من که با جام لبِ “لب به لبت” لب به لبم
دائمُ الخَمرترین آدمِ غرق طَرَبم
رخصت از شعرِ نگاه تو بگیرد طبعم
جلوی “حضرت چشمت” چقدَر با ادبم
“واجِبُ العشقی” و من مومن چشمان توام
گر چه در دینِ نگاهت عملی مُستَحَبَم
کورکورانه ندیدم همه شب خواب تو را
برقِ چشم تو چراغ است ، به رویای شبم
پیش تو فاصله ای نیست ، میان من و ماه
“سالِ نوری” شده تبدیل ، به “نصفِ وَجَبم”
چند صد بوسه بدهکارِ منی ، یادت هست ؟!
شعر گفتم به هوای لبت … این هم طلبم
لب تو داغ ترین جای زمین است انگار
یَخ بریزید ، به رویای خیالی لبم …!
رضا_قاسمی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
↩ سالومه۲۸
به بالشت سر ِ خود را فرو کنی تا صبح
ولی نخوابی و کابوس ها ولت نکنند
به خود بپیچی از این فکرهای آشفته
که قرص های غم انگیز، عاقلت نکنند
که خاطرات به مغزت/ هجوم آوردند
میان مردمی اما چقدر بیگانه!
صدای مشت، به دیوار مشت کوبیدن
صدای ریختن ِ آجر آجر ِ خانه
جلو نشاندن ِ سرباز روی صفحه ی مرگ
به شک میافتی از این بازی ِ غلط کرده
که چشم های کسی از جلوت رد می شد
که خاطرات به مغزت هجوم آورده
کمین کنی وسط گلّه با لباس سیاه
کمین کنم که نبینند هیچ چیزم را!
بگیرم از وسط جمعیت لباسی سبز
فرو کنم به تنش پنجه های تیزم را
به زور جِر بدهم خواب های خوبی را
که دیده است برای ِ جهان ِ بعد از این
به چشم های تو با التماس زل زده است
به زور هل بدهم از بلندی اش پایین
بیافتد و همه ی زندگیم را ببرد
به آتشی که تو کبریت می زدی با شک
جنون بگیرم و دیوارها خراب شوند
بیافتم از وسط ِ اعتقادها به درک!
فرار می کنم از شب به غار ِ تنهاییم
به حسّ ِ گریه که در زوزه هام پنهان است
به اشتباه که کردیم و کرده شد ما را
به گرگ قصّه که از زندگی پشیمان است
فاطمه_اختصاری
↩ rrahmog
یه ماچ که انقدر بسم الله نداره 😅 یه بوس بیشتر نیست درد هم نداره 😁😁😁
پوزش میخوام از بی ادبیم 🙏🌺
↩ سالومه۲۸
سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناه من
سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من
سیر و ملول شد ز من خنب و سقا و مشک او
تشنهتر است هر زمان ماهی آب خواه من
درشکنید کوزه را پاره کنید مشک را
جانب بحر می روم پاک کنید راه من
چند شود زمین وحل از قطرات اشک من
چند شود فلک سیه از غم و دود آه من
چند بزارد این دلم وای دلم خراب دل
چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من
جانب بحر رو کز او موج صفا همیرسد
غرقه نگر ز موج او خانه و خانقاه من
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانهام
یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من
سیل رسید ناگهان جمله ببرد خرمنم
دود برآمد از دلم دانه بسوخت و کاه من
خرمن من اگر بشد غم نخورم چه غم خورم
صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من
در دل من درآمد او بود خیالش آتشین
آتش رفت بر سرم سوخته شد کلاه من
گفت که از سماعها حرمت و جاه کم شود
جاه تو را که عشق او بخت من است و جاه من
عقل نخواهم و خرد دانش او مرا بس است
نور رخش به نیم شب غره صبحگاه من
لشکر غم حشر کند غم نخورم ز لشکرش
زانک گرفت طلب طلب تا به فلک سپاه من
از پی هر غزل دلم توبه کند ز گفت و گو
راه زند دل مرا داعیه اله من
مولانا
↩ سالومه۲۸
کلا نیمایی،سبک مورد علاقم هست.
