــــــــز درتمام عمرم درهیچ زمینه ای حتی سره سوزنی حسادت نکرده بودم… اما یهو مجنون شدم… یهو فهمیدم همه چیز تغییر کرده… به همین خاطرهم میگم شما قادر به ساخت یا کنترل یا پایان عشق نیستید… حداقل من نیستم
متوجهم… چون دقیقا از وقتی میفهمی عاشقش شدی که حسود میشی : ) در واقع حسادت آلارمه عشقه
تکلیف اینایی که عاشقن و فانتزی سکس همسر با یکی رو دارن چی میشه حسادت نمی تونه الارم عشق باشه
خب اخه هر کسی واس عشق ی تعریف میاره ک از نطر خودش درسته اونم عاشق هست ولی با دیدن اون سکس لذت میبره
عشق ی بیماری هس که هر کس ی علامتی نشون میده
ب قول مولانا
هر کس از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من