خصوصا وقتی که شعر نیمایی،اما انتخاب کلمات شعر کلاسیک باشه.
مثال:
…
و ليكن چاره را امروز،زور و پهلواني نيست
رهايي با تن پولاد و نيروي جواني نيست
در اين ميدان
بر اين پيكانِ هستي سوزِ سامان ساز
پَري از جان ببايد،تا فرو ننشيند از پرواز
پس آنگه،سر به سوي آسمان بر كرد
به آهنگي دگر،گفتار ديگر كرد
درود اي واپسين صبح
اي سحر بدرود
كه با آرش تو را
اين آخرين ديدار خواهد بود…
↩ وحید_لاهیجی
مولانای جان، یادتون باشه 🙏🙏🌺🌺🌺🥰
گفتم ز شادمانی:جانها فدای جانت
خوش آمدی که بی تو جانم به لب رسیده
چون چهرۀ تو ماهی در آسمان نبوده
مانند چشم مسٺٺ چشم فلک ندیده
مهدی_سهیلی
↩ kh.pouria
هزار شیطانک معصوم
میان پلکهات، گندمهای بافته را تعارف میکنند
گونههایت پیامبران گناهند
گناه و لذت تاریکی
پرندهی بکر من
به تو رسیدن!
در قشلاق موهایت آرمیدن!
من گرگ خیالبافی هستم
و تو
پرندهای که همیشه بکر خواهد ماند.
الیاس_علوی
↩ سالومه۲۸
مولانای همه روح و جان و دل🙏🌺🥰
آری صنما بهانه خود کم بودت
تا خواب بیامد و ز ما بر بودت
خوش خسب که من تا به سحر خواهم گفت
فریاد ز نرگسان خواب آلودت
مولانای همه وحید
↩ سالومه۲۸
مرسی از پاسختون.این شعر شما که الان فرستادین سپید هست البته.
نیمایی،یا شعر نو،وزن داره خودتون البته بلدین
↩ وحید_لاهیجی
😂🥰🌺🙏👏👏👏
گاهی…
دلم برای خدا هم می گیرد
شاید…
همه بارانهای پاییز
دلیلش فقط همین باشد…
معشوقه ای،،
که خدا از خلقتش عاجز است
↩ سالومه۲۸
دیگه سند از مولانا آوردم دیگه حرف گوش ندی هیچیا😂🥰🌺🙏
مهربان و دهشتناک
سیمای عشق
شبی ظاهر شد
بعد بلندای یک روز بلند
گویا کمانگیری بود
با کمانش
و یا نوازنده ای
با چنگش
دیگر نمی دانم
هیچ دیگر نمی دانم
تنها می دانم بر من زخم زده
بر قلبم
شاید با تیری ، شاید به ترانه ای
و تا ابد
می سوزد
این زخم عشق
چه می سوزد
ژاک_پره_ور
↩ وحید_لاهیجی
یه جوری خسبیدم که ۸ روز طول کشید فقط به احترام شما و مولانای جان 😄😄😄
من “نغمهٔ نی” بودم و چون “مویهٔ عشاق”
با آه درآمیخته شد، بود و نبودم…
↩ سالومه۲۸
بخسب دافی و کافی وگرنه یهو دیدی از شمس تبریزی سن آوردما بترس بترس از اون روز 😁 😎
تو بودی آیا؟ یا که تنهائیم بود؟
در دل تاریکی چشمان قی آلودمان را میگشودیم
بر زبانمان ناسزایی از شامگاه مانده
سالنها، نمایشنامهها، عاشقان هنر…
دغدغه هر روز من تو را به میان آدمها آوردن بود
بر سینهات شکوفهای با بوی آمونیاک
تنهایی من؛ ای شاهدخت بدکاره من!
هر چه فرومایهتر باشیم بهتر!
از میخانههای “کوم کاپی” کامی گرفتیم
پیش رویمان “آلتین باش”، “آلتین زینجیر”، خوراک لوبیا
و افسران و تیمهای گشت و میر غضبها در پیمان
سحرگاهان تن لشم را در کوی و برزن مییافتند
چه گرم است دستان رفتگران!
با دست رفتگران تو را نوازش میکردم
تنهایی من؛ ای گیسو جاروی من!
هر چه کثیف و بدبوتر باشیم بهتر!
در آسمان نگریستم: طیارهای سرخ رنگ
پر از فولاد و ستاره و انسان
شبی از دیوار عشق پایین پریدیم
چه بی کران بود جاییکه فرو افتادم:
بر بالینم تنها تو بودی و کائنات
نمیشمارم دیگر مردنها و زنده شدنهایم را
تنهایی من؛ ای خیل ترانههای من!
هر چه بیدروغ تر سر کنیم، بهتر!
■جان یوجل
↩ وحید_لاهیجی
در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم
هر چه بدهم هزار چندان ببرم
چوگان زلف تو گر دست دهد
از جمله جهان گوی زمیدان ببرم
مولانای جان
↩ سالومه۲۸
در قلب تو من خیمه ی ماتم شده بودم
انگار برای تو محرّم شده بودم
محراب تو من را به رکوع ابدی خواند
از بار غم عشق تو من خم شده بودم
هر روز، سر کو چه، نگاهم نگران بود
در یافتن مرگ، مصمّم شده بودم
وقتی که بهشت تو گل فاصله آورد
جانسوز تر از، وهم جهنم شده بودم
چون ساعتِ خوش کار، دلم یکسره می زد
من، بانفس عشق، منظم شده بودم
با ویژگی سنگ، در آمیخت درختم
در پیش تبر های تو محکم شده بودم
بعد از تو نشد هیچ کسی همنفس من
من عاشق دل سوخته ی غم شده بودم
(عليرضا شيدا)
↩ سالومه۲۸
در شهر شما یکی نگاریست
کز وی دل و عقل بیقراریست
هر نفسی را از او نصیبیست
هر باغی را از او بهاریست🙏
در هر کویی از او فغانیست
در هر راهی از او غباریست
در هر گوشی از او سماعیست
هر چشم از او در اعتباریست
در کار شوید ای حریفان
کاین جا ما را عظیم کاریست
پنهان یاری به گوش من گفت
کاین جا پنهان لطیف یاریست
او بد که به این طریق میگفت
کز تعبیههاش دل نزاریست
او بود رسول خویش و مرسل
کان لهجه از آن شهریاریست
نوحست و امان غرقگانست
روحست و نهان و آشکاریست
گرد ترشان مگرد زین پس
چون پهلوی تو شکرنثاریست
گرد شکران طبع کم گرد
کان شهوت نیز برگذاریست
این جا شکریست بینهایت
این جا سر وقت پایداریست
خاموش کن ای دل و مپندار
کو را حدیست یا کناریست
مولانای جان
آن ترك پري چهره كه دوش از بر ما رفت
آيا چه خطا ديد كه از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين
كس واقف ما نيست كه از ديده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود كه از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سيلاب سرشك آمد و طوفان بلا رفت
از پاي فتاديم چو آمد غم هجران
در درد بمرديم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمريست كه عمرم همه در كار دعا رفت
احرام چه بنديم چو آن قبله نه اين جاست
در سعي چه كوشيم چو از مروه صفا رفت
دي گفت طبيب از سر حسرت چو مرا ديد
هيهات كه رنج تو ز قانون شفا رفت
↩ وحید_لاهیجی
خدا كند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابانها
به شانهی هم بزنند
رئیسجمهورها و گداها
مرزها مست شوند
و محمّد علی بعد از ۱۷ سال مادرش را ببیند
و آمنه بعد از ۱۷ سال، كودكش را لمس كند
خدا كند انگورها برسند
آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد
هندوكش دخترانش را آزاد كند
برای لحظهای
تفنگها یادشان برود دریدن را
كاردها یادشان برود
بریدن را
قلمها آتش را
آتشبس بنویسند
خدا كند كوهها به هم برسند
دریا چنگ بزند به آسمان
ماهش را بدزدد
به میخانه شوند پلنگها با آهوها
خدا كند مستی به اشیاء سرایت كند
پنجرهها
دیوارها را بشكنند
و
تو
همچنانكه یارت را تنگ میبوسی
مرا نیز به یاد بیاوری
محبوب من
محبوب دور افتادهی من
با من بزن پیالهای دیگر
به سلامتی باغهای معلق انگور
الیاس_علوی
↩ Morteziii
کسی نخوانده غزل های غم گریسته را
نوشتههای ز چشم قلم گریسته را
عجیب نیست که آتش به هم بیامیزد
دو شمع همدمِ تا صبحدم گریسته را
هوای دیدن دریا، رسانده است به هم
دو جویبار به هرپیچ و خم گریسته را
↩ سالومه۲۸
ای آرزوی من، ز کجا باز جویمت
تا همچو نی نوازم و چون گل ببویمت
تا بنگری چه میکشم از دوریات دمی
بگذار پا به دیدهی من تا بگویمت
در خون خویش غوطه ورم تا به کوی تو
تا چون قلم طریق محبت بپویمت
گفتی که منتهای امید تو چیست؟ آه
ای منتهای آرزوی من، چه گویمت؟
از هرچه هست در همه عالم تو را گزید
خاطر، اگر که از همه عالم بجویمت
در چشم من یکی ز ره مردمی در آی
تا گرد ره به اشک ز دامن بشویمت.
↩ Sn0wm@n
پر مهر مثل همیشه 🙏🌺
شراب تلخ میخواهم ڪه دیوانه ڪند ما را
بیا اینجا تو ساقی باش تمام مستیش با من…
↩ سالومه۲۸
دنیای من! تمام جهانم از آن توست
جان مرا بگیر، که این نیز جان توست
اندوه داستان مرا کاش حس کنی
دشمنترین رقیب من از دوستان توست…
تنها نه از ملامت مردم در آتشم
آتشبیار معرکه زخم زبان توست
مشکن دل مرا که به خود ظلم می کنی
این شیشهای که میشکنی آشیان توست
تاثیر اشکهای مرا روی او ببین!
این فرق سنگ با دل نامهربان توست
گفتم به گریه از تو شبی دست میکشم
گفتی به نیشخند اگر در توان توست!
سجاد_سامانی
↩ vahidjudo
اندوه غزل با ڪه بگویم؟ ڪه دلے نیست
آن شور ونشاطے ڪه به دل بود ، ز ما رفت
جان سوخت ڪه او رفت و دلم زار بگریید
از ماه بپرسید ، ڪه مهتاب ڪجا رفت؟
↩ سالومه۲۸
به سينه میزندم سر، دلی كه كرده هوايت
دلی كه كرده هوای كرشمههای صدايت
نه يوسفم، نه سياوش، به نفس كشتن و پرهيز
كه آورد دلم ای دوست! تاب وسوسههايت
ترا ز جرگۀ انبوه خاطرات قديمی
برون كشيدهام و دل نهادهام به صفايت
تو سخت و دير به دست آمدی مرا و عجب نيست
نمیكنم اگر ای دوست، سهل و زود رهايت
گره به كار من افتاده است از غم غربت
كجاست چابكی دستهای عقدهگشايت؟
به كبر شعر مَبينم كه تكيه داده به افلاک
به خاكساری دل بين كه سر نهاده به پايت
«دلم گرفته برايت» زبان سادۀ عشق است
سليس و ساده بگويم: دلم گرفته برايت…
حسین_منزوی